قاسطین ، مارقین و ناکثین
چه آفتهایی سبب شد، پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، حکومتسلطنتی اموی بر مسلمانان حاکم شود؟ چگونه ارزشها و مقدساتی که درجامعه ریشه دوانده بودند، به تدریج رنگ باختند و به شعارهایی ظاهری وبیمحتوا تبدیل شدند؟
روی بر تافتن مردم از امام علی(ع) که بخشی از واقعیت تلخ تاریخ اسلاممیباشد یکی از عوامل تحریف و تبدیل سنت نبوی است که آثار آن تا امروزادامه دارد.
بررسی وقایع تاریخی آن روزگار به ویژه مقطع پنج سالة حکومتامام(ع) که سالهای رویارویی و نبرد تنبهتن انحراف و راستی است، بسیارسودمند مینماید و در پیشگیری از تکرار لغزشها مؤثر است. امام(ع)میفرماید:
و اعتبر بما مضی من الدنیا لما بقی منه، فان بعضها یشبه بعضاً، و آخرها لاحقباوّلها؛ و از گذشتة دنیا آیندهاش را چراغ عبرتی بساز؛ چرا که پارههایتاریخ با یکدیگر همانندند و در نهایت پایانش به آغازش میپیوندد
الگوی انقلاب ما حکومت امیرمؤمنان علی(ع) است براین اساسبیتردید حوادثی مانند جمل، صفین و نهروان آن را تهدید میکند. آشنایی باریشهها و عومل رشد این پدیدهها میتواند در پیشگیری از تحقق یا برخورددرست و قاطع با آنها مفید باشد و پایداری و بالندگی انقلاب اسلامی را تضمین کند.
حضرت علی(ع)، پس از بیست و پنج سال سکوت، با دعوت مردم زمامامور را به دست گرفت. میراث حاکمان گذشته، شکافها و اختلافاتاجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی بود که جامعه را به سمت سراشیبی سقوطپیشمیراند.
امام حکومت خویش را براساس عدالت اجتماعی استوار ساخت و درنخستین گام، تمام امتیازها و بخششهای بیحساب از بیتالمال را لغو کرد وفرمود:
ذلیل و ستمدیده نزد من عزیز است تا آن گاه که حق او را باز ستانم ونیرومند نزدم ناتوان است تا حق مظلوم را از او پس بگیرم.
بر این بنیاد، تمام ثروتهای نامشروع را که عثمان به اطرافیانش بخشیدهبود، به بیتالمال باز گرداند و چنین اعلام کرد:
به خدا سوگند، اگر ببینم این بیتالمال جهیزیة زنی قرار گرفته باشد یابا آن کنیزی خریده شده باشد، همه را بازمیگردانم. در عدل گشایشاست و هر که عدالت برایش تنگ باشد، ستم تنگتر خواهد بود.
حضرت، در گام بعدی به اصلاحات سیاسی روی آورد و تمام عناصرناصالح و بیکفایت را از مسؤولیتهای حکومتی بر کنار ساخت. او در نامهایبه مردم مصر چنین نوشت:
من از آن اندوهناکم که بیخردان و تبهکاران این امت زمام کار را بهدست گیرند؛ مال خدا را میان خود دست به دست گردانند، بندگانخدا را به بردگی کشانند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستخویش سازند. در این گروه، برخی شراب نوشیده و کیفر شدهاند وبعضی اسلام را نپذیرفتند تا از عطا برخوردار شوند.
براین اساس، عثمان بن حنیف را استاندار بصره، سهل بن حنیف را والیشام و قیس بن عباده را والی مصر گرداند؛ ولی ابوموسی اشعری را، به دلیلاصرار مالکاشتر، بر کنار نساخت و اجازه داد همچنان والی کوفه باشد.
این عملکرد حضرت و استمرار آن بر گروهی گران آمد و به شکلگیریواکنشهای منفی آشکار انجامید.
اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی امام تهیدستان را خشنود وثروتمندان را نگران ساخت. سران ثروتمندان که منافع شخصی و موقعیتاجتماعی خویش را در خطر دیدند، نزد حضرت شتافتند و گفتوگوهایطولانی انجام دادند. وقتی از تغییر سیاست امام نومید شدند، پرچم مخالفتبرافراشتند و با شایعه پراکنی و سامان دادن جنگ روانی مردم را به نقض بیعتفراخواندند. آنها، به بهانههای مختلف، در تضعیف موقعیت حکومتی امام ودامن زدن به اختلافات میکوشیدند.
حضرت ـ بی آن که تردید به دل راه دهد ـ در مسیر الاهیاش استوار ماندو از آیندة شوم و خطرناک مخالفان سخن گفت. مخالفان امام در سه گروهعمده دستهبندی میشوند:
1. ناکثین (پیمانشکنان)
2. قاسطین (دینگریزان)
3. مارقین (سرکشی کنندگان)
این دستهبندی به وسیلة رسول خدا(ص) انجام شده است. آن حضرتفرمود:
یا علی؛ ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین؛ علی پس از من باناکثین، قاسطین و مارقین نبرد خواهی کرد.
سالها بعد، امام(ع) درستی پیشبینی پیامبر اکرم(ص) را مشاهده کرد وفرمود:
فلما نهضت بالامر طائفة و مرقت اخری و قسط آخرون؛ چون به خلافترسیدم گروهی بیعت شکستند و جمعی از دین بیرون رفتند و دستهایسرکشی و طغیان کردند.
