دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

کریشنا در اساطیر هند

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۴۹ ب.ظ

تندیس کریشنا در حال نی نواختن

نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی

هشتمین تجلی ویشنو از هفتمین تجلی او اسطوره ئی تر اما هدف آن کوچک تر و از میان برداشتن کانسه (1) سلطان سرزمین ماتوره (2) و پسر یکی از اهریمنان است.

مشهورترین اسطوره ی کریشنا (3) با اسطوره خدائی او پیوند می یابد و کم تر با تجلی ویشنو در کریشنا سر و کار دارد.

کریشنای جوان کمابیش همانند دیونیزوس اسطوره ئی یونانی و پیوند او با اسطوره های حماسی این دوره محدود است.

گاهی کریشنا چون خدائی بزرگ مورد توجه قرار می گیرد و برادر او بالاراما (4) را نماد هشتمین تجلی ویشنو می خوانند.

زندگانی کریشنا از چهار دوره تشکیل می شود:

دوره کودکی یا دوره کارهای پهلوانی و قدرت نمائی؛ دوره جوانی یا دوره عشقبازی با دختران گاوبان؛ دوره مردی یا دوره ئی که طی آن وظیفه ئی را که به خاطر آن زاده شده انجام می دهد؛ و دوره میانسالی و وقتی به فرمانروائی داورکا (5) دست می یابد، در جنگ بهاراته شرکت می جوید و در نقش ارابه ران آرجونا آموزگار بزرگ اوست و آرجونا را از تعالیم آسمانی خویش در زمینه درمه و بوکتی بهره مند می سازد.


تولد کریشنا و دوران کودکی: در دومین عصر جهان بر قبیله یاداوا (6) در هند شمالی شهریاری به نام اوگراسنه (7) فرمان می راند و پایتخت این شهریار در شهر بزرگ ماتوره (8) قرار داشت.

مردمان این دیار صلح دوست و کشاورز بودند و اگر بدبختی بر ملکه آنان پاوانارکهه (9) رو نکرده بود همچنان نیکبخت بودند.

روزی هنگامی که ملکه در جنگل قدم می زد اهریمنی به نام درومالیکا (10) به هیأت شهریار اوگراسنه شوهر ملکه درآمد و با ملکه درآمیخت.

درومالیکا پس از آمیختن با ملکه هیأت راستین خود درآمد و ملکه را گفت پسری خواهد زائید که کانسه نام می گیرد، کانسه نه بخش زمین را تسخیر و فرمانروائی بزرگ می گردد و بزرگترین دشمن او کریشنا خواهد بود.

ده ماه پس از این ماجرا کانسه تولد یافت، مادر از آنچه بر او رفته بود سخنی نگفت و شهریار کانسه را پسر خویش پنداشت.

کانسه بالید و بزرگ شد و به تدریج سرشت اهریمنی او آشکار شد.

کانسه پسری بود که حرمت پدر را نگه نمی داشت، کودکان را می کشت و در جوانی شهریار شکست خورده جاراسندهه (11) شهریار ماگادها (12) را ناچار ساخت که دو دختر خویش را به زنی به او واگذارد.

پس کانسه پدر را از سلطنت بر کنار و پس از نشستن بر تخت سلطنت نیایش ویشنو را تحریم کرد.
به جنگ دست یازید و قلمرو فرمانروائی خویش را گسترش داد و خطاهای بسیار از او سر زد.


خدایان به مشورت نشستند و بر آن شدند که ویشنو توازن نیک و شر را بر زمین حفظ نماید.

ویشنو از دو تن از نیایشگران و وفاداران خویش در قبیله یاداوا یعنی دِواکه (13) عموی کانسه و واسودوه (14) (واسودیو) که با دختر دوا که یعنی ششمین دختر او ازدواج کرده بود بهره جست ویشنو مقدر کرد هفتمین دختر دِوا که به نام دِواکی (15) نیز با واسودِوه ازدواج کند و چنین شد.

پس ویشنو موئی سیاه از موهای تن خود و موئی سفید از موی تن اژدرمار آنانته یا ششا بر کند و با تا زدن و حلقه کردن موها مقدر کرد موی سپید خاستگاه هفتمین فرزند دواکی یعنی بالاراما و موی سیاه خاستگاه هشتمین فرزند او کریشنا باشد؛ و چنین شد.


به هنگام ازدواج دواکی ندائی غیبی کانسه را آگاه ساخت که این ازدواج موجب زوال دودمان اوست و کانسه بدان شرط که پسران دواکی پس از زاده شدن کشته شوند با ازدواج آنان موافقت کرد.

