متن های دلنواز احساسی عاشقانه
ﺗﻮ ﻣﺠﺎزﺍﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ مرا
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ…
ﻣﻦ
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ…
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺯ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺗﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﻫﻤﯿﻦ
ﺍﻧﺒﻮﻩ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ﻫﺎﺳﺖ
ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﮔﺮﺑﺪﺍﻧﯽ…
هر بار تو را می بینم
دلم
باران
بی چتر
می خواهد
باور کن
خدا تو را
از آتش آفرید…
جاده بهانه است
مقصود چشم توست
من راهیِ توام ای مقصد درست
من راهیِ توام…
با من قدم بزن
همراه من بیا تا شهر ما شدن
این مرز را که باز، در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن…
چایت اگر دم است
به تــــو که میرســـــم …
مکـــث میکنـــــم …
انگـــــار در زیباییــــت
چیـــــزی را جـــــا گذاشتـــــه ام …
مثـــــلا …
در صــــدایت …
آرامــــــش
در چشـــــم هایت زندگــــــی
و…
ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
ﺳﯿﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺳﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﺍﻥ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ، ﺷﺐ ﺍﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺁﯾﺪ
ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻩﻫﺎ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ
ﺑﺮ ﮐﻮﻩﻫﺎ ﻭ ﺩﺷﺖﻫﺎ ﻣﯽﮔﺴﺘﺮﺩ
ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺗﺎﺭﯾﮏ، ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﭘﻮﺷﺪ.
ﺳﯿﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺭﻭﺷﻨﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
یادم باشد
عاشق ِ کسی شوم که
شعر را بلد باشد !
کسی که بفهمد
وقتی ستاره را به چشم هایش،
زمین را به آغوشش
بهار را به بودنش تشبیه می کنم،
یعنی ،
دیوانه
دوستت دارم ..
“تو” را بی دلیل دوست دارم،،،
نه ادعای عاشقی کردی،،،
نه کلمات را به بازی گرفتی!!!
ولی عجیب،،،
رخنه کردی میان هوای شعرهایم!!!
همان دور بمان!!!
نزدیک که بیایی،،،
قواعد بازی آدمها مسموممان میکند!!!
**بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم**
و بنویسم،،،
تا بی خبر بخوانی مرا…!!!!
به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه
بگویید :دوستت دارم…
در بزنید و بگویید در این دنیای
شلوغ، سنجاقشان کرده اید به دلتان!
بگویید فرصت با هم بودنمان ، کوتاهتر از
عمر شکوفه هاست!
شما بگویید …
حتی اگر آنها نشنوند!
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ……
ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺲ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﻦ ……
ﺻﺒﺮ ﮐﻦ…..
ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺎﻝ…..
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ……
ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺭﻧﺞ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ…..
ﺗﻮﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻧﮓ….
ﻭ ﺻﻮﺭﺕ……
ﻭ ﺑﺪﻧﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ…..
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻥ….
ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺘﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ….
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ
ﻭ ﻫﻤـــﻪ ﺁﺩﻡ ﻫــــــﺎ ﺭﺍ ﺧﻨــــــــــــﺪﺍﻧﺪﻡ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﺑـــــــــــﻮﺩ ﮐﻪ ﺻــــــــﺪﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ
ﮔـــــــــﻮﺵ ﻫﻤــــــــــــﻪ ﺭﻭ ﮐﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ …
ﺍﻣﺎﺣﺎﻻ
ﺻـــــــﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ
ﺣﺘﯽ ﺧـــﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﻡ
ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ … . ﺑـــــــــﺎﺭﺍ ﻥ!
ﺩﻟﻢ ﺩﺭﯾﺎ … ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ … ﺩﺭﯾــــــــــــــــــﺎ !
ﺩﻟﻢ … ﺩﻝ … ﻣﯽ ﺧـــــــــــــﻮﺍﻫﺪ … ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯽ
من از تکرار بیزارم ولی تکرار تو زیباست
نوازش های دستانت طلوع پاک یک رویاست
برایم باورش سخت است وداع تلخ من با تو
نگاهم کن،مرا بنگر،جنون از چشم من پیداست
همیشه دوستت دارم ،همیشه عاشقت هستم
وتنها ماندنم بی تو،برایم اخر دنیاست
اگر چه میروی اما ،دلم را پس نمیگیرم
همیشه قلب بیمارم برای دیدنت شیداست.
این روزها
که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار…
بگذریم این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است…
در قلبم قاب میگیرم…!
لازم میشود،
روزگار را چه دیدی؟
جدایی که خبر نمیکند عشق من..
” تـــــــــــــــو “
همانی که همیشه دوستش دارم!!
همانی که تا غصه ام می گیرد
سر و کله اش پیداش می شود!!
همانی که تا مرا نخنداند دست بر نمی دارد!!
همانی که تا طپش قلبم را بالا نبرد ول کن نیست!!
همانی که تا اغوشم نگیرد آرام نمی شوم!!
همانی که همیشه پر است از شادی و شور زندگی!!