عمرو بن عاص در مقابل سیاست عدالتجویانة حضرت برآشفت و بهمعاویه چنین نوشت:
ما کنت صانعاً فاصنع اذ قشرک ابن ابیطالب من کل ما تملکه کما تقشر عنالعصالحاها؛ هرکار میتوانی بکن؛ زیرا پسر ابیطالب هرچه در اینمدت گرد آوردهای میستاند وهمان گونه که پوست عصا را از آن جدامیسازند. ]اندوختههایت را از تو جدا میکند
امام(ع) در برابر امواج سهمگین شایعات و تحریک به مسجد شتافت و بهروشنگری پرداخت.
خداوند را که پروردگار و معبود ما است، شکر میگزاریم. نعمت عیان ونهان او شامل حال ما است. تمام نعمتهای او بر ما منّت است بی آن که از خوداستقلال داشته باشیم.
برترین مردم نزد خدا کسی است که بهتر اطاعتش کند، به سنت پیامبرشبهتر و بیشتر پایبند باشد و کتاب خدا (قرآن) را بهتر احیا کند. ما هیچ کس رابرتر از دیگری نمیشماریم، مگر به طاعت و تقوی. این قرآن است که در برابرما است و این سیرة پیغمبر است که همه میدانیم بر مبنای عدالت و مساواتبود. (درستی این مسیر) بر هیچ کس پوشیده نیست، جز آن که در پیغرضورزی و دشمنی است، که آن مطلب دیگری است.
سپس حضرت آیه زیر را تلاوت کرد:
یا ایهاالناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّاکرمکم عنداللهاتقیکم.
حضرت علی(ع) در نخستین روزهای حکومتش، با این پدیدة شومروبهرو شد و پس از انجام دادن تمام مقدمات بازدارنده و خیرخواهانه ناگزیربه نبرد با آنها تن داد. این نبرد ویژگیهایی منحصر به فرد داشت. مسلمانبودن دو طرف و حضور بزرگان صحابه در هر دو جبهه سبب شد شبهاتی درمردم پدید آمد. حضرت این ویژگی را به مردم بصره تذکره داد وفرمود:
... لکنا اءنّما اصبحنا نقابل اخواننا فی الاسلام علی ما دخل فیه من الزیغوالاءعوجاج و الشبهة و التأویل ...؛ ما با برادران دینیمان به خاطر آنچیزهایی که در امت اسلامی پدید آمد، یعنی بدگمانی، اعوجاج وکژاندیشی، شبهه در دین و تأویل و تفسیر ظاهری قرآن میجنگیم.
عمار یاسر، یکی از فرماندهان سپاه امام، در این جنگ میکوید:
نحن ضربناکم علی تنزیله فالیوم نضربکم علی تاویله؛ ما دیروز برای دفاعاز دین خدا و تنزیل قرآن با شما جنگیدیم و امروز برای تأویل قرآن وزدودن انحراف تاویلآلودتان نبرد میکنیم.
پس از کشته شدن عثمان، بیشتر مردم داوطلبانه با امام بیعت کردند.
در این میان، جمعی از بنیامیه از بیعت سرباز زدند این گروه که از زمانرسول خدا(ص) و دلاوریهای امام در آن عصر تلخکام بودند، در اندیشةمشروط ساختن بیعت خویش به سر میبرند. آنها به حضرت تذکر دادند تنهابه شرط مصون ماندن دارایی شان از گزند عدالت، بیعت میکنند. امامگفتارشان را رد کرد و از بیعتشان چشم پوشید.
طلحه و زبیر که از طراحان و عاملان اصلی کشتن عثمان بودند، پیرامونعایشه گرد آمدند و به تحریک مردم پرداختند. آنها که خود را نخستین بیعتکنندگان به شمار میآوردند، از امام خواستند امارت کوفه و بصره را به آنهاسپارد. امام نپذیرفت و به جای آن ولایت یمن و یمامه و بحرین را به آنها داد.طلحه و زبیر، وقتی حکم امارت را از علی(ع) گرفتند، گفتند: از این صلهرحمجزای خیربینی. علی(ع) برآشفت و با بیان این که زمامداری مسلمانان را باصلة رحم کاری نیست، حکمها را پس گرفت. این امر آتش کینه را دردلهاشان شعلهور ساخت. بنابراین، در مسیر شکست بیعت گام نهادند و از اماماجازه خواستند به قصد عمره از مدینه خارج شوند. امام فرمود:
والله ما ارادا العمرة و لکهما ارادا الغدرة؛ به خدا سوگند، اینان به قصدعمره نمیروند، و اندیشة پیمان شکنی و خیانت در سر میپرورانند.
طلحه و زبیر به بصره شتافتند و در آنجا با همکاری عایشه و حکمرانان برکنار شده عثمان که به مکه روی آورده بودند، هسته مرکزی «ناکثین» را ساماندادند. در این موقیعت، بسیاری از بنی امیه، عثمانیان و همة کسانی که از عدالتامام(ع) ناخشنود بودند، در بصره گرد آمدند و با متهم ساختن حضرت به قتلعثمان، خود را خونخواه او خواندند.
آنها به سرعت، هوادارانشان را مسلح ساختند و مخالفان و پایداران بربیعت امام(ع) را به قتل رساندند. افزون بر این، عثمان بن حنیف، والی امام دربصره، را دستگیر و پس از تراشیدن موهای سروصورت، اخراجش کردند. دراین موقعیت، عایشه نیز نامههایی برای مردم کوفه و ابوموسی اشعری، والی آنمنطقه، گسیل داشت و از او خواست نگذارد کمک نظامی کوفه به امام(ع)بپیوندد. ابوموسی اشعری در شمار مخالفان آغازین علی(ع) جای داشت. نامةعایشه سبب شد دیگر بار امیدوار شود و در مسیر رویارویی با امام گامبردارد.