می گویند شش پسر دواکی بی درنگ پس از زاده شدن کشته شدند.

هنگامی که دواکی هفتمین فرزند خود را باردار بود بار دیگر ندائی غیبی کانسه را آگاه کرد که خدایان و خدابانوان به هیأت گاوبانان در می آیند و کانسه فرمان داد همه گاوبانانی را که یافتند کشتند و این ماجرا جان ناندا (16) نزدیک ترین دوست واسودِوه را به خطر افکند.

اما تقدیر چنین بود که ناندا به سرپرستی هشتمین فرزند دواکی برگزیده شود.

واسودوه زن دیگر خود روهینی (17) را نزد ناندا فرستاد تا در پناه او زندگی کند و ویشنو فرزندی را که در رحم دواکی بود به رحم روهینی منتقل کرد.

بالاراما در زمان معهود از روهینی زاده شد و کانسه خبر یافت که دواکی بچه اش را سقط کرده است.


زمانی فرا رسید که دیگر بار دواکی باردار شد و کانسه پدر و مادر را زندانی کرد و پاسدارانی از مردان، فیلان، شیران و سگان را به پاسداری زندان آنان بر گماشت.

کریشنا در رحم مادر پدر و مادر را جرأت بخشید و هنگامی که کریشنا زاده شد ثابت شد که پاسداری ها و مراقبت های کانسه بیهوده بوده است.

کریشنا به هیأت ویشنوئی نوزاد زاده شد؛ دستبند پدرش به یک سو افتاد و کریشنا از پدر خواست که او را به خانه ناندا ببرد.

هم در آن زمان همسر ناندا یاشوده (18) فرزندی زاده بود و کریشنا از پدر خواست که او را با آن فرزند عوض کند.

پدر کریشنای نوزاد را در سبدی نهاد، درهای زندان گشود شد، نگهبانان به خواب رفتند و واسودوه و فرزند از زندان بیرون رفتند.


در راه رود جمنا طغیان کرده بود اما واسودوه شتاب داشت و به ناچار به رود زد.

جریان رود تند بود و هنگامی که پدر و فرزند در حال غرق شدن بودند کریشنا پای خود را از سبد بیرون آورد و با تماس پای او با رود طغیان فروکش کرد و پدر و فرزند به سلامت به مقصد رسیدند.

نوزاد یاشودا دختر بود و با خشنودی دختر خویش را با کریشنا عوض کرد و واسوده در حالی که دختر را در آغوش داشت شتابان به زندان بازگشت.

زندانبانان هنوز در خواب بودند و آنگاه که بیدار شدند بی آنکه از چیزی آگاه باشند به کانسه خبر بردند که از دِواکی دختری زاده شد.

کانسه بر آن شد که خود دختر دواکی را نابود کند.

کانسه دخترک نوزاد را برگرفت و با خود به کوهستان برد و او را به صخره ئی بزرگ فرو کوبید.

دخترک نوزاد به هیأت خدابانوئی درآمد که بعدها دِوی (19) نام گرفت.

و دوی به بانگ بلند کانسه را گفت که دشمن آینده او از چنگ او رسته است و با گفتن این خبر به آسمان رفت.
ناندا که از ماجرای تعویض دخترش با کریشنا خبر نداشت کریشنا را پسر خود پنداشت و با برپائی جشنی بزرگ همه گاوبانان و زنانشان را به جشن دعوت کرد.

برهمنانی که در جشن حضور داشتند پیشگوئی کردند کریشنا پریشان کننده و دشمن اهریمنان آرامش را به سرزمین یاداوا باز می گرداند و سرور دختران گاوبان خواهد بود.


کریشنا در دوران کودکی سرشت دو گانه خویش را آشکار کرد: از یک سو پسرکی زیبارو، خوشخوی و دوست داشتنی و از سوی دیگر چندان کارها پهلوانی از خود نشان داد که او را خدا انگاشتند.

کریشنا در نخستین سال تولد سه بار مورد هجوم اهریمنان قرار گرفت.

نخست اهریمنی به نام پوتانه (20) که ماده غولی بچه کش بود به هیأت دختری زیبا درآمد و با شیر دادن کریشنا بر آن شد که با شیر مسموم خویش او را نابود سازد اما شیر زهرآلود او در کریشنا مؤثر نیفتاد و کریشنا چندان پستان او را مکید که جان از تنش بیرون رفت و به هیأت اصلی خود نمایان شد دومین دشمن کریشنا سَکتاسور (21) غولی پرنده بود که آتش در ارابه پر از بار سنگی نهاد که کریشنا در زیر آن خفته بود و کریشنا با لگدی گاری مشتعل را با بار سنگ به روی او پرتاب کرد و غول را کشت.

