چرا علی(ع) با منع از نوشته شدن وصیت پیامبر(ص) مخالفت نکرد؟
پرسش
چرا وقتی پیامبر(ص) قبل از وفاتش خواست که برای اصحاب چیزی بنویسد که هرگز بعد از او گمراه نشوند، علی(ع) چیزی نگفت، با این که او آن مرد شجاعی است که از هیچ کس جز خدا هراسی ندارد؟! و همچنین می دانست که هر کس حق را نگوید شیطان لالی است!!
پاسخ :
جلوگیری و ممانعت از عملی شدن خواسته پیامبر (ص) مبنی بر آوردن قلم و دوات برای نوشتن وصیت قبل از وفاتشان از وقایع مشهور در تاریخ است که از آن به اسامی مختلفی نظیر واقعه "یوم الخمیس" یا واقعه "قلم و دوات" یاد شده است که بطور متواتر در متون حدیثی برادران اهل سنت ما آمده است و سکوت حضرت
علی(ع) در این قضیه دلیلی بر نفی اصل وقوع آن نیست بلکه باید دید که دلیل آن چه بوده است و آیا این سکوت منافاتی با شجاعت آن حضرت دارد یا به خاطر حفظ مصالح اسلام، همان مصالحی که به خاطر آن از خواسته خود صرف نظر کردند، بوده و هیچ منافاتی با شجاعت بی نظیر آن حضرت ندارد؟
خوب است برای روشن شدن مطلب ابتدا اصل ماجرا را که معروف به واقعه « روز پنج شنبه » ،« یوم الخمیس » و یا واقعه « قلم و دوات » است، بیان کنیم:
امام بخاری سرسلسله محدثان اهل سنت و صاحب صحیح بخاری از ابن عباس چنین روایت می کند که گفت:
نزدیکی وفات رسول لله (ص) بود که عده ای از جمله عمر بن خطاب در منزل پیامبر (ص) حاضر بودند، حضرت (ص) فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت: "درد بر پیامبر (ص) غلبه کرده است، نزد ما کتاب خداوند است که ما را کفایت می کند"!!.
اهل بیت و افراد داخل خانه رسول لله (ص) اختلاف کردند، عده ای هم نظر عمر و عده ای مخالف وی بودند. چون اختلاف و نزاع زیاد شد پیامبر (ص) فرمود: از بالین من دور شوید .
شایسته نیست نزد من مشاجره و نزاع شود.[1)
بخاری از ابن عباس در جای دیگر نقل می کند که ابن عباس گفت: تمام مشکلات و بدبختی ها از زمانی آغاز شد که پیامبر (ص) به خاطر نزاع و درگیری در خانه اش آن وصیت آخر را نکرد.[2)
این واقعه در روز پنج شنبه یعنی چهار روز پیش از درگذشت پیامبر اکرم (ص) اتفاق افتاد جالب است که بدانیم پیامبر برای از بین بردن هرگونه مخالفتی با ولایت علی (ع) عده ای از جمله ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبیده ی جراح، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عرف و سعد بن ابی وقاص[ 3] را همراه سپاه اسامه به دورترین مرزهای کشور اسلامی (مرزهای روم) فرستاد با اینکه خالی کردن مرکز حکومت در آستانه وفات پیامبر از نیروهای نظامی در ظاهر به صلاح نبود و چه بسا ممکن بود تازه اسلام ها ، همسایه ها و قبایل اطراف سر به شورش بردارند ولی تنها امری که این تصمیم گیری را در نظر پیامبر (ص) منطقی جلوه می داد، دور ساختن مخالفان جانشینی امام علی (ع) از مدینه بود. تشکیل این سپاه چند روز قبل از وفات پیامبر (ص) و به دستور ایشان بود و فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف کرده و با او همراه نشود.[ 4] در مقابل یاران و موافقان جانشینی علی (ع) چون عمار و مقداد و سلمان از حضور در سپاه معاف گشتند و هیچ نامی از علی (ع) در این سپاه نبود.[ 5)
با تمام این مقدمات با شایعه ی خبر وفات پیامبر (ص) عده ای از سپاه جدا گشته و به مدینه بازگشتند و در منزل پیامبر جمع شدند و واقعه روز پنج شنبه اتفاق افتاد.
