دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

شب تغسیل ماه

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ق.ظ
 
 
«... و لها جلال لیس فوق جلالها الا جلال الله جلّ جلاله و لها نوال لیس فوق نوالها الا نوال الله عمّ نواله»
 
و فاطمه ـ سلام‌الله‌علیها ـ را جلال و جبروت و عظمتی است که در ورای او، هیچ جلالی نیست،
 
مگر جلال خداوند ـ جل جلاله ـ و هم او را بخشش و عطا و کرمی است که در ورای او هیچ نوال و کرامتی نیست، مگر نوال خداوند ـ عم نواله ـ
 
آسمان، این‌ شبها که می‌رسد، عجیب بی‌قراری می‌کند و زمین، داغ دلش تازه می‌شود و زخم شرمش، سر باز می‌کند.
 
ملکوتیان حق دارند سر بر دیوار عرش بگذارند و های‌ های گریه کنند.
 
و تنها خداست که می‌تواند، تسلای دل علی باشد.
 
ماه حق دارد که گوشه اختفا را بر گریه اختیار کند و ستارگان چه کنند، اگر سر بر شانه یکدیگر نگذارند و مصیبت را زبان نگیرند.
 
آن خانه نمی‌دانم آن شب به چه قدرتی بر پای ایستاده بود، آن مدینه چه مدینه‌ای بود که چنین مصیبتی را تاب آورد و در هم نشکست، آن چه قبرستانی بود که سرچشمه عصمت را در خویش فرو برد و دم بر نیاورد، آن چه خاکی بود که به خود جرأت داد، فاطمه را از علی جدا کند؟
 
چرا آن خانه بر جای ماند؟ چرا مدینه ویران نشد؟ چرا آسمان در خود نپیچید؟ چرا بغض زمین نترکید؟ چرا عالم فرو نریخت؟
 
گفته‌اند در عاشورا وقتی زخم در جان خورشید نشست و زمین، پیکر مبارک حسین را بر خویش قطعه‌قطعه‌ دید، به لرزه درآمد و آسمان تیره و تار شد و غبار خشم خداوند از جای جنبید.
 
در آنجا سجاد ـ سلام‌الله‌علیه ـ دست بر زمین کوفت و زمین را به آرامش خواند، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سکوت کرد.
 
آسمان و زمین هر دو، تنها در اجابت فرمان امام خویش آرام گرفتند، دندان بر جگر نهادند، خون به لب آوردند، ولی دم نزدند. مویه کردند، ولی فغان نکردند. در خویش شکستند و گریستند، اما ضجه نزدند.
چه رازی بود در شهادت زهرا که خانه فرو نریخت، مدینه زیر و زبر نشد، عمود خیمه آسمان نشکست و زمین، متلاشی نگشت؟ آفرینش این تحمل را از کجا آورده بود؟
 
مگر نه زهرا، والاترین محبوبه خداوند بود و خدا به بهانه وصلتش فرموده بود: «احبّ النساء الی».
مگر نه فاطمه، محور کسا بود و بقیه وابستگان او؟ پیامبر پدر او بود و علی، همسر او و حسنین فرزندان او؟ ـ سلام‌الله علیهم اجمعین ـ «هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها».
 
مگر نه رضای خداوند در گرو رضایت مرضیه بود و غضب خداوند در گرو خشم او؟ مگر نه صدیقه کبری، راز آفرینش زن بود، بهانه خلقت نسوان؟
 
مگر نه فاطمه شبیه‌ترین بود به رسول خدا؟ «ما رأیت احداً کان اشبه کلاماً و حدیثاً من فاطمة برسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم».
 
مگر نه فاطمه، آخرین مشایع و اولین مستقبل پیامبر بود؟ مگر نه فاطمه راستگوترین موجودات بود پس از رسول خدا؟ مگر نه فاطمه، پاره جگر پیامبر بود و عزیز مسلم خداوند جل و علا؟
 
مگر نه... .
چه رازی بود در شهادت زهرا که خانه فرو نریخت، مدینه زیر و زبر نشد، عمود خیمه آسمان نشکست و زمین متلاشی نگشت؟
 
آفرینش این تحمل را از کجا آورده بود؟
 
کسی هست در خانه فاطمه پس از او که شاید این راز سر به مهر، به دست‌های او گشوده شود؛ او اسماء، محرم اسرار فاطمه است. از او بپرسید، شاید پاسخ بگوید.
 
بگوید که: «آری حسنین سر به پای مادر نهاده بودند و پایه‌های عرش را ضجه‌های خویش می‌لرزاندند. زینب و ام‌کلثوم، کائنات را با موهای خویش پریشان می‌کردند.
 
چروک بر پیشانی آسمان افتاده بود، زمین از درد به خود می‌پیچید، ناله‌های فرشتگان، داغ پیامبر را دوچندان می‌کرد. ولی چه بود آنچه آفرینش را بر پای نگاه می‌داشت؟
 
در آن شب تغسیل ماه، من دیدم که علی در مأمن تاریکی، سر بر دیوار خانه فاطمه، سر بر محور آفرینش، سر بر عمود آسمان نهاده بود و زار زار می‌گریست».
 
اگر در عاشورا، سجاد ـ علیه‌السلام ـ مشت بر زمین کوفت و آسمان را به آرامش خواند، در آن شب، علی سر بر دیوار کائنات، ملتقای زمین و آسمان، محور آفرینش می‌سایید و با وجود بی‌قرار خویش، همه را به آرامش می‌خواند.
 