سومین سوء قصد به کریشنا از جانب غول گردبادی انجام شد که تریناوارته (22) نام داشت.

تریناوارته کریشنا از دامن یاشودا ربود و به هوا خاست اما کریشنا او را چندان چرخانید که بی جان شد و سرانجام بر خرسنگی کوفته شد و غول از پا در آمد.


کریشنا بزرگ تر می شد و با شوخی و بازی با دختران گاوبان خود را سرگرم می کرد:


گاه کره و ماست دختران را پنهان می کرد و گاه دلو شیر آنان را می ریخت و مادر دختران آنان را به خاطر سهل انگاری و مادر کریشنا او را به خاطر شیطنت سرزنش می کردند.


اما بازیگوشی های کودکی دیری نپائید و کانسه دیگر بار به جستجوی کودکی برآمد که به گفته پیشگویان در آینده او را از پا در می آورد. کانسه اهریمنان خویش را مأمور کرده بود پسران هم سن و سال کریشنا را نابود کنند.

کریشنا بر اهریمن ماده گاوی به نام واتساسوره (23) غلبه یافت؛ درنا اهریمنی به نام با کاسوره (24) کریشنا را بلعید اما کریشنا به هیأت گلوله آتشینی در آمد و درنا ناچار شد او را رها کند، اهریمن ماری به نام اوگراسوره (25) نیز کریشنا را بلعید و کریشنا در درون او چندان خود را گنده کرد که غول مار منفجر شد.

کریشنا بارها و بارها توسط اهریمنان کانسه مورد حمله قرار گرفت و هر بار خود را نجات داد، اهریمنی به نام دنوکا (26) را کشت، اهریمن ماری به نام کالیا (27) را با رقصیدن بر سر او مطیع کرد و آتشی را که در جنگل بر کریشنا و همراهان او فرود آمد کریشنا بلعید و همگان را نجات داد.

بالاراما نیز که پیوسته همراه کریشنا بود، چندین اهریمن و از آن شمار اهریمنی به نام پرالامبه (28) را که به هیأت انسان بود نابود کرد.


کریشنای جوان: کریشنا طی دوره کودکی قدرت ستیز و مبارزه با اهریمنان را اثبات کرد. طی دوره جوانی کریشنا نگرش خود را به برهمنان، ایندرا و خدایان ودائی مشخص کرد.

روزی وقتی کریشنا و همراهان گرسنه بودند بوی غذائی را استشمام کردند که توسط چند برهمن برای فدیه دادن به خدایان آماده می شد.

کریشنا از برهمنان اندکی غذا برای خوردن خواست و برهمنان از دادن غذا به او خودداری کردند اما زنان برهمن بدان دلیل که کریشنا دل آنان را ربوده بود پنهان از شوهران خویش او را غذا دادند و او را خدا خواندند و به تماشایش نشستند و هنگامی که نزد شوهران خود بازگشتند شوهران آنها را بخشیده بودند و از این که خود فرصت خدمت به خدائی جوان را از دست داده بودند بدانها حسرت بردند.

.
کریشنا، ناندا و دیگر چوپانان را گفت که قربانی دادن آنان برای ایندرا که خدائی فرو دست و بارها از اهریمنان شکست یافته بیهوده است.

کریشنا آنان را گفت که رستگاری آنان در انجام وظایف خویش و پیروی از سرنوشت یا نیایش خدایان کهن طبیعت و از آن جمله روح کوهستان گُواردانه (29) و جائی است که گله ها را در آنجا می چرانند و پناهگاه آنان و گله ها است.

پس گاوبانان ضیافت و قربانی بزرگ برای کوهساران ترتیب دادند و کریشنا را چون روح کوه گواردانا نیایش کردند.

و ایندرا خشمگین از کریشنا و فراموش کردن خویش توفانی سهمگین و بارانی سیل آسا فرو فرستاد تا گاوبانان را کیفر دهد.

هفت روز پیاپی باران بارید و رودها طغیان کرد و کریشنا برای نجات گاوبانان کوه را به انگشتی بلند کرد و چوپانان و خانواده های آنان را در زیر آن پناه داد.

ایندرا شکست را پذیرفت و همراه گاو فراوانی سورابهی (30) و سوار بر پیل سپید خویش ایراواته (31) از آسمان فرود آمد و کریشنا را نیایش کرد.


در اسطوره کریشنا داستان زنان برهمن گویای توجه خاص زنان به کریشنا و ماجراهای عاشقانه او با زنان و به ویژه دختران گاوبان است.

