چرا ائمه (ع) با توجه به علم غیب که داشتند، به شهادت می رسیدند؟
ائمه(ع) با وجود اینکه علم غیب داشتند و می دانستند که مثلاً فلان میوه سمی است؛ چرا از آن خوردند که شهید شوند؟!!! آیا نعوذ بالله این کار ائمه(ع) خودکشی نبوده یا با این آیه قرآن منافات ندارد؟!
«وَ أَنْفِقُوا فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ
و در راه خدا انفاق کنید، و خود را با دست خود به هلاکت میفکنید، و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست مىدارد.» (البقرة:195)
یا حتی در مورد امام حسین(ع) شبهه و سوال شدیدتر است و آن اینکه بفرض امام حسین(ع) از باب امر به معروف و نهی از منکر موظف به قیام بود هر چند که می دانست در این راه شهید خواهد شد. اما دیگر چرا فامیل و اهل و عیال را با خودش برد؟!
حال در جواب به این مطلب چند نکته را عرض می کنیم:
الف- اجل حتمی و اجل معلق
دو گونه اجل وجود دارد. اجل حتمی که قابل تغییر نیست و اجل معلّق که وابسته به فعل اختیاری خود شخص است؛ مثلاً کسی که عمرش هشتاد سال است، شراب می خورد و در شصت سالگی می میرد. این اجل معلّق اوست. یعنی در علم خدا ثبت است که اگر این شخص، تمام احتیاطها را بکند، هشتاد سال عمر خواهد کرد، امّا اگر شراب خورد، عمرش کم می شود؛ و اگر سیگار کشید، باز هم کمتر می شود.
امام حسین(ع) می دانست که اجل حتمی او در روز عاشورا و در کربلا به سراغش خواهد آمد؛ امّا این را هم می دانست که ممکن است قبل از رسیدن اجل حتمی، با اجل معلّق از دنیا برود. لذا به حکم عقل و شرع، همراهانی را با خود برد تا دشمن هوس کشتنش را نکند.
سوال: آیا همراهان را فقط برای ممانعت از قتل خود برد؟
پاسخ:
نه لزوماً. چون خطرات دیگری هم حضرتش را تهدید می کرد.
الف: ممکن بود آن حضرت را مجروح نمایند. پس همراهانی با خود برد تا دشمن جرأت چنین کاری را نداشته باشد.
ب: ممکن بود حضرتش را اسیر نموده و به کوفه منتقل کنند تا ابن زیاد از حضرتش بیعت بگیرد. حتّی ممکن بود بعد از سر باز زدن از بیعت، حضرتش را ببرند و در کربلا و در روز عاشورا بکشند. در این صورت، با اجل حتمی از دنیا می رفت، امّا نه به آن کیفیّتی که به درد اسلام بخورد. خیلی فرق است که امام حسین(ع) خودش به کربلا بیاید و دلیرانه مقاومت کند و با آن کیفیّت شهید شود با اینکه در مدینه اسیرش کنند و ببرند در کربلا اعدامش کنند. اگر دومی واقع می شد، دیگر آثاری که اکنون دارد را نداشت.
ب- متعلّق علم غیب، قابل تخلّف نیست.
درباره ی علم غیب در قرآن کریم دو گونه آیات وجود دارند ؛ در برخی آیات ، اطّلاع از علم غیب فقط و فقط به خدا نسبت داده شده و از غیر خدا نفی گردیده است ؛ امّا در برخی آیات دیگر اطّلاع از علم غیب با اذن خدا برای برخی انسانها نیز اثبات شده است.
لذا باید دانست که علم غیب معصوم به امری نهان، علم خداست؛ و علم خدا تخلّف بردار نبوده ، واقع شدنش حتمی است. به تعبیر دیگر، متعلّق علم غیب، قضای حتمی است؛ لذا قابل جلوگیری نمی باشد. معصوم دو حیثیّت وجودی دارد. او از آن جهت که فردی است مکلّف، ابداً علم غیب ندارد؛ و مثل افراد عادی است؛ لذا مثل مردم عادی رفتار می کند. امّا از آن حیث که امام یا پیغمبر می باشد، علم او علم خداست؛ دیدن او دیدن خداست؛ شنیدن او شنیدن خداست و ... .
