دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

متن های زیبا و عاشقانه

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ب.ظ


دختر که باشی باید حواست به درد پای مادرت باشد؛
دختر که باشی ساعت ها برایت مهم می شود تا مبادا پدر قرصش را فراموش کند؛
دختر که باشی می شوی سنگ صبور مادربزرگت؛
دختر که باشی سینه ات می شود صندوقچه اسرار برادر…
به سلامتی همه دخترای سرزمینم



یادمان باشد
وقتی کسی رابه خودمان وابسته کردیم
دربرابرش مسئولیم…
دربرابر اشکهایش،
شکستن غرورش
لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش…
واگر یادمان برود…
در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد!



تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است. از بودنت برام عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم! چه خوب شد به دنیا اومدی و چه خوب ترشد دنیای من شدی. با من بمون و بدون تا بیکران عشق عاشقانه دوست دارم.



وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست



حس قشنگیه
یکی نگرانت باشه..
یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده.
سعی کنه ناراحتت نکنه،
حس قشنگیه …
وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت کنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم!
بگه که حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت کنه …
آره …!!
دوست داشتن همیشه زیباست..



دست همیشه برای زدن نیست ….
کار دست همیشه مشت شدن نیست …..
دست که فقط برای این کار ها نیست …..
گاهی دست میبخشد …..
نوازش میکند ….. احساس را منتقل میکند
گاهی چشمها به سوی دست توست …..
دستت را دست کم نگیر ……..



روزگارم این است:
دلخوشم با غزلی
تکه نانی، آبی
جمله ی کوتاهی
یا به شعر نابی
و اگر باز بپرسی گویم:
دلخوشم با نفسی
حبه قندی، چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه ی دنیایی
دلخوشی ها کم نیست، دیده ها نابیناست…




ایـــن روزها چقـــدر دلــــم برایـــت تنـــــگ مـــی شــود…

کـســـی نمـــی دانــد چــرا ؟؟؟!!!

کـســـی نمــی پـرســـد چـرا ؟؟؟!!!

امــا مـن سخــت آشفتــه ام و چـقـدر بـی تـاب…

مـــی گویـند ایـن روزهـا عـاشــقــــی هـم پیشیــه ای اسـت نــو …

امـا مــن عــاشــقــی پیشــه نـکـرده ام …

مــــن پیشـــه ام عــاشقــــی اســت …

از آن روز کـه ابتـدایــی نـداشــت…

مـن سـالـهـاسـت کـه عـاشــق تـــو هـسـتـم …

یـادت مــی آیـــد آن روزهــای سـرشـار از شــادی را…

آه کـه چـقــــدر خـــســـتـــه ام …




به سلامتی تو ..

 تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی…

 تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت…

 تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته…

 تویی که از بس خسته ای دلت گرفته…

 تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه…

 تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…

 تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …

 تویی که دلت میخواد فریاد بزنی…

 تویی که یه عمر سنگ صبور بودی…

 تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی…

 تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی….

 تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…

 تویی که تنهایی…

 تویی که همه دنیات شده بی کسی…

 تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال…

 تویی که واس خودت آواز میخونی….

 تویی که حرفای دلتو تو کتابات مینویسی….

تویی که شبا رو بالشت خیس میخوابی…

 تویی که میری زیر پتو تا کسی صدای گریه هاتو نشنوه…

 تویی که همه دلخوشیت شده اینترنت….

 تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی…

 تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی…

 به سلامتی تو ..




گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز میشود

گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگیرد

گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود میشود

گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند

مواظب بعضی یک ها باشیم !

در حالی که ناچیزند ، همه چیزند …





آهای کافه چی
از ما که گذشت
اما هر که تنها آمد اینجا
مپرس چه میل داری
تلخ ترین قهوه ی دنیا را برایش بریز
آدمهای تنها
مِزاج شان به تلخی ها عادت دارد….



یه نفر خوابش میاد و واسه ی خواب جا نداره
یه نفر یه لقمه نون برای فردا نداره
یه نفر می شینه و اسکناساشو می شمره
می خواد امتحان آنه آه تا داره یا نداره
بابا می خواد واسه دخترش عروسک بخره
انتخابم می کنه، پولشو اما نداره..
(مریم حیدرزاده)





فقط گاهی
با یک نگاه…
با یک نفس شاید
مواظبم بودی
پس بگذار و بگذر
نگران من نباش
خواستی بیا و مرا ببین
من هنوز تکیه بر دیوار دلواپسی ایستاده ام




غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم غمگینم می کند
گاهی دلم می خواهد با انگشتم
گوشه لب شان را بالا ببرم شاید خنده یادشان بیاید
اینکه کاری از دستم بر نمی آید
اینکه زورم به دنیا نمی رسد
تلخ است
خیلی تلخ…




بعضی وقتا مجبوری…
تو فضای بغضت بخندی..
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی..
شاکی بشی ولی شکایت نکنی…
گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن…
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری…
خیلی ها دلتو بشکن و تو فقط “سکوت” کنی…!!!!



