نوشته هایی از سر بی کسی
روی تمام لباس هایم
اسمت ریخته !
پاک هم نمی شود
درد این است !
و الا
رفتنت حرف عجیبی نیست
نیامدی هم نیامدی
فقط طوری به این چشم ها بفهمان …
مرا به یاد خیابانی بینداز پر از عشق
و مردی که دست هایم را به “مهر” می گرفت …
ما به هم نمی رسیم
امّا
بهترین غریبه ات می مانم
که تو را همیشه دوست خواهد داشت
گفته بودم
فراموشی زمان می خواهد
اشتباه بود
فراموشی زمان نمی خواهد
فراموشی دل می خواست که آن هم پیش تو ماند
تمامی مرگ ها تنها دو دسته اند
مَــردی نفـس نمی کِـشد،
و زنی که حـــرف، نمی زند
شعر می گویم ولی معٖشوقه ای در کار نیست
آه ،من دیوانه ام ، دیوانه بودن عار نیست
خواستم چون مصرع اول تو را مخفی کنم
باختم دل را حقیقت قابل انکار نیست
من و تو زنده موندیم
و به سختی زندگی کردیم
گذشته، حال، آینده
من و تو وارث دردیم …
گاهى رابطه ات را زمین بگذار و تا میتوانى فاصله بگیر
دست بزن زیرِ چانه ات و از دور تماشایش کن
تحلیلش کن
ببین اصلاً ارزشش را دارد برگردى دوباره…؟
گاهى آنقَدر غرق میشویم در رابطه هایمان
که کور میشویم
کر میشویم
فاصله همیشه هم بد نیست !
می شنوی ؟
اینجا صدایِ بی تفاوتی ها
همه جا را پر کرده است
اینجا انگار کسی
محضِ رضایِ عشق
نمی گوید
دوستت دارم .. !
شب از نیمه که بگذرد
کارهای زیادی هست که باید انجام بدهم
مثلا مسواک بزنم
ساعتم را برای صبح فردا کوک کنم
بعد
تا می توانم
دلتنگت شوم
این که می گویم می روی
یعنی : می شود نروی ؟!
یعنی : حالا که می روی زود برمیگردی ؟
فتوکده
- ۹۵/۰۷/۱۴