در داستان های عاشقانه کریشنا سخن از زیبائی جسمانی کریشنا و پرداختن او به لذت جسمانی است؛ و با این همه مفهومی نمادین در این رفتار نهفته است و کریشنا در رابطه عاشقانه خود با دختری گاوبان و ازدواج با او چون شوهری خوب معرفی می شود.

ناگفته نماند که اساطیر هند و نوشته های مقدس هندی گویای آن است که رفتار خدایان را نمی توان با معیارهای اخلاقی انسان ها مورد داوری قرار داد، و باید توجه داشت که در روایت کریشنا بسیاری از گاوبانان زن و مرد خدابانوان و خدایانی هستند که بر زمین متجلی شده اند.

می گویند روزی گروهی از دختران گاوبان عاشق کریشنا در آرزوی وصل او برای شستشو و نیایش به رود جمنا رفتند و هم در آن دم که کریشنا را به نام می نامیدند کریشنا فرا رسید و لباس آنان را دزدید و بالای درختی پنهان شد.

دختران بر خلاف تمنیّات خویش از این ماجرا رنجیدند و تن عریان خویش را با امواج رود پوشانیدند و کریشنا فریاد برآورد که وارونا مقیم آبها است و ماندن آنان در رود و بیرون آمدن از رود یکسان است.

پس کریشنا از دختران گاوبان خواست هر یک جداگانه به پای درخت بروند و پوشاک خویش را دریافت کنند؛ دختران چنان کردند و کریشنا پس از این بازیگوشی تنها بدانان وعده داد که در پائیز آینده با همه آنها خواهد رقصید.

.
پائیز فرا رسید و کریشنا در شبی مهتابی به جنگل رفت و با نواختن فلوت دختران گاوبان را فرا خواند، و دختران و زنان از بستر بیرون رفتند و به کریشنا پیوستند. رقصی بزرگ آغاز شد و دختران بیمار عشق هر یک در پرتو ماه چنان با کریشنا می رقصید که گوئی کریشنا تنها محبوب اوست.

رقص ادامه داشت تا کریشنا با دختری از آن جمع پنهان شد و دختران شیدا مویان به جستجوی کریشنا برآمدند.

دختران بر اثر پای کریشنا و دختر گاوبان رفتند و با یافتن آنان کریشنا و دلدار را باز گردانیدند و دیگر بار رقص آغاز شد. و کریشنا با هر یک از دختران چنان می رقصید که گوئی دلداده اوست.

می گویند این بزم و رقص وجدآمیز شش ماه به طول انجامید و در پایان همگان برای شستشو به رود جَمنا رفتند.

دختران و زنان به خانه های خویش بازگشتند و شگفت زده دریافتند که هیچ کس از غیبت آنان آگاه نشده است.

.
داستان رادها (32) یا دختری که با کریشنا از جمع رقص بیرون شد موضوع بسیاری از داستان ها و اشعار هندی است. بیان حالت مهجوری رادها به هنگامی که کریشنا با دیگران مشغول عشقبازی است، بیان احساسات رادها و دختران عاشق کریشنا اشعار کلاسیک هند را سرشار می سازد؛ و رقص عشق اسطوره ئی کریشنا با دختران گاوبان نماد پایان جوانی است.

کشتن کانسَه

تهاجم اهریمنان کانسه به کریشنا و بالاراما ادامه داشت. یکشه ئی موسوم به سانکاسور شبی به مجلس کریشنا و بالاراما با دختران گاوبان یورش آورد و کریشنا با شنیدن جیغ دختران با این اهریمن درآویخت و سر از تن او جدا کرد.

شبی دیگر نر گاو اهریمنی به گله گاوان زد و کریشنا او را گرفتار و گردن او را شکست.

.
هم در این روزها بود که کانسه توسط پیشگوئی از هویت قاتل آینده خویش و ماجرای کریشنا آگاه شد. کانسه بی درنگ و اسودِوه و دِواکی را زندانی و به دستگیری کریشنا کمر بست.

کانسه بر آن شد که کریشنا را با دعوت به ماتورا به دام اندازد اما پیش از این اسورائی موسوم به کسین (33) را که یکبار تقریباً بر ایندرا پیروز شده بود برای کشتن کریشنا به هیأت اسبی به جنگل فرستاد؛ اما کریشنا این اهریمن را نابود کرد. کانسه گرگی درنده را در هیأت گدائی بر سر راه کریشنا قرار داد و این بار نیز کریشنا با گرگ درآویخت و گرگ را خفه کرد.

