دفعتا خبر آمد که فدک از دست رفت و این براى شما بانوى من که تازه داغ غصب خلافت دیده بودید، کم غمى نبود.
کارگزاران شما هراسان آمدند و گفتند:
- خلیفه ما را از فدک بیرون کرد و افراد خود را در آنجا گماشت.
شما در بستر بیمارى بودید. رنگ رویتان زرد بود و دستهایتان هنوز مى لرزید،
فروغ نگاهتان رفته بود و دور چشمانتان به کبودى نشسته بود.
…شما مضطر و مضطرب از بستر بیمارى جهیدید و گفتید:
- چرا؟!!
و شنیدید:
- فدک را هم غصب کردند، به نفع حکومت غصبى.
- چرا؟!
این چرا دیگر جوابى نداشت، نه فقط کارگزاران شما که خود خلیفه هم براى این چرا پاسخى نداشت.
من که کنیزى ام- به افتخار- در خانه شما، مى دانم که:
»فدک قریه اى است در اطراف مدینه، از مدینه تا آنجا دو- سه روز راه است. این باغ از ابتدا دست یهود بوده است تا سال هفتم هجرت. در این سال که اسلام، نضج و قدرتى فوق العاده مى گیرد، یهود، بیم زده، از در مصالحه درمى آیند و. و این باغ را به شخص پیامبر هدیه مى کند تا در امان بمانند.
پیامبر آن را مى پذیرد و باغ در دست پیامبر مى ماند تا آیه «واتِ ذَالْقُرْبى حَقَّهُ»... نازل مى شود و پیامبر به دستور صریح خداوند، فدک را به شما مى بخشد.
«این، واقعیتى نیست که کسى بتواند آن را انکار کند.