تاریخ از کسانی نام می برد که در مقابل عمر اعتراض کردند، جابربن عبدلله انصاری از آن جمله است.[6 )
با مروری دوباره بر حدیث ابن عباس و روایت وی از آن واقعه روشن می شود که نزاع و درگیری در آن موقعیت و با اوضاع و احوال پیامبر (ص) هرگز کار صحیح نبوده است و علت نوشته نشدن وصیت پیامبر (ص) نیز همین درگیری و نزاع بود.
اگر عمر بن خطاب چنین اعتراضی نمی کرد و در محضر رسول لله (ص) مشاجره و نزاع صورت نمی گرفت آنگاه حضرت(ص) وصیت خود را می نوشتند.
حال علت عدم وارد شدن علی (ع) به این نزاع و مشاجره روشن می شود، پیامبری که روح تعالیمش بر وحدت و تألیف قلوب بود[ 7] سزاوار نبود که این نزاع و درگیری را شدت بخشد علاوه بر اینکه کسانی که گفتار پیامبر (ص) را قبول نکردند و او را به هذیان گویی به خاطر غلبه ی درد متهم کردند چه تضمینی وجود داشت که کلام علی (ع) را قبول کنند؟
علاوه بر اینکه عده ای از صحابی بزرگ همچون جابربن عبدلله انصاری با این موضع گیری خلیفه دوم مخالفت کردند ولی با پافشاری گروه مخالف، مغلوب شدند. پس در آن موقعیت هرگونه اظهار نظر منفی یا مثبتی که به نزاع و مشاجره در نزد پیامبر (ص) دامن می زد قطعا اشتباه بود .
البته امر وصایت علی (ع) امر پوشیده و نا گفته ای نبود چرا که بارها و بارها پیامبر (ص) بر آن تأکید کرده بودند به طوری که همگان بر آن واقف بودند و حجت شرعی بر آنان تمام شده بود.
سیوطی در تاریخ الخلفاء این احادیث را جمع کرده است.از آن میان جمله « مَنْ کُْنتُ مَْوَلاُه فَعلیٌِّ مَْوَلاُه » را از ترمذی از ابی سریحه یا زید بن ارقم نقل می کند،
و جمله ی « اللهَُّمَّ والِ مَنْ واَلاُه و عَاِد منْ عَاَداه » را از احمد بن حنبل و طبرانی به طریق ابن عمر، مالک بن الحوریث، جریر سعد بن ابی وقاص، ابی سعید خدری، أنس، ابن عباس و .. نقل می کند.
همچنین جمله « أنَْتَ منیِّ بمَِْنِزلةَِ هَاُرونَ منْ موسَى إلَِّا أنَهَُّ لا نبَیَِّ بعَِْدی » را از احمد بن حنبل و طبرانی به طرق مختلف نقل می کند. (8)
بله چون هنوز چند ماهی از واقعه عظیم "غدیر خم" نگذشته بود و امکان نداشت در آن فاصله اندک کسی آن واقعه عظیم را فراموش کند امام علی (ع) لازم ندیدند به این مشاجره وارد شوند و در منزل رسول خدا(ص) به خاطر رعایت حال آن حضرت و عدم جسارت به مقام نبوت ساکت بودند،اما بعد از آن از گفتن حق ابائی نکردند بلکه چنانکه احمد در مسند ( 1-155) و طبری در تاریخش ( 466 / 2) و دیگران از جمله ابن کثیر و ابن هشام آورده اند ابتداًء برای اظهار نارضایتی از این تصمیم در مورد خلافت، به اتفاق عده ای در خانه فاطمه (س) تحصن کرد، و دیگر آنکه به مسجد رفت و مردم را قسم داد که آیا واقعه غدیر خم را شاهد نبوده اند
عده ی زیادی (یا 30 نفر) این مطلب را شهادت دادند.[ 9] و تا جایی که وحدت امت اسلامی خدشه دار نشود و خونی ریخته نشود در راه احقاق حق خود نهایت تلاش را انجام دادند.