لذا از این حیث او دیگر در ردیف مکلّفین عادی نیست؛ بلکه مأمور تکوینی خدا بوده ، دست و زبان خداست. لذا مقتضای قضای حتمی خدا را محقّق خواهد ساخت. اگر آیات 60به بعد سوره کهف را مطالعه فرمایید و به عملکرد حضرت خضر(ع) توجّه فرمایید این معنا را متوجّه می شوید.
در چنین حالتی ، انسان معصوم به حکم مکلّف بودن کار انجام نمی دهد، بلکه به عنوان مأمور خدا عمل می کند. حضرت خضر(ع) کشتی مردم را خراب می کند، کودکی را می کشد، امّا نه خرابکار است و نه قاتل. چون او دست خداست.
نقش او در این جریانات مثل نقش فرشته هاست. مثلاً او در کشتن کودک، همانند حضرت عزرائیل(ع) عمل می کند. در جریان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع) ، در حقیقت دو نفر مطرح نیست؛ بلکه آن دو بزرگوار، دو روی یک انسانند. هر پیامبر و امامی ظاهری دارد و باطنی؛ که از حیث ظاهرش مثل افراد عادی، مکلّف است به تکالیف شرعی ؛ و از حیث باطنش، مأمور تکوینی خداست؛ و هر چه اراده ی خدا بدان تعلّق گرفته به دست او جریان می یابد.
در این جریان، خضر(ع) به عنوان باطن موسی(ع) عمل می کند. در او حیثیّت باطن نمودار شده و در موسی(ع) حیثیّت ظاهر؛ و الّا خضر(ع) نیز در محضر مردم، مثل یک انسان مکلّف رفتار می نمود؛ کما اینکه موسی(ع) نیز مثل خضر(ع) علم غیب داشت؛ بلکه حضرت موسی(ع) یقیناً افضل از خضر(ع) بوده است.
در روایات نیز تصریح شده که موسی(ع) اعلم از خضر(ع) بوده است؛ لکن در این جریان، خدا می خواهد دو روی انسان کامل را به نمایش بگذارد.
ج- امام(ع)، مأمور به ظاهر است.
امام اگر چه علم غیب دارد، امّا مأمور است جوری رفتار کند که رفتارش الگو برای دیگران شود. لذا این رفتار امام برای مسلمین، درس است که در این گونه موارد، احتیاطهای عقلانی لازم را داشته باشند.
امام حسین(ع) در طول مسیر مدینه تا مکّه و مکّه تا کربلا، بارها از شهادتشان خبر دادند، امّا در عین حال، دقیقاً مثل یک سیاستمدار کار کشته رفتار نمودند.
اوّلی برای آن بود که به آیندگان بفهماند که امام است و علم غیب دارد، و دومی برای آن بود که به رهروان آینده اش و به انقلابی های آینده یاد دهد که انقلابی بودن به معنی بی سیاست عمل نمودن نیست.
یا مثلاً در همان حال که مثلاً شخص معصوم می داند که این غذا مسموم است، این را هم می داند که زمان مرگ او رسیده و عامل مرگ او همین غذای مسموم می باشد. لذا ائمه اطهار (ع) اگر چه علم غیب داشتند ، امّا مکلّف بودند که مثل افراد عادی جامعه زندگی کنند، و از علم غیب خود جز در امور مربوط به امامتشان و بخصوص به عنوان معجزه استفاده ننمایند. لذا آنگاه که غذایی مسموم جلویشان گذاشته می شد، اگر از راه عادی به مسموم بودن آن غذا علم نداشتند و جای ابراز معجزه هم نبود، مثل افراد عادی رفتار نموده آن غذا را می خوردند.
و این خودکشی حرام نیست. چون خدا به معصوم امر نموده که در چنین مواردی تابع علم عادی باشد. امّا اگر غذایی مسموم جلویش می گذاشتند و او علم داشت که هنوز زمان مرگش فرانرسیده، از آن غذا نمی خورد.