عامل اصلی شکلگیری این گروه دنیاخواهی و مقامجویی بود. حضرتامیر(ع) در اشاره بدین واقعیت میفرماید:
کل واحد منهما یرجوالامر له و یعطفه علیه دون صاحبه، لا یمتّان الیاللهبحبل...؛ هر یک از آنها ]طلحه و زبیر[، امید حکومت دارد، دیده به آندوخته، رفیق خود را از آن بیبهره میداند. آن دو نه به رشتة الاهیچنگ زدند و نه با وسیلهای به خدا روی آوردند. هر کدام بار کینة رفیقخود را بر دوش میکشد که بهزودی پرده از آن کنار خواهد رفت.
به خدا سوگند، اگر به آنچه میخواهند برسند، یکدیگر را از پای درمیآورند. اکنون گروهی سرکش و نافرمان به پاخاستهاند [ناکثین]. پسخداجویان حسابگر کجایند؟
طلحه و زبیر چنان اعتقاد داشتند که، به دلیل حضورشان در جنگهایبسیار و پشتیبانیشان از اسلام، باید از خوان حکومت بهرهمند شوند. امام اینآرزوی آنها را به یأس تبدیل کرد، در برابر فزون خواهیشان ایستاده و چونشمشیر برکشیدند، برای مبارزه با آنها سپاهی در خور فراهم آورد. وقتیلشکر در مسیر بصره گام نهاد، امام فرمود:
ان هولاء تمالؤوا علی سخطة امارتی و سأصبر مالم اخف ...؛ همانا ناکثینعهد شکن به جهت ناخشنودی از حکومت من به یکدیگر پیوستند.من تا آن جا که بر وحدت اجتماعیتان احساس خطر نکنم، صبرخواهم کرد. اگر آنان برای اجرای مقاصدشان فرصت یابند، نظامجامعة اسلامی متزلزل میشود. آنها در سایة حسادت بر کسی کهخداوند به وی حکومت بخشیده، به طلب دنیا برخاستهاند ومیخواهند کار را به گذشته بازگردانند... .
حضرت، محمدبن ابیبکر و محمد بن جعفر را به کوفه فرستاد تا مردم رابسیج کنند. آنها با مخالفت ابوموسی اشعری روبهرو شدند و در گردآوریسپاه توفیق نیافتند.
امام بیدرنگ فرزندش امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد و بهاموسی اشعری چنین نوشت:
... من حسن و عمار را فرستادم تا از مردم کمک بخواهند و قرظ بنکعب را نیز با حکم ولایت کوفه بدانجا گسیل داشتم. کردار تونکوهیده و مطرود است. از کار کناره گیر. اگر مقاومت کنی، به اودستور دادهام! آشکارا به نبرد با تو روی آورد و پس از چیرگی، بند ازبندت جدا سازد.
گروهی نیز چنان نقل کردهاند که امام مالک اشتر را بدین مأموریت گسیلداشت و به ابوموسی چنین فرمان داد:
فاذا قدم رسولی علیک فارفع ذیلک و اشدد مِئزرک، و اخرج من حجرکواندب من معک ...؛ چون فرستادة من نزدت آمد، دامن همت به کمرزن، کمرت را برای جنگ محکم ساز و از لانهات برون آی ... . اگرهمراهی با ما را خوش نداری، بی آنکه مورد ستایش قرارگیریکنارهگیر.
ابوموسی نامة امام را نادیده گرفت و به تحریک مردم روی آورد. امامحسن(ع) پس از سخنرانی برای مردم، با ابوموسی مجادله کرد مالک فریادبرآورد و گفت: از دارالاماره برون رو. اشعری یک شب مهلت خواست وبیرون رفت. آنگاه دوازده هزاز نفر کوفی به یاری امام برخاستند و همراهمالک در وادی ذیقار فرود آمدند. امام علی(ع) نیز همراه هفتصد سوار بهسوی آنان حرکت کرد و سرانجام شمار نیروهای امام(ع) به بیست هزار تنرسید.
ابن عباس میگوید: حضرت در اردوگاه ذی قار قبل از جنگ جملمشغول دوختن کفش خویش بود که من بر او وارد شدم. فرمود: بهای این کفشچقدر است؟
گفتم: بی ارزش است. فرمود:
به خدا سوگند، نزد من این کفش از حکومت محبوبتراست؛ مگر این که باآن حقی رابه پا دارم یا باطلی را دفع کنم. سپس از خیمه بیرون آمد و بهلشکریانش چنین فرمود:
... فتداکو علی تداک الابل الهیم یوم وردها قد ارسلها راعیها و خلعت مثانیهاحتی ظننت انهم قاتلی ... ؛]پس از مرگ عثمان[ مانند شتران تشنهای کهشتربان افسارشان را رها ساخته؛ به آبشخور هجوم میآورند، بر منهجوم آوردند آنان چنان یکدیگر را میفشردند که گمان کردم دراندیشة کشتن من به سر میبرند ... . پشت وروی این کار را نگریستم ودیدم چارهای ندارم [باید]با آنها (پیمان شکنان) نبرد کنم و یا آنچهمحمد(ص) آورده است، منکر شوم... .