چه بسا پایداری علی (ع) بر این اعتراضات موجب اختلافات داخلی گسترده و از بین رفتن اصل درخت نو پای اسلام که به تازگی پیامبر و رهبر خود را از دست داده و دشمنان غدار در صدد فرصتی برای ضربه زدن به آن بودند، می شد. کما اینکه که در تاریخ آمده با وفات پیامبر (ص) عده ی زیادی از قبائل عرب از پرداخت زکات
سر باز زده و مرتد شدند. [ 10)
آری امام علی (ع) همواره نگران هدر رفتن زحمات طاقت فرسای پیامبر اکرم (ص) بود و خود و خانواده اش را فدای حفظ مصالح اسلام می کرد تا اسلام باقی مانده و به دست نسلهای بعدی برسد. از این رو، سالها سکوت و با حکومت ها بعد از رسول خدا (ص) به عنوان مشاوری امین همکاری کرد.
==========================
.1] بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، 22 ] 23 ؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج 1، ص 140 1/
. 2] صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتال والسنة، باب کراهیة الخلاف و باب قول مریض: قوموا عنی از کتاب مرضی؛ معالم المدرستین، علامه عسکری، ج 1، ص 140 ]
. 3] طبقات الکبری، ج 2، ص 189 ؛ پیامبر اعظم (ص) سیره و تاریخ، جمعی از مؤلفان، ص 131 ]
. 4] ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 14 ؛ به نقل از پیامبر اعظم (ص)، جمعی از مؤلفان، ص 132 ]
. 5] طبقات کبری، ج 2، ص 189 ؛ پیامبر اعظم (ص) سیره و تاریخ، ص 131 ]
. 6] هیثمی، مجمع الزوائد، ج 4، ص 390 و ج 8، ص 609 ؛ پیامبر اعظم سیره و تاریخ، ص 134 ]
7] آیات متعددی از قرآن مسلمانان را به وحدت و عدم نزاع و مشاجره دعوت می کند: آیه 46 از سوره انفال که می فرماید: با هم نزاع نکنید پس شکست می خورید و عزت خود را از دست می ]
دهید.
. 8] تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 157 ]
. 9] معالم المدرستین، علامه عسکری، ج 1، ص 489 ]
. 10 ] همان، ج 1، ص 16
می توان تدابیر پیامبر اکرم(ص) در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی(ع) را در سه نوع خلاصه کرد:
1 آمادگی تربیتی امام علی(ع) از کودکی و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم؛
2 بیان نصوص ولایت و امامت؛
3 اجرای عملی با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر.
اینک هر یک از این سه مورد را توضیح می دهیم:
الف آمادگی تربیتی
از آن جا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خدا(ص) امام علی بن ابی طالب(ع) باشد، لذا اراده و مشیتّ الهی بر آن تعلقّ گرفت که از همان ابتدای طفولیت در دامان رسول خدا(ص) و در مرکز وحی تربیت شود.
از نعمت های خدا بر علی بن ابی طالب (ع) این بود که بر قریش قحطی شدیدی وارد شده، ابوطالب(ع) عیا لوار بود. رسول » : 1 حاکم نیشابوری می گوید
خدا(ص) به عموی خود عباس، که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود: ای ابافضل! برادرت عیا لوار است و قحطی بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او رویم و
از عیالات او کم کنیم. من یکی از فرزندانش را انتخاب می کنم، تو نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این پیشنهاد را
پذیرفت و با پیامبر(ص) به نزد ابوطالب(ع) رفتند و پیشنهاد خود را بازگو کردند. ابوطالب(ع) عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید و هر کدام از فرزندانم
را که می خواهید به منزل خود ببرید. رسول خدا(ص) علی(ع) را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت. علی(ع) تا زمان بعثت پیامبر(ص)، با آن حضرت بود
[1]«. و از او پیروی کرده و او را تصدیق می نمود
2 در آن ایاّم پیامبر اکرم(ص) به مسجد الحرام می رفت تا نماز بخواند، علی(ع) و خدیجه نیز به دنبالش می رفتند و با او در مقابل دیدگان مردم نماز
[ می خواندند، و این در زمانی بود که کسی غیر از این سه، روی زمین نماز نمی گزارد
عباد بن عبدلله می گوید: از علی(ع) شنیدم که می فرمود
من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسی بعد از من، غیر از دروغگو و »
[3]«. افترا زننده، نمی کند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(ص) نماز گزاردم
رسول خدا(ص) قبل از دعوت به رسالت خود هرگاه می خواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، » : ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی و دیگران نقل می کنند
[4]«. در میان درهّ ها، می رفت، تا مخفیانه نماز بخواند و علی(ع) را نیز با خود می برد، و هر دو با هم هر مقدار می خواستند نماز می گزاردند و باز می گشتند
شما می دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه » : 3 امام علی(ع) آن ایاّم را، در نهج البلاغه چنین توصیف می کند
است. آ نگاه که کودک بودم مرا در کنارش می نهاد و در سینه خود جا می داد و در بستر خود می خوابانید، چنانکه تنم را به تن خویش می سود، و بوی خوشِ
خود را به من می افشاند! و گاه بود که چیزی را می جَوید و به من می خورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید.
هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگ ترین فرشته خود را شب و روز هم نشین او فرمود، تا راه های بزرگواری را پیمود و خو یهای نیکوی جهان را فراهم
نمود.
من در پی او بودم در سفر و حضر چنا نکه بچه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی از آن
خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام، اسلام در هیچ خانه ای جز در خانه ای که رسول « حراء » می گماشت. هر سال در
خدا(ص) و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سومّین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را می شنیدم.
من هنگامی که وحی بر او(ص) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این که او را
نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر
[5]«. می روی
4 پیامبر اکرم(ص) هنگام هجرت به سوی مدینه، علی(ع) را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد، آ نگاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقیه زنان
[ بنی هاشم به سوی مدینه هجرت کند.[ 6
5 در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنی فاطمه زهرا(ع) را به ازدواج او درآورد. و این هنگامی بود که خواستگاری ابوبکر
[ و عمر را رد نموده بود.[ 7
من تو را به ازدواج کسی درآوردم که در اسلام از همه پیش تر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیم تر » : پیامبر(ص) بعد از ازدواج فرمود
[8]«. است
[ 6 در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست علی بن ابی طالب(ع) بود.[ 9
[ 7 در حجّة الوداع در هدی و قربانیِ پیامبر(ص) شریک شد.[ 10
8 پیامبر(ص) در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی(ع) ساعتی از سحر نزد او
[ بیاید و با او مذاکره کند.[ 11
[ امام علی(ع) می فرمود: من با پیامبر(ص) شبانه روز دو بار ملاقات می کردم: یکی در شب و دیگری در روز.[ 12
الصلاة رحمکم لله (إنمَّا یِریُد لُله لیُِْذهِبَ » : 9 هنگام نزول آیه شریفه (َو أُمْر أهْلکََ باِلصَّلاِة) پیامبر(ص) هر روز صبح کنار خانه علی(ع) می آمد و می فرمود
[13].«(ً عَْنُکمُ الِرجّْسَ أهْلَ الْبیَْتِ و یطَِهَّرُکمْ تطَِْهیرا
10 در جنگ خیبر بعد از آن که ابوبکر و عمر کاری از پیش نبردند، پیامبر(ص) فرمود: پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و
رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد کرد، باز نمی گردد تا آن که خداوند به دست او فتح و پیروزی برساند. آ نگاه علی(ع) را
[ خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و پیروزی به دست علی(ع) حاصل شد.[ 14
11 پیامبر(ص) ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود، آ نگاه به امر خداوند علی(ع) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را
بر مردم ابلاغ کند. پیامبر(ص) در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسی که از من است بدهم تا او ابلاغ
[15]«. نماید
[ 12 برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند که پیامبر(ص) دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علی(ع).[ 16
13 عایشه می گوید: رسول خدا(ص) هنگام وفات خود فرمود: حبیبم را صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(ص) به او افتاد سر خود را
به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید. عمر را خواستند. هنگامی که پیامبر(ص) نگاهش به او افتاد سر را به زیر افکند. سومّین بار فرمود:
حبیبم را بگویید تا بیاید. علی(ع) را صدا زدند. هنگامی که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچه ای که بر رویش بود، گرفت در این حال بود تا آن که
[ رسول خدا(ص) دست در دستان علی(ع) از دنیا رحلت نمود.[ 17
امّ سلمه نیز می گوید: رسول خدا(ص) هنگام وفاتش با علی(ع) نجوا می نمود و اسراری را به او بازگو می کرد و در این حال بود که از دنیا رفت. لذا علی(ع)
[ نزدیک ترین مردم به رسول خدا(ص) از حیث عهد و پیمان است.[ 18
14 ترمذی از عبدلله بن عمر نقل می کند که پیامبر اکرم(ص) بین اصحاب خود عقد اخوت بست. علی(ع) در حالی که گریان بود خدمت رسول خدا(ص)
آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، بین اصحاب خود عقد اخوتّ بستید ولی میان من و کسی عقد اخوت نبستید؟
«! تو برادر من در دنیا و آخرتی » : رسول خدا(ص) فرمود
توجه خاص پیامبر(ص) به علی(ع) جهتی جز آماده کردن علی(ع) برای خلافت نداشت، و اینکه نشان دهد تنها کسی که برای این پست و مقام قابلیتّ
دارد امام علی(ع) است.