.
پس کانسه وزیر خود اَکروره (34) را نزد کریشنا فرستاد و از او دعوت کرد در ضیافت و مراسم قربانی که به افتخار شیوا در ماتورا بر پا می شد شرکت نماید.

اکروره که از دوستداران کریشنا بود او را از خطر آگاه کرد و او را گفت که کانسه بر آن است که با ترتیب مسابقه کشتی گیری چنوره (35) را وا دارد با او کشتی بگیرد و اگر در این کار موفق نشود و چنوره نتواند کریشنا را از میان بردارد بر آن است که او را به زیر پای پیل عظیمی که کنار دروازه ایستاده است بیافکند و نابود کند.

.
کریشنا عازم ماتورا شد و با وجود مخالفت دختران گاوبان کریشنا، بالاراما و تنی چند از گاوبانان به سوی ماتورا روان و خبر عزیمت آنان پیش از آنان به کانسه رسید.

کریشنا به دروازه شهر رسید و زنان ماتوره بر بام و روزن برآمدند تا ورود کریشنا را خیر مقدم گویند.

کانسه لباسی نو پوشید و کوبجه (36) خادم کوژپشت خود را با هدایای بسیار به استقبال کریشنا فرستاد تا او را به دام اندازد.

.
کریشنا بر دروازه شهر کمان شیوا را بر گرفت و همانند راما زه کمان را چنان کشید که کمان چند پاره شد. پیل عظیم و وحشی بر دروازه به جانب کریشنا یورش برد اما کریشنا با او درآویخت و پس از تلاشی چند او را نابود و همه دروازه بانان را کشت و بالاراما با کندن عاج فیل قدرت کریشنا را به تماشا نهاد.

چنوره و دیگر کشتی گیران غول پیکر با کریشنا و بالاراما درآویختند اما یکی از دیگری کریشنا آنان را از پای درآورد.

کانسه فرمان داد اهریمنانش به یکباره بر کریشنا بتازند و کریشنا همگان را از دم تیغ گذرانید. کانسه فرمان داد والدین کریشنا و شهریار پیشین یا ناپدری کانسه را به میدان آورند و آنان را نابود کنند و کریشنا با آگاه شدن از این ماجرا بازمانده اهریمنان را با یورشی دیگر کشت و با کشتن کانسه و هشت برادرش پدر و مادر خویش و شهریار پیشین را نجات داد.

.
هدف اصلی تجلی ویشنو به هیأت کریشنا برآورده شده بود اما کریشنا بدین قانع نبود. یاران و دوستان کانسه هنوز بسیار بودند و توازن نیک و شر برقرار نشده بود. کریشنا شهریار پیشین اوگراسنه را بر تخت نشانید تا بازمانده اهریمنان را نابود کند و خود را با والدین خویش واسودِوه و دِواکی به کوهساران و جنگل بازگشت تا چون امیری آزاد خود را برای مقابله با اهریمنان آماده نگهدارد.
شهریاری کریشنا: جاراسندها رقیب پیشین کانسه به خواست دختران خویش و بیوه های کانسه سپاهی عظیم از اهریمنان فراهم آورد و کریشنا را ناچار ساخت ستیز خویش را با اهریمنان ادامه دهد.

جاراسندها در این راه با یکی دیگر از دشمنان کریشنا کالایاوانه (37) متحد شد و هفده بار به ماتورا یورش برد و هر بار جاراسندها گریخت و سپاهی تازه از اهریمنان را بسیج کرد.

.
سرانجام کریشنا از این نبرد خسته شد و بر آن شد که پایتختی تازه بنا کند تا بتواند بهتر از آن دفاع کند.

پس کریشنا ویشواکرمه چنان کرد. شهر جدید دوارکا نام گرفت و کریشنا مردمان یاداوا را به پایتخت جدید منتقل کرد.

به هنگام نقل مکان مردمان یاداوا به دوارکا کریشنا اهریمنان را فرصت داد چنین بپندارند که آنان را بر تپه ئی محاصره کرده اند؛ اهریمنان گرد آمدند و به ناگاه کریشنا در ایشان آتش نهاد و بسیاری از آنان را نابود کرد.

.
اکنون زمان آن فرا رسیده بود که کرینشا و بالاراما ازدواج کنند.

بالاراما با شاهدختی به نام رواتی ازدواج کرد و کریشنا از شاهدخت زیبائی موسوم به روکمینی (38) خبر یافت که برهما و شیوا به هیأت گدائی از کریشنا با او سخن گفته بودند.

کریشنا و روکمینی ندیده عاشق یکدیگر شدند و ماجرائی فراه شد که یادآور دوران جوانی از دست شده کریشنا بود.