تو به احساس غرور منو امثال خودم میمانی،
فقر احساس تو را میفهمم،
ذهن من در پی یک واژه بی مانند است و تو را میابد،
انتخاب خوبیست…
هیچ کس حس مرا، شعر مرا، هیچ کس قدرت ادراک مرا تا به اندازه تو خرد نکرد،
و تو همچنان بی مانندی…




قـــدیـــمــــا.. . . .

اون زمان ها که شامپوی موجود خمره ای زرد بود،اگه یه وقت صورتیش که رایحه ی سیب داشت گیرمون می اومد ذوق مرگ میشدیم..
سُس مایونز کالای لوکسی بود؛ پُفک نمکی و ویفِر شُکلاتی آخرتِ خوراکی ها بود.. صفهای طولانی برای ۲۰ لیتر نفت.. بگو مگو سر کپسول گاز که با کامیون تو محل ها توزیع میشد..
جهیزیه ی نوعروس که خانواده اش رو به زحمت می انداخت..پوشیدن کفش آدیداس رویا بود….
همه ی اینها بود؛ موشک و بمب و شهید و … هم بود…. اما کسی از قحطی حرف نمی زد…
.
.
.

و امـــا امـــــــــروز… . . .




خانه ای خواهم ساخت
که در و پنجره اش قفل شود
تا کسی بی اذن من داخل خانه نشود
میهمانم قدمش بروی چشمم، لیکن
آنکه از خانه بخواهد دل بدزدد هرگز
من دگر پیر شدم
خسته…
زمین گیر شدم
پای رفتن به سراغ دل خود را هیچ ندارم، هرگز
با دلم بازی بس است
این چراغ آخر است
بگذارید تک و تنها به خودم فکر کنم
بنویسم و مرور فکر خویش
خاطرات تلخ و ریش
دفتری با برگ کاهی از همه رنج دلم
دل خونین، بغض خسته، فکر رنجور ای خدا…
درد دارم بخدا…
از همه رهگذارن…
از همه آنان که با نامهربانی میروند…



خدایا!
دهانم را بو کن؛ببین بوی سیب نمی دهد…
من هیچ وقت آدمی نداشته ام که برایم سیب بچیند،خدایا تو میدانی یک حوا بدون آدمش چقدرتنها می شود…
می دانی محکوم بودن چقدر سخت است وقتی گناهی نکرده باشی و حتی سیبی نوییده باشی…
می دانی آدم بعضی از حواهایت می گذارند و میروند؟
می دانی میروند و جلوی چشمان حوا،آدم دیگری میشوند؟
نمی دانی تو که آدمی نداشته ای هیچ وقت…
ولی اگر هستی و میبینی و باور کرده ای خستگی ام را این حوا را ببر پیش خودت..



اخلاقم گند است؟به خودم مربوط است!

غرورم از حد گذشته است؟؟ به خودم مربوط است!!

تمام زندگی ام خودخواهانه است؟؟ زندگی خودم است!!

از عده ای متنفر شده ام؟؟ به خودم مربوط است!!

نگاه هایم به افق دوخته است؟؟ چشمان خودم است!!

از چیزی خوشم نمی آید؟؟ سلیقه ی خودم است!!

صدای خنده هایم از حد عادی بلندتر است؟؟ خوش حالی خودم است!!

عده ای را به فراموشی سپرده ام؟؟ حافظه ی خودم است!! دلم می خواهد این گونه باشم

مجبور به تحمل من نیستی…..



قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب می شود!
دیگر نمی توانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم!
من خو کرده ام
به این انتظار،
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه!
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟



دختر :من حسودیم میشه…. موقعی که دخترا بهت نگاه میکنن!

پسر :حسودی نکن عزیزم

دختر :چرا؟!

پسر :چون تو چیزی داری که اونا ندارن!

دختر :چی؟

پسر :♥ قلبم ♥



از استادى پرسیدند: آیا قلبى که شکسته بازهم میتواند عاشق شود ؟

استادگفت :بله

پرسیدند : آیا شما  تا کنون از لیوان شکسته اب خورده اید؟

استادپاسخ داد :آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن

دست کشیده اید!؟



خـ ـدایـآ اَجـ ــازه اَسـ ـتــ نـآصَـ ـبـور ے کُـ ـنم؟!

بـہ بُـزرگـیـتــ قـ ـسَـم اَز صَـ ـبورےخـَسـ ـتہ اَم

اَز فــَریآدهـ ـایـے کہ دَر گـ ـلویـَ ـم خَــفہ مــآند و مےمآنـد…

از اَشـ ـکــ هایـے شـَبــ هـا بآلِـشـَ ـم رآ خیـ ـس مےکُـ ـند!!