ب تصریح بر ولایت و امامت
تدبیر دیگر پیامبر اکرم(ص) این بود که در طول 23 سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب می دید یادی از ولایت امام علی(ع) و جانشین خود کرده، و
به صورت مفصل اشاره نموده ایم: « عوامل ظهور شیعه » مردم را به این مسئله مهمّ تذکرّ می داد. به برخی از آ نها فهرست وار اشاره می کنیم، زیرا در بحث
آیات
[ 1 آیه ولایت: (انمّا ولیکّم لله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و هم راکعون).[ 19
[ 2 آیه إنذار: (انمّا انت منذر و لکل قوم هاد).[ 20
[ 3 آیه تبلیغ: (یا ایها الرسول بلغّ ما انزل الیک من ربکّ و ان لم تفعل فما بلغّت رسالته و لله یعصمک من الناس).[ 21
[ 4 آیه اکمال: (الیوم الکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا).[ 22
[ 5 آیه تطهیر: (إنمَّا یِریُد لُله لیُِْذهِبَ عْنُکمُ الِرجّْسَ أهْلَ الْبیَْتِ و یطَِهَّرُکمْ تطَِْهیرا)ً.[ 23
[ 6 آیه اولی الامر: (أطِیُعوا للهَ و أطِیُعوا الَّرسُولَ و أولیِ الأْمِر مْنُکمْ).[ 24
روایات
[25].« من کنت مولاه فعلیّ مولاه » : 1 حدیث غدیر
[26].« یکون بعدی إثنا عشر أمیرا کلهّم من قریش » : 2 حدیث دوازده خلیفه
[27].« و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی » : 3 حدیث ولایت
[28].« انّ لکلّ نبیّ وصیاّ و وارثا و إنّ علیاّ وصییّ و وارثی » : 4 حدیث وصایت
[29].« أنت منیّ بمنزلة هارون من موسی إلّا أنهّ لا نبیّ بعدی » : 5 حدیث منزلت؛ پیامبر(ص) به علی(ع) فرمود
[30].« أنت أخی و وصییّ و خلیفتی فیکم فاسمعوا له واطیعوا » : 6 حدیث خلافت؛ پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرمود
7 حدیث ثقلین
[32].« انا مدینة العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فلیأتها من بابها » : 8 حدیث مدینه علم
[33].« مثل اهل بیتی کسفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زخّ فی النار » : 9 حدیث سفینه
[34].« النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لأّمتی من الاختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس » : 10 حدیث امان
[35].« علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور حیثما دار » : 11 حدیث حق
[36].« علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ » : 12 حدیث قرآن
ج تدابیر عملی
پیامبر اکرم(ص) در آخر عمر خود نیز برای تثبیت خلافت امام علی(ع) راه هایی را عملی کردند تا شاید جلوی مکر و حیله دیگران را در غصب خلافت
بگیرند، ولی متأسفانه این تدابیر اثری نداشت، زیرا گروه مخالف، چنان قوی بود که نگذاشت این تدبیرهای پیامبر(ص) عملی شود. در این جا به چند
نمونه از تدابیر عملی اشاره خواهیم کرد:
1 بلند کردن دست امام علی(ع) در روز غدیر خم
پیامبر اکرم(ص) برای به جا آوردن آخرین حج که به حجة الوداع معروف شد با جماعت زیادی از اصحاب به سوی مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات برای
مردم خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفی کند تا اّمت بعد از خود به گمراهی و فتنه و آشوب نیفتد. ولی گروه مخالف
بنی هاشم که با خلافت اهل بیت(ع) دشمنی می ورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر(ص) مطلبی بگوید و توطئه های آنان نقش بر آب
شود. جابر بن سمره سوائی می گوید: من نزدیک پیامبر(ص) بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و امیرانی بعد از خود نمود و