د- روایاتی در مورد بردن امام حسین(ع) أهل و عیال خویش
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ جَاءَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِلَى الْحُسَیْنِ ع فِی اللَّیْلَةِ- الَّتِی أَرَادَ الْحُسَیْنُ الْخُرُوجَ فِی صَبِیحَتِهَا عَنْ مَکَّةَ- فَقَالَ لَهُ یَا أَخِی- إِنَّ أَهْلَ الْکُوفَةِ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِیکَ وَ أَخِیکَ- وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ حَالُکَ کَحَالِ مَنْ مَضَى- فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُقِیمَ فَإِنَّکَ أَعَزُّ مَنْ بِالْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ- فَقَالَ یَا أَخِی قَدْ خِفْتُ أَنْ یَغْتَالَنِی یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ بِالْحَرَمِ- فَأَکُونَ الَّذِی یُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَیْتِ- فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِکَ فَصِرْ إِلَى الْیَمَنِ- أَوْ بَعْضِ نَوَاحِی الْبَرِّ فَإِنَّکَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ- وَ لَا یَقْدِرُ عَلَیْکَ أَحَدٌ فَقَالَ أَنْظُرُ فِیمَا قُلْتَ- فَلَمَّا کَانَ السَّحَرُ ارْتَحَلَ الْحُسَیْنُ ع- فَبَلَغَ ذَلِکَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ بِزِمَامِ نَاقَتِهِ- وَ قَدْ رَکِبَهَا فَقَالَ یَا أَخِی أَ لَمْ تَعِدْنِی النَّظَرَ فِیمَا سَأَلْتُکَ- قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاکَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا- قَالَ أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ- یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلًا- فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ- فَمَا مَعْنَى حَمْلِکَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَکَ- وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذَا الْحَالِ- قَالَ فَقَالَ لِی ص إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا- فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ مَضَى ــ
آن شبى که امام حسین علیه السّلام تصمیم گرفته بود فرداى آن از مکّه خارج شود محمد بن حنفیه (بردار ناتنی امام حسین(ع) ) به حضور آن حضرت آمده و گفت: اى برادر! تو پیمانشکنى اهل کوفه را نسبت به پدر و برادرت می دانى. من می ترسم از اینکه مبادا حال تو نظیر حال آنان شود. اگر صلاح می دانى در مکه اقامت کن، زیرا مقام تو در مکه از هر کسى بالاتر است. امام حسین علیه السّلام فرمودند: اى برادر! من می ترسم یزید بن معاویه مرا در مکّه ـ که احرام امن خدا است ـ غافلگیر نماید و به سبب کشته شدن من در حرم خدا، حرمت و احترام خانه ی خدا از بین برود. محمد بن حنفیه گفت: اگر این خوف را دارى پس متوجه کشور یمن یا گوشه و کنار بیابانها شو، زیرا بدین وسیله احترام تو محفوظ خواهد بود و احدى دست بر تو نخواهد یافت. امام علیه السّلام فرمودند: در مورد پیشنهادت فکر می کنم. هنگامى که سحر شد امام حسین(ع) کوچ کرد و این موضوع به گوش محمد ابن حنفیه رسید. محمد نزد امام حسین(ع) آمد و مهار ناقه ی آن حضرت را گرفت و گفت: اى برادر! آیا نه چنین است که به من وعده دادى در باره ی این مسافرت فکر کنى؟ امام فرمودند: چرا. گفت: پس چه باعث شد که به این زودى حرکت کردى!؟
امام فرمودند: وقتى از تو مفارقت کردم، جدّم رسول خدا پیش من آمد و به من فرمود: ای حسین! خارج شو! زیرا خداوند می خواهد تو را کشته ببیند.
محمد بن حنفیه گفت:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ».
آنگاه گفت: پس این زن و بچه ها را براى چه همراه خود میبرى، در صورتى که با این حال خارج می شوى!؟ امام فرمودند: جدّم به من فرمود: همانا خدا می خواهد آنها اسیر ببیند. محمد بن حنفیه از امام حسین خداحافظی کرد و رفت.» (بحار الأنوار،ج44،ص364)
این روایت به وضوح نشان می دهد که امام حسین(ع) از جانب خدا فرمان داشته که اهل و عیال خویش را هم با خود ببرد.