الا و انّ الشیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معی لبصیرتی مالبست ...؛ آگاه باشید که شیطان حزب خود را فراهم ساخته وسوار وپیادهاش را فراخوانده و تاخته است. من براساس حقیقت و بصیرتحرکت میکنم. نه حق را از خود پوشیده داشتهام و نه بر من پوشیدهبوده است. به خدا سوگند، برایشان چاهی برکنم که چون وارد شوند،نتوانند بیرون آیند و هنگامی که از آن برون آمدند، خیال بازگشتن درسر نپرورانند.
جنایات و هتک حرمتهای ناکثین در کوفه چنان دلخراش بود که حضرتبخشی از آن را برای مردم، باز گفت و آنان را برای مقابله به یاری فرا خواند:
«عباد الله انهدوا الی هؤلاء القوم منشرحة صدورکم بقتالهم فانهم نکثوابیعتی و اخرجوا ...؛ ای بندگان خدا، برای جنگ با این مردمان باسینههای گشاده به پا خیزید؛ زیرا آنها بیعت مرا شکستند؛ فرماندارمارم ابن حنیف را پس از ضرب و جرح و رنج و آزار از بصره بیرونراندند؛ «سیابجه» (متصدیان بیتالمال بصره) را کشتند؛ «حکیم بنجبله عبدی» را مثله کردند و مردان شایسته و صالح دیگر راکشتند، وآنگاه به جستجو پرداخته، گریختگان را دنبال کردند، از خانهها وپناهگاهها برون آوردند و پس از چندی گردن زدند ... .
چرا ناکثین اندرزهای امام را نپذیرفتند؟ این پدیده عوامل متعدد دارد؛برای مثال وقتی حضرت قعقاع بن عمرو را جهت گفتگو با سران جملفرستاد، فرزندان طلحه و زبیر، به ویژه عبدالله بن زبیر، در جهت ناکام ماندنگفتوگو کوشیدند. زبیر به سبب روایتی دربارة عمار که از رسولخدا شنیدهبود، سست و مردد گردید و بر آن شد کارزار را ترک گوید. در این موفقیت،عایشه و طلحه و عبدالله بن زبیر همراه جمعی از تندروان نزدش شتافتند و اورا از تردید باز داشتند. حضرت، برای از میان بردن تبلیغات طلحه و زبیر، کهوی را جنگ طلب میخواندند، بی سلاح در مقابل طلحه و زبیر مسلح ایستاد وبا آنها سخن گفت. امام زبیر را اندرز داد، از خدا ترساند و سبب حضورش راجویا شد. زبیر از قتل عثمان و شایستگی خود برای خلافت سخن گفت. امامقاتلان عثمان را به دوری از رحمت حق نفرین کرد. و ادامه داد:
ما زال الزبیر رجلاً منا اهل البیت حتّی نشا ابنه المشووم عبدالله؛ زبیر هموارهبا ما بود تا آن که فرزند نامبارکش عبدالله پای به عرصة جوانی گذاشت.
آنگاه به یاد کرد خاطرات سودمند گذشته پرداخت: آیا به خاطر میآوریروزی را که من و رسول خدا با هم میخندیدیم و تو گفتی یا رسولالله، پسرابوطالب را رها نمیکنی. آن حضرت بیدرنگ فرمود: ای زبیر تو ستمگرانه بااو خواهی جنگید.
زبیر گفت: اگر زودتر یادآوری کرده بودی به نبردت نمیشتافتم. به خداسوگند، هرگز با تو جنگ نخواهم کرد.
امام پیش از درگیری، چون همیشه، به نیروهایش فرمان داد آغازگر نبردنباشند:
لا ترموا بسهم و لا تطعنو ابرمح ولا تضربوا بسیف، اعذروا؛ تیری نیندازیدو نیزهای نزنید و شمشیری از نیام درنیاورید، اتمام حجت کنید.
مسلم، یکی از یاران امام، قرآنی بهدست گرفت، به سوی اصحاب جملآمد و آنان را به قرآن فراخواند. یکی از بصریان تیری افکند و او را به شهادترساند. امام فرمود: «اللهم اشهد» و آنگاه فرمان آغاز نبرد را صادر کرد وفرمود:
ایهاالناس اذا هزمتموهم فلا تجهزوا علی جریح و لا تقتلوا اسیراً و لا تتبعوامولیاً...؛ مردم، هنگامی که آنان را شکست دادید بر مجروحان نتازید،اسیران را نکشید، غلامان را تعقیب نکنید و از پشت به آنها یورشنبرید ... .
نخست به دلیل توازن قوا، هیچیک از دو طرف به پیروزی نزدیکنمینمود. پس از شعلهور شدن آتش جنگ، امام دستور داد به قلب سپاهدشمن که محل استقرار طلحه و عبدالله بن زبیر و عایشه بود، یورش برند.عایشه سوار بر شتر، سپاه بصره را پیرامون خویش گرد آوردهبود و به نبردتشویق میکرد. دلاوران بصره یکی پس از دیگری افسار شتر عایشه رامیگرفتند و میجنگیدند. در این درگیری شدید هفتاد تن از هواداران عایشهجان باختند. یعقوبی و طبری شمار کسانی را که در حمایت از شتر عایشه کشتهشدند، بیش از هزار تن نگاشتهاند.
وقتی امام(ع) شتر عایشه را دست نیافتنی دید، فرمان داد پاهایش رامجروح سازند تا از رفتن باز ایستد. سرانجام «بجیر بن دلجه» موفق شد، پاهایشتر عایشه را قطع کند و آن را از رفتن باز دارد. بانشستن شتر، امید سپاه جملبه نومیدی تبدیل شد. یاران عایشه گریختند و نتیجة جنگ به سود امام(ع)تغییر یافت.