با این همه موانعی در راه بود که پیش از دیدار این دو دلداده باید از میان برداشته می شد.

.
روکمینی به خواست برادر شیطانش روکمه (39) نامزد سیسوپالا، پسرعموی کریشنا مظهر اهریمنی است که مظاهر دیگر آن هی رانیا کشیپو و راونا بودند.

درست پیش از انجام مراسم ازدواج روکمینی نامه ئی به کریشنا می نویسد و از او تقاضای کمک می کند.

کریشنا با دریافت نامه صبح روزی که قرار است مراسم ازدواج انجام شود نزد روکمینی می شتابد و روکمینی را در حالی که مشغول نیایش به درگاه دِوی است در گردونه خویش می نشاند و او را می رباید.

روکمه، سیسوپالا و جاراسندها که در مراسم ازدواج سیسوپالا با سپاه اهریمنی خود شرکت جسته اند بر آن می شوند که از کریشنا انتقام بگیرند اما بالاراما همه اهریمنان را نابود و روکمه می گریزد.

روکمه تلاش می کند تا کریشنا را از میان بردارد اما اسیر می شود.

روکمینی از برادرشوهر خویش می خواهد برادرش را ببخشد و بالاراما روکمه را (همانند جاراسندها که همیشه از خطر می گریزد) می بخشد.

.
کریشنا ازدواج خود را با روکمینی و شکست گروهی دیگر از اهریمنان را جشن می گیرد.

پس از این ماجرا کریشنا با هفت دختر دیگر یکی بعد دیگری ازدواج می کند و هر بار گروهی از اهریمنان در این مراسم به آزار او بر می خیزند و نابود می شوند. و بدین سان کریشنا با جمباواتی (40) دختر شهریار خرس ها یعنی جمباوان (41) و ساتیاباهامه (42) دختر ساتراجیت (43) و کالیندی (44) دختر خورشید و چهار دختر دیگر ازدواج می کند.


اکنون چنین می نماید که کریشنا به هدفی که برای آن زاده شد دست یافته است، و زمین از برهما، ویشنو و شیوا به خاطر سهمی که در بالیدن و امنیت کریشنا داشته است پاداشی می خواهد. زمین از خدایان می خواهد که او را پسری عنایت کنند که بی همال و جاودان باشد؛ و خدایان زمین را پسری عنایت می کنند که با آنچه از خدایان خواسته است تفاوت دارد و بدو می گویند که پسرش ناراکا (45) مورد تهاجم کریشنا قرار می گیرد و کریشنا به درخواست مادرش «زمین »او را می کشد.

.
پس ناراکا شهریار قدرتمند پراگجیوتیش (46) بر شهریاران زمین پیروز می شود؛ و ناراکا شهریاری سندگل و دشمن خدایان آسمان می گردد و آنان را انکار می کند؛ گوشواره های مادر خدایان، ادیتی، را می رباید و از باروی دژ تسخیرناپذیر خویش در پراگجیوتیش می آویزد، تاج ایندرا را می رباید و بر تارک خود می نهد؛ شانزده هزار و یکصد دختر زمینی و آسمانی را به اسارت می گیرد؛ و سرانجام به هیأت پیلی در می آید و دختر ویشوا کرمه معمار آسمان را لگدمال می کند.

.
پیشگوئی خدایان تحقق می یابد. کریشنا به پراگجیوتیش حمله می کند و ناراکا را با وجود استحکامات پراگجیوتیش و پاسداری کماندار پنج سر، مورو، و پنج پسر او شکست می دهد.

سپاه بی شمار اهریمنی ناراکا شکست می یابد و با گشوده شدن دژهای او گوهرهای بی شمار و نیز گوشواره های آدیتی، تاج ایندار و شانزده هزار و صد دختر با کره به چنگ کریشنا می افتد.

کریشنا همه این دختران را به دِوارکا می برد و بدان دلیل که همگان عاشق کریشنا شده اند با آنان ازدواج می کند.

.
کریشنا اکنون خلوت می گزیند و روزگار را با صد و شانزده هزار و صد زن جدید و هشت زن پیشین سپری می سازد و همه آنان را از عشق خود بهره مند می سازد.

پس از چندی هر یک از زنان او برای کریشنا ده پسر و یک دختر می زاید و با وجود بسیاری تعداد زنان آرزوهای همگان را برآورده می سازد.