جابر می گوید: پیامبر(ص) به این جا که رسید عده ای شلوغ کردند به حدّی که من نفهمیدم .« امامان و خلفا و جانشینان بعد از من دوازده نفرند » : فرمود
.« تمام آنان از قریشند » : پیامبر(ص) چه گفت. از پدرم که نزدیک تر بود پرسیدم، گفت: پیامبر(ص) در ادامه فرمودند
مراجعه می کنیم، می بینیم تعبیراتی از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخی از « مسند احمد » شگفتا هنگامی که به مسند جابر بن سمره در
روایات جابر بن سمره آمده: هنگامی که سخن پیامبر(ص) به این نقطه رسید فرمود: جانشینان بعد از من دوازده نفرند: مردم فریاد زدند. در بعضی دیگر
.« بلند شده و نشستند » : و در برخی دیگر « شلوغ کردند » : و در برخی دیگر « تکبیر گفتند » آمده
جمع این روایات که همگی از یک راوی است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دسته هایی را برای بر هم زدن مجلس قرار داده بود تا نگذارند
که پیامبر(ص) به مقصود خود در امر خلافت و جانشینی برسد. و این دسته ها درصدد برآمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را برهم زنند که در این امر نیز
موفّق شدند.
پیامبر اکرم(ص) برای آنکه بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ و تبیین و تثبیت کند مأیوس شد. و به فکر مکانی دیگر برآمد، تا با اجرای
عملی، امر خلافت را برای امام علی(ع) تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرقّ شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم
جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر(ص) می دانست که این بار نیز منافقین در
کمین اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی(ع) تثبیت شود، ولی آن حضرت(ص) تدبیری عملی اندیشید که همه نقشه ها را بر باد داد، و آن این که دستور
داد تا سایه بانهای هودج شتران را روی هم بگذارند، آ نگاه خود و علی(ع) بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می دیدند. پس از قرائت
خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آ نگاه دست علی(ع) را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با این تدبیر پیامبر(ص) که قبلًا فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانتستند از خود عکس العملی انجام
دهند.
2 فرستادن لشکر اسامه
پیامبر(ص) در بستر بیماری است، در حالی که بر امت خود سخت نگران می باشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران این که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران
این که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر(ص) مضطرب است، دشمنی بزرگ چون روم در پشت مرزهای اسلامی کمین
نموده تا صحنه را خالی ببیند و با ضربه ای سهمگین مسلمین را از پای درآورد.
پیامبر(ص) وظایف مختلفی دارد؛ از سویی باید با دشمن بیرونی مقابله کند، لذا تأکید فراوان داشت تا لشکری را برای مقابله با آنان گسیل دارد، از
طرفی دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیتّ او تثبیت گردد، ولی چه کند؟ نه تنها با دشمن بیرونی دست به گریبان است بلکه با
طیفی از دشمنان داخلی نیز که درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابیر پیامبر(ص) در مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، نیز روبه روست. پیامبر(ص)
برای عملی کردن تدبیر خود دستور می دهد همه کسانی که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند.
