کجایی ؟
جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۳۵ ق.ظ
در میان نبودنت
انگشتانی دارم
برای نوشتن ثانیه های فراریم!
و چشمهایی که باران را از بر
می خوانند...
... سری که بی تو درد می کند!
باید بنویسم
در دیاری که نیستی
از صدایی که می شنوم
در نبودنت،
از لحن مهربانی که جان می گیرم
و
از توهم آغوشت رنگ از روی
ساعتهایم می پرد!
دیوار هایی پر از خط خطی!
خطی خطی های منی که تو را ندارد...
پر پر می شوم،
لبهای ترک خورده ام
رنگ خون می گیرد از گرمای
لحظه ای توهم داشتنت،
و چشم غره های این خانه
بر من شلاق می زند...
درد چه آرام می آید و من
چه آرام می میرم در ضربان کند نداشتنت...
در صدایت که صدایم می کند و من بوسه می شوم در سر و روی بودنت...
حجم یک بودن کاملا
خیالی
- ۹۵/۰۶/۲۶