روزی کریشنا گلی از درخت پاریجاته (47) یا درخت کالپا (48) درخت بهشت ایندرا که تماشای آن جوانی را باز می گرداند به همسر خود روکمینی هدیه می دهد و همسر دیگر او ساتیاباهامه با خبر شدن از این ماجرا از کریشنا می خواهد که درخت کالپا را به وی هدیه دهد.

کریشنا تاج ایندرا و گوشواره های ادیتی را با خود به بهشت ایندرا می برد و با هدیه دادن آن ها به ایندرا از او می خواهد که درخت کالپا را که به ایندرانی (49) همسر ایندرا تعلق دارد به او ببخشد.

ایندرا که ماجرای تحقیر خویش در کوه گواردنا را فراموش نکرده است از این کار امتناع می کند و کریشنا درخت را از جای می کند و با خود می برد. ایندرا به ستیز و مقابله با کریشنا بر می خیزد اما از او شکست می یابد و یک سال بعد از این ماجرا کریشنا خود به میل خویش درخت کالپا را به باغ ایندرا باز می گرداند.
اهریمنان و رهبران آنان که پیش از این از کریشنا و بالاراما شکست یافته بودند شکست را فراموش نکرده و با فراهم آوردن سپاه در سودای انتقام بودند. جاراسندها تا کنون بیست هزار راجه یا امیر را زندانی کرده بودند و کریشنا با دو پسرعموی خود از قوم پاندوا (50) یعنی بهیما (51) و آرجونا عازم نجات آنان می گردد.

.
کریشنا به بهیما می گوید برای نابودی جاراسندها باید او را به دو نیمه کرد.

در نبردی که در گرفت و بیست و هفت روز به طول انجامید بهیما سپاه جاراسندها را شکست داد و با شقه کردن او شکستی سخت بر اهریمنان وارد ساخت. اینک نوبت سیسوپالا بود که پس از ازدواج کریشنا با روکمینی از هر فرصتی برای دشمنی با او بهره می جست.

اما کریشنا با آن که بارها بر سیسوپالا دست یافت جان او را بخشید و این بدین دلیل بود که به مادر سیسوپالا قول داده بود که صد خطای او را می بخشد. در مراسم قربانی که توسط یودیشتهیرا (52) (یودیشتی) بر پا شد سیسوپالا به انتخاب کریشنا به عنوان میهمان بزرگ اعتراض و او را از طبقه ئی فرو دست و خویشاوند گاوبانان، راهزن، زنباره و دشمن ایندرا نامید.

کریشنا او را در سخن گفتن آزاد نهاد؛ این صد و یکمین خطای سیسوپالا بود و هم بدین دلیل پس از پایان گرفتن سخن او کریشنا از جای برخاست و سلاح جادوئی خود سودارسنا را برکشید و سیسوپالا را نابود ساخت؛ و چندی بعد دو برادر سیسوپالا نیز کشته شدند.

.
جنبه اسطوره ئی نبرد کریشنا با نیروهای شر در نبرد دودمان پاندوا و کوراوا (53) به اوج می رسد.

کریشنا از نظر خویشاوندی با دودمان خدایان و اهریمنان پیوند دارد و هم بدین دلیل است که در مهابهاراته با دودمان پاندوا چون دودمانی خوب و کوراوا چون دودمان شر پیوند می یابد.

در نبردهای میان این دو دودمان کریشنا مستقیماً شرکت ندارد کریشنا تنها به راهنمائی قهرمانان بسنده می کند و جنگ را به جنگجویان میرا وا می گذارد مهم ترین نظرات و نصایح کریشنا در بهاگاوات گبتا (بهاواگیتا) پدیدار می شود.

کریشنا به آرجونا می گوید: همه چیز و از آن شمار نبرد و مرگ در میدان جز خیالی نیست و مرد را شایسته نیست که در وظیفه خود چون و چرا کند.

انسان باید تنها وظیفه خود را انجام دهد و به خدایان توکل نماید. کریشنا سرانجام هدف تولد خویش را در می یابد و تلاش های قهرمانی چون او نیز بیهوده می نماید.
کریشنا اکنون بر آن است که به آسمان باز می گردد و فرجام او غم انگیز است؛ کودکان یاداوا و از آن شمار پسر کریشنا و جمباوانی یعنی سامبه برهمنی را مسخره و او را می آزارند و بر اثر نفرین برهمن سلاحی پدید می آید که مردمان یاداوا و دیار آنان را به نابودی می کشاند.