ولی مشاهده می کند که عده ای با بهانه های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج می شوند و به او نمی پیوندند. گاهی بر پیامبر(ص) اعتراض می کنند که
چرا اسامه را، که فردی جوان و تازه کار است، به امیری لشکر برگزیده است، در حالی که در میان لشکر افرادی کارآزموده وجود دارد؟
پیامبر(ص) با اعتراض بر آ نها و این که اگر بر فرماندهی اسامه خرده می گیرید، قبلًا بر امارت پدرش ایراد می کردید، سعی بر آن داشت که جمعیتّ را از مدینه
خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتیّ کار به جایی رسید که وقتی پیامبر(ص) نافرمانی عده ای از جمله عمر و ابوبکر و ابو عبیده و سعد بن
خدا لعنت کند هر که را که از » : ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود
37 ] ولی در عین حال به دستورهای اکید پیامبر(ص) توجهی نمی کردند. و گاهی به بهانه اینکه ما نمی توانیم دوری پیامبر(ص) ]«. لشکر اسامه تخلفّ نماید
را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر(ص) سرپیچی می کردند.
ولی حقیقت امر چیز دیگری بود؛ آنان می دانستند که پیامبر(ص) و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی(ع) هستند،
نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی(ع) بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولی
عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند که عملی شود.
این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر(ص) اسامه را که جوان تازه کار و کم سنّ و سال است، به فرماندهی لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار
گذاشتن او از فرماندهی لشکر به حرف هیچ کس توجهی نکرده بلکه بر امیری او تأکید نمود؟ نکته اش چیست؟
پیامبر(ص) می دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علی بن ابی طالب(ع) به بهانه های مختلف از جمله جوانی علی بن ابی طالب(ع)
خرده می گیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی(ع) به عذر اینکه
علی(ع) کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند. اگر کسی لایق امارت و خلافت است، باید همه پیر و جوان، زن و مرد مطیع او
باشند، ولی متأسفانه این تدبیر پیامبر(ص) عملی نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه های مختلف نقشه های پیامبر(ص) را بر هم
[ زدند.[ 38
مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم(ص) نکرده است آن جا که می فرماید: (َو ما آتاُکمُ الَّرسُولُ فخُُذوُه و ما نهَاُکمْ عْنُه
و نیز می فرماید: (َفلا و ربکَِّ لا یؤِمُنونَ حَتیّ یحَکِّمُوکَ فیِما شَجََر «. آنچه را که رسول دستور دهد بگیرید و آنچه را که از آن نهی کند واگذارید » [ فَاْنَتُهوا)؛[ 39
نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر » [ بیََْنُهمْ ثمَّ لا یجَُِدوا فیِ أنُْفسِِهمْْ حََرجا ممّا قضَْیتَ و یسَلمُِّوا تسَْلیِما)ً؛[ 40
آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آ نگاه هر حکمی که کنی هیچ گونه اعتراض در دل نداشته، کاملًا از دل و جان تسلیم فرمان تو
«. باشند
3 دعوت به نوشتن وصیت
بعد از آنکه پیامبر(ص) مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملی نشد، درصدد برآمد که تمام سفارش های لفظی را در باب
امامت علی(ع) که در طول 23 سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت نامه ای مکتوب کند. از همین رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در
کتابی بیاورید تا » : حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر(ص) مملو از جمعیتّ و گروه های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود
بنی هاشم و همسران پیامبر(ص) در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای «. در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید
نوشتن وصیت نامه رسول خدا(ص) داشتند. ولی همان طیفی که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبر(ص) کلام خود را در امر امامت خلفای بعدش
بفرماید، در حجره پیامبر(ص) نیز جمع بودند و از عملی شدن دستور پیامبر(ص) جلوگیری کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصت مکتوب شود
تمام نقشه ها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفی مخالفت دستور پیامبر(ص) را صلاح نمی دید. لذا درصدد چاره ای برآمد و به این
نمی خواهد » : نتیجه رسید که به پیامبر(ص) نسبتی دهد که عملًا و خودبه خود نوشتن نامه و وصیت بی اثر گردد. از این رو به مردم خطاب کرده و گفت
این جمله را که طرفداران عمر و بنی امیه و قریش از او شنیدند، نیز تکرار کردند. «! صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر(ص) هذیان می گوید، کتاب خدا ما را بس است
ولی بنی هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبر(ص) با این نسبت ناروا، که همه شخصیت پیامبر(ص) را زیر سؤال می برد، چه
[41]«! از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر(ص) نزاع شود » : کند؟ چاره ای ندید جز اینکه آنان را از خانه خارج کرد و فرمود