وَ تـُ ـو شــآهِـد آن هَــسـتے…

از حَــرفــ هـایـے کہ زِنـ ـده بـہ گـ ـوُر شُــد دَر دِلـَـم…

آسـ ـان نیــسـتـــ دَر پــَـس خــَنـ ـده هـاے مـَصــنوعــے

گِرِیـہ هـاے دِلـَتــ رآ دَر بـےپَـنـاهیــتـ. …

وَ دَر پـُـشـتــِ هــزاران دُروغ پَــنهــان کـُـنــے!!!

آرِزو ے پــَروآز دارَم !!




می گویند ساده ام

می گویند تو مرا,با یک جمله,یک لبخند به بازی میگیری

می گویند ترفندهایت,شیطنت هایت و دروغ هایت را نمی فهمم

می گویند ساده ام

اما تو این را باور نکن….

من فقط دوستت دارم…همین

و آنها این را نمی فهمند




همیشه باید کسی باشد…
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد…
بایدکسی باشد….
که وقتی صدایت لرزید بفهمد….
که اگر سکوت کردی بفهمد…..
کسی باشد که اگر بهانه گیرشدی بفهمد…
کسی باشد که اگر سردرد را بهانه می آوری برای رفتن و نبودن بهفمد به توجهش احتیاج داری…
بفهمد که درد داری که زندگی درد دارد که دلگیری…
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیر باران…
برای بوییدن…
برای بوسیدن…
برای یک آغوش گرم تنگ شده است…
همیشه باید کسی باشد…
همیشه…!




فقط برای خودم هستم ” مـــن…! ”
خودِ خودم ـ ـ ـ …
نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتــاج نگاهی…!
برای تو که صورتـهای رنگ شده را می پرستی
نه سیرت آدمها را ،
هیـچ ندارم…
راهت را بگیر و برو…
حوالی من٬ توقف ممنـوع است




تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه …
تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره…
تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی …
تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی…
تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال…
تویی که واسه خودت آواز میخونی….
تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی…
تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی…
تویی که نمیدونی چه ریختی خودتو خالی کن…
به ســـــلامتی تـــــو…




این همه خاطره یادگاری
این همه ناله و بی قراری
حق من این نبود که بخوای تو
اینجوری رو دلم پا بذاری
من به خاطر به تو رسیدن
این همه ناله و زجرکشیدم
این همه بی وفا گریه کردم
رفتنت آخرش شد نصیبم
من سزاوار این غم نبودم
تو به آتیش کشیدی وجودم
تو گذاشتی منو تنها رفتی
تو سوزوندی همه تارو پودم
من به تو بی وفایی نکردم
که تو گفتی ازت سرده سردم
که تو گفتی نمیخوای و رفتی
بی وفا بعد از تو توبه کردم




انگار دستام سرد سردن

انگار چشمام شب تارن

آسمون سیاه ابر پاره پاره

شرشر بارون داره میباره

حالا رفتی و من تنهاترین عاشقم رو زمین

تنها خاطراتم تو بودی فقط همین…

گفتی برو تنها بمون با غصه ها همراه بمون

دیگه نمیتونم خسته خسته ام

طلسم غم رو زدم شکستم

آره چشمام ابر بارون رو گونه هام شده روون

رفتی و رفتی تنها میمونم تا آخر عمر واست میخونم

حالا رفتی و من تنهاترین عاشقم رو زمین تنها خاطراتم تو بودی فقط همین…




تلخی این جدایی رو با گریه بدترش نکن
ما که شکسته دلمون تو دیگه پرپرش نکن
من که دلم خونه ولی دوس ندارم تو بشکنی
فقط بدون هر جای اون دنیا برم تو با منی
چیزی ندارم که بگم غیر از خداحافظ عزیز
اشکای نازنینتو به پای رفتنم نریز




منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم

می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم

از لحظه تولد سفر تقدیر من بود

تنم اسیر جاده دلم اسیر تن بود

یه قصه ی تازه نیست خونه به دوشی من

هراس دل سپردن عذاب دل بریدن

اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد

فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد

لحظه ی رفتنه دستاتو می بوسم

باید برم حتی اگه اونجا بپوسم




خداحافظ اولین پیوند

اولین سوگند

آخرین لبخند

خداحافظ لحظه های ما ناتموم موندن وعده های ما…

خداحافظ آغوش بی وقفه

دوستت دارم آخرین حرفه

آخریـــــــــــــــن حرفه

خداحافظ…



‏{‏تقدیم به هم جانبازان شیمیایی‏}‏
خواب دیدی شبی که جلادان،فرش دار الخلافه ات کردند
گردنت را زدند با ساتور،به شهیدان اضافه ات کردند
چارده سال میشود…یا نه!‏،چارده قرن سخت میگذرد
بی قراری مکن خبر دارم،
سرفه ها کلافه ات کردند
زخم و کپسول های اکسیژن،چه می آید به صورتت مومن
تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند
فکر بال ترا نمیکردند،روح ترخیص میشد از بدنت
و تو بالای تخت میدیدی،کفنت را ملافه ات کردند

  • عبدی

نظرات  (۲)

جالب بود
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
******