سامبه پیراهنی چون پیراهن دختران به تن دارد و برهمن او را نفرین می کند که چون دختران آبستن و از او چماقی آهنین زاده شود که یاد او مردمانش را پریشان سازد. چنان می شود و با آن که شهریار اوگراسنا فرمان می دهد سلاح را بشکنند و به دریا بریزند تکه ئی از آن را ماهئی می بلعد و بعدها ماهی صید و از آن تکه آهن پیکان تیری ساخته می شود؛ و از تکه های دیگر آن نی هائی سخت و چون آهن پدیدار می شود.

.
اکنون نشانه های زوال و تباهی دوارکا پدیدار می شود و مردمان از توفان و آذرخش و تولد موجودات شگفت انگیز و دیگر پدیده های هراس انگیز دچار وحشت می شوند و از کریشنا چاره کار را می جویند و کریشنا از آنان می خواهد به زیارت پرابَهاسه (54) روی آورند.

مردمان یاداوا به زیارت می روند و پس از انجام مراسم مختلف در ساحل رود مست می کنند و شورش ستیزی بزرگ میان آنان در می گیرد.

کریشنا بر آن می شود که آنان را آرام سازد اما دخالت او مردمان را خشمگین تر می سازد و سرانجام همه مردمان یاداوا توسط یکدیگر، یا کریشنا که از آنان خشمگین است، کشته می شوند.

سلاحی که مردمان در حمله به یکدیگر از آن استفاده می کنند نی هائی است که بر ساحل رود رسته و از چماق آهنین به دریا افکنده شده زاده سامبه پدید آمده است.

.
اکنون کریشنا و بالاراما آزاد و می توانستند زمین را ترک گویند.

بالاراما بر ساحل دریا به ریاضت نشست و هم در آنجا مرد و دیگر بار به مطلق پیوست.

ششا یا آنانته اژدرمار آسمانی که بالاراما از موی سپید او هستی یافته بود از کام او بیرون رفت.

اقیانوس خروشید و بالا آمد و تن بالاراما را در بر گرفت و او را و دیگر اژدرماران را به اعماق خود کشید.

.
پس کریشنا نیز تنها شد و به ریاضت نشست. در حالی که پاشنه پای چپش به بیرون متمایل بود زیر درخت انجیری نشست و در خود فرو رفت.

عابری شکارچی که پیکان تیرش از تکه ئی از آهن چماق آهنی زاده سامبه ساخته شده بود پای کریشنا را از دور گوزنی پنداشت و با تیر خود زخمی هولناک و مرگبار در پای او پدید آورد.

شکارچی با نزدیک شدن به شکار کریشنا را شناخت و از او پوزش خواست و کریشنا او را بخشید و رها کرد.
کریشنا پیش از مردن بازمانده مردمان دوارکا را پیام داد که شهر آنان به زودی به کام اقیانوس می رود و از آنان خواست که شهر را ترک کنند.

مردمان یاداوا پیش از ترک شهر تن کریشنا و بقایای بالاراما را تدفین کردند.

واسودوه، دواکی و روهینی با آگاهی از مرگ کریشنا از اندوه مردند و کنار تن کریشنا و بالاراما مدفون شدند.

نیز می گویند هشت زن اصلی کریشنا، زنان بالاراما و شهریار اوگراسنه با آگاهی از ماجرا خویش را در آتش افکندند و به کریشنا و بالاراما پیوستند.

پی نوشت ها :

1- Kansa
2- Mathura
3- Krishna
4- Balarama
5- Dwarka
6- Yadavas
7- Ugrasena
8- Mathura
9- Pavanarekha
10- Drumalika
11- Jarasandha
12- Magadha
13- Devaka
14- Vasudeva
15- Devaki
16- Nanda
17- Rohini
18- Yasoda
19- Devi
20- Putana
21- Saktasura
22- Trinavarta
23- Vatsasura
24- Bakasura
25- Ugrasura
26- Dhenuka
27- Kaliya
28- Pralamba
29- Govardhana
30- Surabhi
31- Airavata
32- Radha
33- Kesin
34- Akrura
35- Chanura
36- Kubja
37- Kalayavana
38- Rukmini
39- Rukma
40- Jambavati
41- Jambavan
42- Satyabahama
43- Satrait
44- Kalindi
45- Naraka
46- Pragjyotisha
47- Parijata
48- Kalpa
49- Indrani
50- Pandava
51- Bhima
52- Yudhisthira
53- Kauravas
54- Prabahasa

منبع مقاله: ایونس، ورونیکا؛ (1373)، شناخت اساطیر هند، باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم: 1381.

  • عبدی

نظرات  (۱)

dave hodgkinsons: cool! have a fun trip! what else is on your list? su-lin: is there any good chinese food in london? i've never beenkirbie: ah! i love zhua bing! thanks for the FYI about &q;u&umiantqoot;