تعجب اینجاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلیّ مدرسه خلفا برای سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم(ص)،
و هنگامی .« قالوا: هجر رسول لله » : باشد می خواهند نقل کنند، آن را به جمعیت نسبت داده می گویند « هجر هذیان » هنگامی که اصل کلمه را که همان
مطلب را روشن « السقیفه » ولی کلام ابوبکر جوهری در کتاب .« قال عمر: انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع » : که به عمر بن خطاب نسبت می دهند می گویند
می سازد که: شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفداران او به متابعت از او این جمله را به پیامبر(ص) نسبت دادند. جوهری این گونه نسبت را از
عمر جمله ای گفت که مضمون و معنای آن این است که پیامبر(ص) درد ؛« قال عمر کلمة معناها انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع » : ناحیه عمر نقل می کند
مرض بر او غلبه کرده است. پس معلوم می شود که تعبیر عمر چیز دیگری بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کرده اند. متأسفانه بخاری و مسلم و
دیگران اصل کلمه را نقل نکرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گرچه از کلام ابن اثیر در
هذیان را مستقیما خود عمر داده است. لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم(ص) بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصیت خود را آن طور که
باید بیان نمود، و طبق نصّ سلیم بن قیس با وجود برخی از اصحاب بر یکایک اهل بیت(ع) وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفای بعد از خود معرفی کرد.
[42]
اهل سنت نیز در کتا بهای حدیثی خود به این وصیت اشاره کرده اند، ولی اصل موضوع را مبهم گذارده اند.
پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود: یکی آ نکه مشرکین را از جزیرة العرب بیرون برانید. دیگر آ نکه به » : ابن عباس در پایان آن حدیث می گوید
کاروا نها هما نگونه که من اجازه ورود داد، اجازه دهید. ولی در خصوصِ وصیت سومّ سکوت کرد. و در برخی از احادیث دیگر آمده است: آن را فراموش
[ کردم.[ 43
سابقه نداشته است که در حدیثی ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کرده ام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از
عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سومّ به ولایت و خلافت و امامت علی(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) بوده است، ولی از آن جا که ابن عباس از عمر
می ترسید، از نشر آن جلوگیری کرد. هما نگونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر عمر بن خطاب در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا
این که بعد از فوت او حقّ را بیان کرد و هنگامی که از او در تأخیر بیان حکم سؤال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد؟
این سؤال در ذهن هرکس خطور می کند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر(ص) عملی شود؟ مگر پیامبر(ص) نوید نگهداری
اّمت از ضلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتی بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا اّمت را از این سعادت محروم کردند؟ چه
بگوییم که حبّ جاه و مقام و کینه و حسد گاهی بر عقل چیره می شود و نتیجه گیری را از عقل سلب می کند. می دانیم که عمر چه نیاّتی در سر می پروراند.
او می دانست که پیامبر(ص) برای چه از مردم کاغذ و دوات می خواهد، او به طور حتم می دانست که پیامبر(ص) قصد مکتوب کردن سفارش های لفظی خود
در امر خلافت علی بن ابی طالب(ع) و بقیه اهل بیت(ع) را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیتّ شد. این صرف ادعا نیست بلکه می توان برای آن
شواهدی قطعی ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره می کنیم:
1 عمر بن خطاب در اواخر زندگانی پیامبر(ص) مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث، پیامبر(ص) می فرماید: من دو چیز گرا نبها در میان
را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در « گمراه نشدن » شما به ارمغان می گذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیِر
فورا عمر به «. نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید » : حجره هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبر(ص) شنید که می فرماید
این نکته توجه پیدا کرد که: پیامبر(ص) قصد دارد تا وصیت به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیدا با آن به مخالفت برخاست.
2 ابن عباس می گوید
هنوز علی در امر خلافت، خود را بر حق می داند؟ آیا گمان می کند که رسول خدا(ص) بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آری. این را از پدرم سؤال کردم؛ او نیز
[44]«. ... تصدیق کرد... عمر گفت: به تو بگویم: پیامبر(ص) در بیماریش خواست تصریح به اسم علیّ به عنوان امام و خلیفه کند، من مانع شدم
شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، ج 2، صص: 616
630
- ۹۴/۰۲/۲۳