باور کن!!
گاهی انقد دوستت دارم که دلم میخواد بهت فش بدم!!
اره تو همانی !!
یه عوضیه دوست داشتنی!!
یه دیوووونه ی خواستنی!!
ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺴﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻠﻤﺎﺕ…
ﺍﻣﺎ…
ﺑﺎﺯ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ…
ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ…
ﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ “ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻦ ﺍﺳﺖ”؟…
ﮔﺎﻫﯽ نمیشود که نمیشود…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ، ﺗﻤﺎﻣﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
ﺯﻣﯿﻨﻮ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ…
ﺁﺭﯼ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺩل ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ
بلدم ناز کشیدن، بلدی ناز کنی؟
بلدی حال دلم را تو کمی ساز کنی؟
بلدی عشوه کنی، غمزه کنی، دل ببری؟
بلدی رقص کنان، تن همه طناز کنی؟
بلدی کف بزنی، ساز و نی و دف بزنی؟
چو قناری بلدی چهچه و آواز کنی ؟
بلدم دل بستانم، بلدی دل بدهی؟
بلدی در دل من جای خودت باز کنی؟
بلدم دل بسپارم، بلدی دل ببَری؟
بلدی تا سند از قلب من احراز کنی؟
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﻱ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺎﺕ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﻛﻨﻲ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﻏﻴﺎﺷﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﻴﺸﻦ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ
ﻭﻟﻲ ﺑﺪﻭﻥ
ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ
ﻳﻪ ﺟﺎﻳﻲ
ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﻦ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ
ﻫﯽ ﻓﻼﻧﯽ!
ﻫﯽ ﻓﻼﻧﯽ!
ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ …
ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭ …
ﻓﻘﻂ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺮﺕ ﺯﺩ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻟﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺷﺐ ﮔﺮﯾﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﯿﺮﯼ …
ﻭ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ …
ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ !
ﻋﻄﺮ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﯽ
ﻟﻢ ﺩﻫﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﻫﺎﯼ ﺭﺍﺣﺘﯽ ، ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻢ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯽ؟
ﻭﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ
ﺑﺮﺍﯼِ ﺷﺐﻫﺎﺕ ﻗﺼّﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺼﻪﻫﺎ ﺷﻬﺮﺯﺍﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ
ﺟﺰﺋﯽ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎ
ﺩﻟﯿﻞِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎ
ﺷﺮﯾﮏِ ﺑﻐﺾﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ
ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ
ﺑﻪ ﻃﺮﺯِ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮐﯽ ﮐﺸﻒ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﺟﺰ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎﯼ ﺗﻮ
ﺷﻌﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ … ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ …
من اگر ساز کنم حاضری آواز کنی ؟
غزلی خوانی وچون نغمه ی دل بازکنی
بلدم ناز خریدن بلدی ناز کنی ؟
یا نشینی به ببرم شعرنو آغازکنی؟؟
بلدم راز نگهدار شوم راز بگو
بلدی راز نگهداری و دمساز کنی ؟
بلدم با تو به دنیای دلت سیر کنم
بلدی قفل دلِ عشقِ مرا باز کنی
بلدم پر بکشم تا به نهایت به دلت
بلدی عشق شوی عاشقی ابراز کنی
هوا ابری
دلم ابری
تمام کوچه ها ابری
کجایی تا به بهانه دلگیری ام از هوا
تو را هم پای خود کنم در این کوچه ها
آنقدر راه برویم ک آسمان حوصله اش سر برود
یا آفتابی شود، یا بارانی
چقدر لذت بخش است تو برایم چتر نگه داری
چقدرلذت بخش است زیر نم نم باران دستانم در دستانت بگیری
کاش باران ببارد
نه… نه…
آسمان نبار
من به یاد تمام نداشته هایم می افتم
دلم میگیرد
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا
این دریا
پر خواهم زد
خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد …
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
من قولِ تو را به تمامِ شهر داده بودم
به تمام کوچه های بن بست
به تمام سنگفرشهای خیس
به تمام چترهای بسته
به تمام کافه های دنج
اما حالا که فنجان ها
از من نا امید شده اند
باور میکنم
از اول هم کافه چی
قولِ تو را
به قهوه ی دیگری داده بود !
گرگهایی این حوالی
از سرما زوزه میکشند
و تو با تمام سادگیت ، برایشان شال و کلاه میبافی!
یک شب !
بی سرو صدا…!
تورا میدرند تا اثبات کنند ، ذات گرگ درندگی و وحشی صفتی است !!!
حکایت ما ادمها
همان دل رحمی و اعتماد بیجاست
مرا به گریه نینداز
می شکنم
مثل فنجانی
که وقتی شکست
نفهمیدیم
بوته ی نقاشی شده ی گل سرخش
کجا ست
عاشق شو و مستی کن،
ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده،
بتخانه چه میدانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد،
بیگانه چه میدانی؟
ضایع چه کنی شب را،
لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟
فتوکده
- ۹۵/۰۷/۱۴