دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

کفر

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۴۷ ب.ظ

خـدایا کفــر میگـویـم،
 بران از خویشــتـن این بندۀ عـا صـی ز هـسـتـی را
تو یا دیگـر نمی بیـنـی و یا می بینـی و زین بیشـتر خواهـی پریـشــــــا نـم
نمیدانــــم چــه میخواهــی تو از جـــا نـم
خدایا کفـر میگـویـم،
 بـران ایـن بنـدۀ را از بارگــاه خود
ولی مـن فـــاش میگــویـم ،
 تو در دل عقــده ها داری

و الاٌ از چـه محــتـاجـی که من گـویـم ثـنـا ی تو،
بسایـم ســـــر به پـــــا ی تــــــو
تو هستـی حاکـم بود و نبـود مـن،  
بـود در تحـت فرمـانـت و جـود مـــــــــن
یکایک تـار و پـود مــن

چـه میـخواهــی نمیـدانـم ؟



ترا آ خـر چـه حـا جـت بر رکو ع مـن،
سجــــود مـن؟
ولی با مـن که از یـک ذرّ ه هـم ناچیز ترهستـم،
 زبونـم,، نـا توانم،  ای خدا پستم
و در این خیـمـه شب بازی بسآز تو هـمی رقصــــم

ستیزت چیسـت ای خالـــق؟

چرا هر لحـظـه باید شکر گـویـم
داده و نا داده هایـت را

تو مسـئـولـی خداوندا

مرا بی آ نکـه خود خواهـم ,
 اسیر زندگـی کردی
کدامیــن دسـت جـز دسـت تو
 غـم ریــــزد به کآ م مــن
چـرا شـد قـرعـۀ ی مـحنــــت بنا م مــــن
کـه حتـی نیـمـه شـب هـا
ا شـگ غـم ریـزم بپای تو،  بامیـٌـد دوای تـــو
بامـٌـیـد صـفــا ی تـــو،
و گـویـم زیر لـب هر لحظـه نا م آشنای تـــو  
چـرا ازدرد مـن شادی،
چـه لـذٌ ت می بری زین رنـج و حــــــر مــان هــــا
چـرا میخنــدی از بشکستن دلها و پیـمانهــــــا,.
خـدایا مـن اگـر بـودم بجــا ی تـو:
جهـان را غـر ق شـور و شادی وامیـٌـد میکردم
و در دلها
شـرار عـشـق را جـاویـد میکردم
زعـا لـم می زدودم رنــگ غـم هـا را
و می شستـم ز دل ها نقش تلـخ بیـوفائـی را,
 دو رنگـی را, جدائــــــی را
و در دلها شرار عـشـق را جـاویـد میـکرد م
و در دنیا بسـا ط صـلـح می چیدم ,
 و دیو جـنـگ را نابود میـکــــــــــــردم
زمـیـن را هـم بهـشـت دلکش مـوعـود میـکردم.
نمـی کـردم جـدا از آ شیــا نـی گـرم شـــوهــر را
و در اندوه مـر گ کودکـی، دیـوانـه مـادر را.
مساوی بـود در چـشـمـم تما م بـنـده هــــا ی مـن
و هر کس قسمـتـی میبــرد،  از لــطـف و صـفــای مـــن
نمـی مـردنـد در بیغــولـه ها از فـقـر آ دمهـــــا

خـدایا طـا قـتـــت نــازم

من از انـدوه و زجـر خلـق میمیـــر م
تو یا دیگـر نمی بینـی
 و یا می بینـی و سرشاری از لــذٌ ت,
بگـو دیگر کـدامیـن پـرده را بایـد دریــد آ خـــر.
چـه پرسـشـهـا که می میرد به لبهـــــا یــم.
نـگا هـت مـانـده با تحقیــر اکنون بر سراپــا یــم
تو دانائـی، تو بیـنـائـی
ولـی مـی بیـنـم از پـاسـخ گــریـزانــــی

جـوا ب ایــن چــرا هــا را نـمـی دانـــــی؟

  • عبدی