حضرت دستور داد کجاوة عایشه را از میان کشتگان کنار برند. آنگاه به«محمد بن ابیبکر» فرمود خیمهای برای عایشه بر پا سازد واز او محافظتکند.
تعداد کشتگان جنگ جمل را حدود هشت هزار تن نگاشتهاند که شانزدهدرصد آن به سپاه امام(ع)، تعلق داشت. در این درگیری، جمعی از یارانحضرت، چون زید بن صوحان و ابوعبیده راشد سلمی به شهادت رسیدند ازسپاه بصره طلحة بن عبیدالله و محمد بن طلحه در کام مرگ فرو رفتند. طلحه،به دلیل دخالتش در قتل عثمان، به وسیلة مروان بن حکم کشته شد و زبیر، نیزپس از ندامت و باز گشت از میدان نبرد، به وسیله «عمرو بن جرموز» به قتلرسید. عمرو سلاح و زره زبیر را به امید پاداش خدمت امام برد؛ ولی حضرتاز مرگ زبیر اظهار تأسف و قاتلش را سرزنش کرد.
حضرت بر کشتگان هر دو سپاه نماز گزارد و سه روز در بصره توقف کردتا مردم جنازههای کشتگانشان را به خاک سپارند. آنگاه عایشه را همراهتعدادی از زنان شریف بصره به سمت مکه گسیل داشت و خود راه کوفه پیشگرفت.
امام علی(ع)، پس از نبرد جمل، در دوازدهم رجب 36 ه.ق به کوفه رسیدو آن را مرکز حکومت خود خواند. سبب این انتخاب شمار زیاد شیعیان ودوستان حضرت در آن شهر بود. بصره در مقابل کوفه قرار داشت و پایگاهمخالفان حضرت به شمار میآمد. در مدینه و مکه نیز طرفداران امام اندکبودند، بیشتر مردم در بیتفاوتی به سر میبردند و به دلیل محافظهکاری وسست عنصری، در جهت تشخیص حق و باطل گام برنمیداشتند. سعد بن ابیوقاص، عبدالله بن عمر، اسامه بن زید که در نبرد جمل به خانه پناه بردند ومردم آنها را «قاعدین»، و «مفتونین» خواندند، در شمار این اکثریت خاموشجای داشتند.
حضرت همواره به احیای سیرة پیامبر اکرم میاندیشید و میکوشید قدرتگردنکشانی چون معاویه و یارانش را در هم شکند. بر این اساس، در روزهاینخست حکومتش بر آن شد معاویه را از مقام استانداری شام عزل کند؛ ولیجنگ جمل وی را از این کار باز داشت. اینک که از جنگ جمل فارغ شدهبود، در جهت گردآوری سپاه و مقابله با معاویه کوشید. امام برای این کار دودلیل عمده داشت:
1 . معاویه و دیگر والیان عثمان، مهمترین عامل شورش مردم علیهحکومت عثمان بودند، مسلمانان از دیرباز در آرزوی بر کناری آنها به سرمیبردند. عزل معاویه اجابت خواستههای مردم است.
2 . حضور معاویه در مسند استانداری شام و سکوت امام، تأیید مدیریتاو را مینمایاند. ممکن بود معاویه از همین حربه بهره گیرد و علیه دولتمرکزی قیام کند.
بنابر این، عدم بیعت معاویه با حضرت و لشکرکشی علیه امام، به بهانةخونخواهی عثمان، از دلایل عمدة جنگ صفین است. معاویه خود از کسانیبود که به در خواست کمک عثمان توجه نکرد و او را تنها نهاد تا به قتل رسد.
پس از قتل خلیفه و حکومت علوی، معاویه میدانست امام به زودی او رااز کرسی آرزوهایش پایین خواهد کشید. بدین جهت، کشته شدن عثمان رابهانه قرار داد و با بزرگ کردن آن و به راه انداختن، تبلیغات بسیار، مردم شامرا برای انتقام آمادهساخت.
نعمان بن بشیر پیراهن خون آلود عثمان و انگشتان همسرش نائله را به شامآورد و برای عملی شدن اهداف پلید معاویه، بهترین بهانه را فراهم آورد.
قاصد معاویه «قبیصة عبسی» نامة معاویه را برای امام آورد. در این نامهنوشته بود:
من شصت هزار مرد کهنسال را در دمشق پشت سر گذاشتهام که پیراهنخونی عثمان را بر منبر مسجد افکنده و کنار آن گریه کنند.
امام فرمود:
آیا خون عثمان را از من مطالبه میکنند؟ آیا من بیش از همه طالبخون عثمان نیستم؟ خدایا، در برابر توبی گناهیام را در مسألة خونعثمان اعلام میکنم.
آنگاه ادعاهای دروغین معاویه را چنین پاسخ گفت:
نامه کسی به من رسید که بصیرتی ندارد تا از آن هدایت جوید و رهبرینیست که رهنماییاش کند، هوایش او را فراخواند. وی دعوت نفس راپذیرفت و زمامش را کشید و او به دنبال هوای خود روان شد. پنداشتیکه لغزش من درباره عثمان بیعت مرا بر تو باطل کرده است ... منفرمان ]قتل او را[ ندادم که گناه فرمان دهنده بر من لازم آید و نیز من اورا نکشتم که مستوجب قصاص قاتل باشم ... اما این که گفتهای «قاتلعثمان را به ما سپار» تو را با عثمان چه نسبتی است؟ چه تو مردی ازبنیامیه هستی و پسران عثمان بدین امر شایستهترند ... .