مظلومیت آنچنان بر وجود تو سایه افکنده است که یادت، بی اراده و ناگزیر، آتش بر خرمن وجود می افکند و خاطره ات، بغض را در گلو می شکند.
 
در آن خانه کوچک، رازی به وسعت تاریخ نهفته است. چنان مظلومیتی بر آن خانه کوچک سایه افکنده و چنان زخمی بر آن جگر تاریخ نشسته است که هیچ حادثه ای نمی تواند دل های شیعیان، طواف کنندگان آن حرم خداوند را مسرور کند.
 
آری، آن مظلومیت نیلی که بر چهره تو نشسته بود، نمی گذارد که لبخند بر چهره نه تشیع و نه اسلام، که حتی انسانیت پس از تو بنشیند.
 
به هر حال، آن در، بر آن پهلو شکسته است، چه تفاوت دارد که در وفاتت این خاطره عرش سوز و جگرخراش را تداعی کنیم یا در ولادتت؟
 
 
افشاگرانه‌ترین فریاد اعتراض تاریخ
 
مظلومیت آنچنان بر وجود تو سایه افکنده است که یادت، بی‌اراده و ناگزیر، آتش بر خرمن وجود می‌افکند و خاطره‌ات، بغض را در گلو می‌شکند.
 
در آن خانه کوچک، رازی به وسعت تاریخ نهفته است. چنان مظلومیتی بر آن خانه کوچک سایه افکنده و چنان زخمی بر آن جگر تاریخ نشسته است که هیچ حادثه‌ای نمی‌تواند دل‌های شیعیان، طواف‌کنندگان آن حرم خداوند را مسرور کند.
 
آری، آن مظلومیت نیلی که بر چهره تو نشسته بود، نمی‌گذارد که لبخند بر چهره نه تشیع و نه اسلام، که حتی انسانیت پس از تو بنشیند.
 
به هر حال، آن در، بر آن پهلو شکسته است، چه تفاوت دارد که در وفاتت این خاطره عرش‌سوز و جگرخراش را تداعی کنیم یا در ولادتت؟
 
مهم این است که تو مظلوم بزرگ‌ترین جنایت تاریخ واقع گشته‌ای.
 
مهم این است که صبر لایتناهی خدا در جانکاه‌ترین حادثه آفرینش در تو به تجلی نشسته است.
 
مسئله، اشک‌های علی است و لرزش گونه‌های علی به هنگام شستشوی پیکر مطهر تو.
 
مهم، گریه‌های دادخواه و اشک‌های ظلم‌برانداز توست و سر بر دیوار نهادن علی و زار زدن علی.
آنچه جانسوز است، صبر توست در مصائب علی و صبر علی است در مصائب تو.
 
و از همه مهم‌تر، تشییع شبانه و مظلومانه پیکر توست.
 
چه کردند با تو که این تازیانه اعتراض جاودانه را ـ المخفیة قبرا ـ بر پشت تاریخ روا دانستی.
چه ظلم‌ها بر تو رفته بود، چه حق‌ها از تو تضییع گشته بود و چه حقایقی در مقابل دیدگان تو تحریف شده بود که این اعتراض افشاگرانه را بر پیشانی تاریخ حک کردی و دشمن را بر کرسی رسوایی جاودانه نشاندی؟
 
و این چگونه اعتراضی بود که خداوند نیز به حمایت از آن برخاست؟
 
همان علی که مأمور به سکوت بود، همان علی که شمشیر را به رغم کارسازی و برندگی در نیام پسندیده بود، همان علی که سخت‌ترین جنایات تاریخ را تاب آورده و دم برنیاورده بود، چه شد که در حمایت از این اعتراض شکوهمند تو، بر بالای بقیع ایستاد، شمشیر از نیام کشید و دشمن را تهدید به جاری کردن سیل خون بر زمین کرد؟
 
باری این اعتراض تو در تشییع شبانه‌ات و در مخفی کردن قبرت، اگرچه تاریخ را از تحریف مصون می‌داشت و هرچند فریاد تظلم تو را بر جهانیان تا ابد طراوت می‌بخشید، اما سنگین‌ترین غم شیعیان تو گشت و عظیم‌ترین درد اسلام و بزرگ‌ترین اندوه انسانیت.
 
آن‌که عزیزترین کسش را، پدرش را، فرزندش را، برادرش را، در جامه شهادت به خدا تقدیم کرد، دلخوش است به این‌که هر از گاه در کنار قبر او می‌نشیند و به تیشه اشک، راه بسته دل می‌گشاید.
 
ولی آنکس که قبری برای عزیزش نمی‌شناسد چطور؟ او بغضش را با خود به کجا می‌تواند ببرد؟
کجا می‌تواند عقده دل بگشاید.
 
این است مظلومیت تو و به تبع، مظلومیت شیعیان تو.
 
کجا گریه کنند عاشقان تو بر مصائب تو؟ کجا اشک بریزند دلدادگان تو بر مظلومیت تو؟
 
و کجا ضجه بزنند فرزندان تو در فقدان تو؟
 
این است مظلومیت تو و به تبع، مظلومیت شیعیان تو.
 
و این است که: یاد تو به هر بهانه‌ای ـ وفات یا ولادت ـ بغض را در گلویمان می‌شکند و جگرمان را آتش می‌زند.
  • عبدی