چون خدا می خواست با این خاندان و با برگزیدگانی که بعداً به آنها ملحق شدند، حجّت خویش را برای بندگانش تمام نماید؛ و دین خود را محافظت کند.
همچنین از فرزدق، شاعر معروف نقل است که گفته است:
«قَالَ لِی أَخْبِرْنِی عَنِ النَّاسِ خَلْفَکَ فَقُلْتُ الْخَبِیرَ سَأَلْتَ قُلُوبُ النَّاسِ مَعَکَ وَ أَسْیَافُهُمْ عَلَیْکَ وَ الْقَضَاءُ یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ اللَّهُ یَفْعَلُ ما یَشاءُ قَالَ صَدَقْتَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ کُلَّ یَوْمٍ رَبُّنَا هُوَ فِی شَأْنٍ إِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى نَعْمَائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّکْرِ وَ إِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ یَبْعُدْ مَنْ کَانَ الْحَقَّ نِیَّتُهُ وَ التَّقْوَى سِیرَتُه ــــ
امام حسین(ع) فرمود: مرا از اوضاع مردمى که پشت سر نهادى و آمدى آگاه کن! گفتم: از شخص با خبرى جویا شدى. قلوب مردم، موافق تو ولى شمشیرهاى آنان علیه تو می باشد؛ و البته قضاء و قدر از آسمان نازل مىشود و خدا هم هر عملى بخواهد انجام می دهد. امام فرمودند: راست گفتى. امر تنها به دست خداست؛ چه قبل و چه بعد؛ و پروردگار ما هر روز شأن و ظهوری دارد. اگر قضا و قدر خدا آن طور که ما خوش داریم نازل شود پس در مقابل نعمتهایش سپاسگزاریم و خدا بر اداء شکر یاور ما است؛ و اگر قضا و قدر بین ما و امید ما فاصله شود پس کسى که نیّت او خیر، و روش او تقوا می باشد محروم نخواهد شد.»(بحار الأنوار،ج44 ،ص365)
در این روایت، حضرتش تصدیق نمودند که ما مأمور به وظیفه ایم؛ در این راه، اگر آنچه ما خوش داریم واقع شد، که خدا را شاکریم؛ که هم مطیع خدا بوده ایم، هم به توفیقی دنیوی رسیده ایم؛ و اگر نه، ما به فرمان خدا عمل نموده ایم؛ و یقیناً بهره ی خود را می بریم.
«عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع قَالَ لَمَّا سَارَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ص مِنْ مَکَّةَ لِیَدْخُلَ الْمَدِینَةَ لَقِیَهُ أَفْوَاجٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ الْمُسَوِّمِینَ وَ الْمُرْدِفِینَ فِی أَیْدِیهِمُ الْحِرَابُ عَلَى نُجُبٍ مِنْ نُجُبِ الْجَنَّةِ فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ وَ قَالُوا یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِیهِ وَ أَخِیهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَدَّ جَدَّکَ رَسُولَ اللَّهِ ص بِنَا فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَدَّکَ بِنَا فَقَالَ لَهُمْ الْمَوْعِدُ حُفْرَتِی وَ بُقْعَتِیَ الَّتِی أُسْتَشْهَدُ فِیهَا وَ هِیَ کَرْبَلَاءُ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِی فَقَالُوا یَا حُجَّةَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنَا أَنْ نَسْمَعَ لَکَ وَ نُطِیعَ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ یَلْقَاکَ فَنَکُونَ مَعَکَ فَقَالَ لَا سَبِیلَ لَهُمْ عَلَیَّ وَ لَا یَلْقَوْنِی بِکَرِیهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِی. وَ أَتَتْهُ أَفْوَاجٌ مِنْ مُؤْمِنِی الْجِنِّ فَقَالُوا لَهُ یَا مَوْلَانَا نَحْنُ شِیعَتُکَ وَ أَنْصَارُکَ فَمُرْنَا بِمَا تَشَاءُ فَلَوْ أَمَرْتَنَا بِقَتْلِ کُلِّ عَدُوٍّ لَکَ وَ أَنْتَ بِمَکَانِکَ لَکَفَیْنَاکَ ذَلِکَ فَجَزَاهُمْ خَیْراً وَ قَالَ لَهُمْ أَ مَا قَرَأْتُمْ کِتَابَ اللَّهِ الْمُنْزَلَ عَلَى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ ص فِی قَوْلِهِ قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ فَإِذَا أَقَمْتُ فِی مَکَانِی فَبِمَا یُمْتَحَنُ هَذَا الْخَلْقُ الْمَتْعُوسُ وَ بِمَا ذَا یُخْتَبَرُونَ وَ مَنْ ذَا یَکُونُ سَاکِنَ حُفْرَتِی وَ قَدِ اخْتَارَهَا اللَّهُ تَعَالَى یَوْمَ دَحَى الْأَرْضَ وَ جَعَلَهَا مَعْقِلًا لِشِیعَتِنَا وَ مُحِبِّینَا تُقْبَلُ أَعْمَالُهُمْ وَ صَلَوَاتُهُمْ وَ یُجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ تَسْکُنُ شِیعَتُنَا فَتَکُونُ لَهُمْ أَمَاناً فِی الدُّنْیَا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکِنْ تَحْضُرُونَ یَوْمَ السَّبْتِ وَ هُوَ یَوْمُ عَاشُورَاءَ وَ فِی غَیْرِ هَذِهِ الرِّوَایَةِ یَوْمُ الْجُمُعَةِ الَّذِی فِی آخِرِهِ أُقْتَلُ وَ لَا یَبْقَى بَعْدِی مَطْلُوبٌ مِنْ أَهْلِی وَ نَسَبِی وَ إِخْوَانِی وَ أَهْلِ بَیْتِی وَ یُسَارُ رَأْسِی إِلَى یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَقَالَتِ الْجِنُّ نَحْنُ وَ اللَّهِ یَا حَبِیبَ اللَّهِ وَ ابْنَ حَبِیبِهِ لَوْ لَا أَنَّ أَمْرَکَ طَاعَةٌ وَ أَنَّهُ لَا یَجُوزُ لَنَا مُخَالَفَتُکَ لَخَالَفْنَاکَ وَ قَتَلْنَا جَمِیعَ أَعْدَائِکَ قَبْلَ أَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَقَالَ لَهُمْ ع وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ أَقْدَرُ عَلَیْهِمْ مِنْکُمْ وَ لَکِنْ لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة ـــ
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: هنگامى که حسین علیه السّلام شبانه از مدینه به مکّه حرکت کرد گروههاى فرشتگان با صفهاى آراسته و پشت سر هم، اسلحه به دست و هر یک بر اسبى از اسبهاى بهشتى سوار، خدمت حضرت رسیده و سلام دادند و عرض کردند: اى آنکه پس از جدّ و پدر و برادر، تو هستى حجّة خداوند بر خلق! همانا که خداوند عزّوجل جدّ تو را در جاهاى بسیارى به وسیله ما کمک و یارى فرموده و اکنون نیز ما را به یارى تو فرستاده است، حضرت فرمودند: وعدهگاه من و شما در گودال و بقعهاى که آنجا شهید خواهم شد، که همان کربلا است. چون به آنجا رسیدم نزد من بیایید. عرض کردند: خداوند، ما را مأمور فرموده است که گوش به فرمان و فرمانبردار شما باشیم و اگر از دشمنى بیمناک هستید ما به همراه تو باشیم. امام فرمودند: راهى ندارند که آسیبى به من برسانند تا به بقعه ی خویش برسم. و گروههایى از مؤمنین جنّ آمدند و عرض کردند: آقا، ما شیعیان و یاران شماییم، هر چه خواهید دستور دهید، اگر دستور بدهى که همه ی دشمنان تو کشته شوند و تو از جاى خود حرکت نکنى ما دستورت را اجرا مىکنیم. حضرت فرمودند: خداوند به شما پاداش نیک بدهد، و فرمودند: مگر نخواندهاید قرآنى را که به جدّم رسول خدا فرود آمده است؟ که می فرماید: « اگر در میان خانههاى خود باشید آنکه مرگ بر ایشان مقدّر شده است بسوى قرارگاه مرگ خویش می روند». ( از این گذشته) اگر من در وطن خود بمانم پس این مردم نگونسار به چه وسیله ای امتحان شوند؟ و چه کسى در قبر من جایگزین خواهد شد؟ جایى که خداوند، آن روز که بساط زمین را گسترد آن جاى را براى من برگزید و پناهگاه شیعیان و دوستان ما قرار داد تا عملها و نمازهاشان آنجا پذیرفته شود و دعایشان مستجاب گردد و شیعیان ما آنجا سکونت کنند تا در دنیا و آخرت در امان باشند؛ ولى شما روز شنبه که روز عاشورا است حاضر شوید (و در روایت دیگر روز جمعه است) روزى که من در پایان آن روز کشته خواهم شد و پس از کشته شدن من، دشمنان من به دنبال ریختن خون کسى از عائله و فامیل و برادران و خاندان من نخواهند بود و سر بریده ی من به نزد یزید بن معاویة فرستاده خواهد شد. جنّیان گفتند: اى دوست خدا و فرزند دوست خدا ! به خدا قسم اگر نه این بود که دستورات تو لازم الاجراء است و ما را به مخالفت آن راهى نیست، در این مورد مخالفت می کردیم و همه ی دشمنان تو را پیش از آنکه دسترسى به تو پیدا کنند مىکشتیم.
امام فرمودند: به خدا قسم ما به این کار از شما تواناتریم و لکن هر کسی هلاک می شود، باید با بیّنه و حجّت باشد و هر کس حیات طیّبه پیدا می کند، باید با بیّته و حجّت باشد» (اللهوف على قتلى الطفوف، ص66)
از این حدیث استفاده می شود که آن حضرت افزون بر درسهای هدایتی که با قیام خود برای تمام ادوار تاریخ می داد، و افزون بر عبرتهایی که برای آیندگان پدید می آمد، دستوری ویژه نیز داشته مبنی بر اینکه حجّت و بیّنه را به اتمام برساند تا عذری برای کسی از مردمان زمانش و برای آیندگان نماند؛ تا بعد از آن، هر کس به هلاک معنوی گرفتار می شود، با وجود حجّت کافی باشد؛ و هر کس هم هدایت می یابد، با وجود حجّت کافی باشد. لذا حضرتش تمام عناصر لازم را در قیام خود جای دادند.
در قیام حضرتش، نوزاد بود، کودک بود، نوجوان بود، جوان بود، میانسال بود، اشخاص پیر نیز بودند. جنس مؤنّث بود، جنس مذکّر هم بود. سیاه بود، سفید هم بود. آزاد بود، برده هم بود. هاشمی بود، غیر هاشمی هم بود. از اصحاب رسول خدا بود، از تابعین و تابعین تابعین هم بود. فقیر بود، غنی هم بود. افراد مشهور بودند، افراد گمنام هم بودند. عرب بود، عجم هم بود. کهنه مسلمان بود، تازه مسلمان هم بود. از اوّل صالح بود، توبه کار هم بود. نوعروس و نوداماد بود، همسران دیرینه هم بودند. سخنرانی بود، موعظه بود، شمشیر هم بود. نماز بود، انفاق بود، قرآن بود، امر به معروف و نهی از منکر بود، حجّ بود، حجاب بود، تشنگی بود، سخا بود ، صفا بود، وفا بود، شجاعت بود، حیا بود، علم بود، حلم بود، شهادت بود، اسارت بود، سیاست بود، حکمت بود، حبّ فی الله بود، بغض فی الله بود؛ و ... .
در یک کلام، این قوم مأمور خدا بودند تا مدرسه ای تأسیس نمایند که با وجود آن، تا قیامت برای کسی عذری نماند. هر بهانه ای که مردم بخواهند برای ترک دفاع از اصل اسلام بیاورند، کربلا و عاشورا آن را باطل می کند.
برگرفته شده از وبنوشت http://borhan.blog.ir
- ۹۴/۱۰/۱۹