امام نامهها و پیامهای متعدد برای معاویه فرستاد و از او خواست یا بیعتکند و یا به جنگی فراگیر تن دهد. معاویه جز جنگ به چیزی نمیاندیشید وهمواره میگفت: شمشیر میان من، و شما حکم میکند.
وقتی امام از صلح و بیعت نومید شد، به آماده سازی نیرو همت گماشت.
معاویه میتوانست، با توجه به توان اقتصادیاش، دست کم دویست هزارسرباز گرد آورد. امام برای تهیة نیرو به حاکمان مصر، بصره، مدینه و اصفهانو همدان نامه نگاشت و از آنها یاری خواست؛ برای مثال به «محنف بنسلیم»، حاکم اصفهان و همدان، چنین نوشت:
... چون این نامه من به تو رسد، موثقترین یارانت را، به نظر خود،برجای خویش بگمار و خود نزد ما بیا تا این دشمن را در جایمناسب دریابی و امر به معروف و نهی از منکر کنی و به اردوی حقپیوندی و از باطل دوری گزینی، زیرا ما و تو را از پاداش جهادبینیازی نباشد و خدا ما را بس که نیکو کارگزاری است؛ و لا حول ولاقوة ال بالله.
امام در جمع مردم نیز خطبهها خواند و آنها را به جهاد دعوت کرد:
... آهنگ هجوم بر کسی داریم که خود خویش را خوار و زبون ساخته و آنچه را از آن او نیست و حق دستیابی به او را ندارد به چنگ ربوده است.
... من شما را به سختکوشی و سختگیری در این امر مهم و جهاد درراه خدا فرمان میدهم و دستور میدهم از هیچ مسلمانی غیبت وبدگویی نکنید و چشم به راه پیروزی زودرسی از جانب خدا باشید؛ انشاءالله.
با آن که بصریان در جنگ جمل علیه امام جنگیده بودند و یا بی طرفمینمودند، حضرت آنها را بخشید و از فرماندار خواست مردم را بسیج کند.ابن عباس، پس از ابلاغ پیام امام به مردم، ابو الاسود دوئلی را جانشین خودساخت و همراه پنج نفر به سوی حضرت روانه شد.
امام در چهار شنبه پنجم شوال 36 هجری، همراه سپاهیانش خود از نخیلهبه سوی مدائن و انبار روان شد. او سرانجام در رقه توقف کرد و سپاهیانش راکه حدود نود هزار نفر بودند، در هفت لشکر سازمان داد. در سپاه امام یکصدو سی تن از مبارزان بدر، نهصد نفر از بیعت کنندگان با پیامبر اکرم زیر درخت(رضوان) و هشتصد تن از مهاجران به چشم میخوردند.
معاویه نیز با حدود 120 هزار نیرو که مروان بن حکم با شمشیر آویختةعثمان پیشاپیش آنها دیده میشد، به سوی صفین حرکت کرد و در کنار نهرفرات اردو زد. او دستور داد چهل هزار نیرو، فرات را محاصره کنند ونگذارند سپاه امام از آب بهره گیرد سپاهیان ماجرا را به حضرت گزارش دادنداو فرمود:
قد استطعموکم القتال فاقروا علی مذلة و تاخیر محلة او روّ وا السیوف منالدماء ...؛ از شما خواستند دست به جنگ گشایید. پس یا به خواریبرجای باشید و از مقامی که دارید فروتر آیید و یا شمشیرها را خونینسازید و آب را از چنگ آنان در آورید ... .
سپاهیان امام در نخستین نبرد، شامیان را از فرات راندند و زیانهایفراوان به آنان وارد ساختند. چون لشکر حضرت، فرات را در اختیار گرفت،امام فرمود:
بگذارید آنها آب بردارند.
برخوردهای کوچک دو سپاه همچنان ادامه یافت. امام نمیخواست حملةهمگانی آغاز شود؛ زیرا امیدوار بود دشمن به حق و بیعت گردن نهد و ازجنگ دست بردارد معاویه همچنان سر ستیز داشت. دو طرف از ادامةمخاصمه خسته شدند و شعلههای امید به صلح روزبهروز بیشتر فرو مینشست.
امام، به یارانش فرمان داد برای نبرد همگانی آماده شوند. سپاه معاویه نیزآماده شد. حضرت علی(ع) برای مبارزه با عروة بن داود دمشقی خارج شد.اورا با یک ضربه فرو افکند و فرمود:
ای عروة، برو و این خبر را برای قبیلهات ببر. به خدایی که محمد را بهحق مبعوث کرد سوگند، آتش را میبینی و از پشیمانان خواهی بود.
دو سپاه به هم آویختند و آتش جنگ زبانه کشید. در روز اول (صفر سال37 هجری) سپاه امام علی به فرماندهی اشتر نخعی و سپاه معاویه به فرماندهیحبیب بن سلمه به نبرد پرداختند و شامگاه به اردوگاه خویش باز گشتند. هر روزیکی از فرماندهان امام در مقابل فرماندهی از سپاه معاویه میایستاد و درگیر میشد.
چندی بعد، امام تاکتیک جنگ را تغییر داد و فرمان یورش همه جانبه راصادر کرد. بامداد چهارشنبه دو لشکر به نبردی سنگین روی آوردند و شبانگاهبه اردوگاه خویش باز گشتند.
شدیدترین نبردها در «لیله الهریر» تحقق یافت؛ زیرا جنگ از نماز صبحتا نیمه شب و از نیمه شب تا ظهر روز بعد ادامه یافت. شدت نبرد چنان بود کهسپاهیان وقت نماز را در نمییافتند و بیوقفه میجنگیدند.
سرانجام حضرت تصمیم گرفت با یورشی همه جانبه مقر فرماندهی شامیانرا تسخیر کند. بر این اساس، مالک اشتر و نیروهایش از جناح راست، وعبدالله بن بدیل از سویی و امام(ع) از سمتی دیگر به سراپرده معاویه هجومبردند. دراین رفت و برگشت برقآسا، عمار یاسر به شهادت رسید و در سپاهشامیان تزلزلی بزرگ پدید آمد؛ زیرا آنها روایت رسول خدا دربارة شهادتعمار به دست ستمگران و متجاوزان را شنیده بودند.
معاویه ـ وقتی احساس کرد خطر جدی است و تا لحظهای دیگرسراپردهاش در میان سپاه امام(ع) قرار خواهد گرفت ـ با همفکریعمروعاص چارهای اندیشید. آنان فریبکارانه قرآنها را بر فراز نیزهها قرار دادندو سپاه علی(ع) را به همان چیزی که خود در آغاز رد کرده بودند، فرا خواندند.
شامیان نیزههای مزین به قرآن را در دست گرفتند و هلهله کنان فریاد زدند:اگر شما ما را بکشید، چه کسی سرپرستی فرزندانمان را بر عهده خواهد گرفت.و اگر ما شما را بکشیم چه کسی فرزندان شما را سرپرستی خواهد کرد؟! ایعراقیان، کتاب خدامیان ما و شما حاکم باشد.
این حرکت به اختلاف سپاه امام انجامید. عدهای طرفدار توقف جنگشدند و جمعی خواستار ادامة آن. مالک اشترنخعی، حجربن عدی و عمروبنحمق به اجرای فرمان امام و ادامة نبرد میاندیشیدند؛ اشعث بن قیس ودوستانش از لزوم آتش بس سخن میگفتند.
سرانجام فشارهای روانی و جوسازی سبب شد امام حکمیّت را بپذیرد.حضرت بر آن بود عبدالله بن عباس را نمایندة سپاه خویش سازد؛ ولیسپاهیان به ابوموسی اشعری تمایل داشتند و امام را برای پذیرش ابوموسیتحت فشار قرار دادند. از سوی سپاه معاویه عمروعاص برگزیده شد. حکمیتدر هفدهم ماه صفر رخ داد و قرار شد داوران تا ماه رمضان به حکمیّت وداوری نشینند. آنها در رمضان به داوری نشستند. عاقبت عمروعاص،ابوموسی را فریفت. او علی و معاویه را از خلافت خلع کرد و عمروعاص تنهاعلی را برکنار ساخت، سپاهیان علی با مشاهدة نیرنگ عمر و بر آشفتند و آنحکم را با کتاب خدا ناسازگار خواندند. گروهی از تندروان و سادهاندیشان کهعلی را به پذیرش حکمیّت ناگزیر ساخته بودند ـ وقتی حکومت شام را تثبیتشده و عرق را زبون دیدند ـ لا حکم الالله سر دادند و بر طبلهای تفرقه کوفتند.
آنان چنان اعتقاد داشتند که علی باید، به سبب تن دادن به حکمیت، توبهکند و از خداوند پوزش خواهد. بدین ترتیب، هستة آغازین خوارج شکل گرفت.پس از اعلام نتیجة حکمیّت، امام به نادرستی انتخاب مردم اشاره کرد و فرمود:
الا و انّ القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم ممّا تحبّون و انّکم اخترتملانفسکم...؛ شامیان در انتخاب حکم، نزدیکترین فردی را که دوستداشتند، برگزیدند و شما فردی را که از همه به ناخشنودی نزدیکتربود، انتخاب کردید. همانا سروکار شما با عبدالله پسر قیس است کهمیگفت: «جنگ فتنه است بند کمانها را ببندید و شمشیرها را در نیامکنید». اگر راست میگفت، چرا داوطلبانه در جنگ شرکت کرد؟ و اگردروغ میگفت، پس متهم است.
در پایان پرداختن به ویژگی عمدة قاسطین ضرورت دارد و آن روحیةفریبکاری و نفاق ورزی است. آنها قصد داشتند حکومت را از امام بربایند وبه مطامع خویش دست یابند. امام این جریان و رهبرانش را نیک میشناخت وپیوسته لب به اندرز و روشنگری میگشاد؛ ولی معاویه چنان در گردابپلیدیها فرو رفته بود که هیچ اندرزی را نمیشنید؛ چنان که حضرت درنامهای به وی یادآور شده است:
و اعلم ان الشیطان قد ثَبّطک عن ان تراجع ...؛ معاویه، بدان شیطاننمیگذارد تو به نیکوترین کارت بپردازی و اندرزی که به سود تواست بشنوی.
این گروه را باید فرزند نبرد صفین دانست. اینان، پس از تحمیل حکمیت بهحضرت علی(ع) و نیرنگ عمروعاص، انگشت ندامت به دندان گرفتند و ازامام خواستند، با نقض حکمیت، به نبرد روی آورد. امام خواست آنها رانپذیرفت و بر حکمیت وفادار ماند. آنچه در خصوص خوارج گفتنیمینماید، ناخشنودی آنها از سلطة شام بر عراق است؛ مخالفت با نتیجةحکمیت نیز در این امر ریشه دارد. آنها سرانجام چنان اندیشیدند کهعمروعاص و علی و معاویه اساس همة مفاسد دین و جامعهاند. و باید به دلیلگناهانشان کشته شوند. عجیب است که خوارج به اشتباه خود در حادثةحکمیت پی بردند؛ ولی از تحلیل عامل اصلی اشتباه ناتوان بودند. آناننمیتوانستند به اشتباه خود در پذیرش فریب معاویه و عمروعاص و تعیینداور اعتراف کنند. امام علی(ع) سیمای خوارج را چنین مینمایاند:
فان ابیتم ال ان تزعموا انّی اخطات و ضللت فلم تضلّلون عامة امة محمدبضلالی و تاخذونهم بخطئی... فانّها حکّم الحکمان لیحییان ما احیاالقرآن ویمتیاما امات القرآن؛ اگر میپندارید من خطا کردم و گمراه شدم، پسچرا همة امت محمد را به گمراهی من گمراه میدانید و خطای مرا بهحساب آنها میگذارید ... . اگر به آن دو نفر (ابوموسی و عمروعاص)رای به داوری داده شد، تنها برای این بود که آنچه قرآن زنده کرد زندهسازند و آنچه قرآن مرده خواهد، بمیرانند ... من شرّی به راه نینداختمو شما را دربارة سرنوشتتان نفریفتم و چیزی را بر شما مشتبه نساختم.
به رغم بداهت مسأله، آنها میکوشیدند امام را مقصر بدانند و به توبهوادارند. آنها نخست، تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر»، علی(ع)را به توبه فرا خواندند و سپس از لزوم قتل علی(ع) و عمروعاص و معاویه واصحاب جمل و پذیرندگان حکمیت، به سبب کفر، سخن گفتند. در نگاه اینگروه، تمام مردم روی زمین کافر بودند و باید نابود میشدند.
آنها با این دیدگاه، در بازگشت از صفین در « حروراء» اردو زدند. امامآنها را اندرز و هشدار داد:
قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فابیتم علیّ ...؛ من شما را از اینحکمیت نهی کردم، ولی با سرسختی مخالفت کردید تا به دلخواه شماکشانده شدم. شما ای بیخردان، ای ناکسان و بیپدران، من این فاجعهرا به بار نیاوردم و هرگز زیان شما را نخواستم.
خوارج، سرانجام با هشدارها و نصایح حضرت، به کوفه بازگشتند؛ ولی براین اعتقاد بودند که امام نباید مسألة حکمیت را پی گیرد. اصرار آنها و انکارامام سبب شد از کوفه خارج شوند و همفکرانشان را به نهروان فرا خوانند.
حضرت، در مقابل این حرکت بردباری پیشه کرد و از آنها خواست علیهمعاویه بجنگند. آنان استنکاف ورزیدند و حرکت امام را چنان تحلیل کردندکه به دلیل عدم تطابق رأی داوران با منافع خویش به ادامة جنگ میاندیشد.
عبدالله بن عباس به نمایندگی از امام(ع) نزد آنان رفت و گفتوگو کرد؛ولی هیچ انعطافی در آنان مشاهده نشد. این گروه کژاندیش به ترور و ایجادناامنی روی آوردند و هر کس از علی و عثمان ابراز تنفر نمیکرد را، به قتلرساندند. حضرت نزد آنها شتافت و به عبدالله بن عباس فرمود:
به اینان بگو بر امیر المؤمنین چه ایرادی است؟ مگر نه این است کهمیان شما به حق حکم میکند و عدالت را برقرار میدارد؟ آیا چیزی ازحقوق شما کاسته است؟
گروهی به ابن عباس گفتند: به او پاسخ نمیدهیم. جمعی نیز جنگ را پاسخامام شمردند. بعضی از آنان گفتند: چرا روزی که با معاویه پیمان حکمیت بستهشد، علی اجازه داد عنوان امیرالمؤمنین از مقابل نامش حذف شود؟ چرا آنروز که در صفین نیرنگ خوردیم و از وی روی گرداندیم، ما را با شمشیر نزدتا به خدا بازگردیم؟ او حکمیت را پذیرفت و گمان کرد وصی است؛ ولیوصیت را تباه ساخت. حضرت فرمود:
"آیا شما بدانچه در کتاب خدا و سنت است رضایت میدهید؟"
پس از آن که پذیرفتند ادامه داد:
در صلح حدیبیه نیز رسول خدا ناگریز شد عنوان نبوت را از مقابل نامخویش بردارد. اما این که شما را نزدم تا به راه راست باز گردید، بدانسبب بود که خداوند فرموده است: "لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة". و شماگروهی بسیار بودید و من و اهلبیتم اندک. دربارة انتخاب حکم،خداوند در قرآن حُکم دو مرد عادل را در مسائل قضایی حجت و قابلپیروی دانسته است. اگر آن دو حَکم به آنچه در کتاب خدا است حکمداده بودند، مرا روا نبود از حکم آنان خارج شوم. امّا دربارة تباه کردنوصیت، آیا اگر کسی بر انجام دادن حج توانا است و انجام نمیدهد،کافر شده یا آن که ]به دلیل ناتوانی[ حج انجام نداده است؟ پس شما بارها کردن من، ]باتوجه به تواناییتان دریاری دادن من[ کافر شدید نه آنکه من کافر شده باشم.
و در کلام دیگر آینده شوم آنها را به آنها خبر داد و فرمود:
فانانذیر لکم ان تصبحوا صرعی باثناء هذا النّهر...؛ شما را از آن میترسانم!مبادا صبح کنید در حالی که جنازههای شما در اطراف رود نهروان وزمینهای پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن که برهان روشنی ازپروردگار، و حجتو دلیل قاطعی داشته باشید. از خانهها آواره گشته وبدام قضا گرفتار شده باشید ... .
از جمعیت هشت تا دوازده هزارنفری خوارج، تنها دو هزار تن تحت تاثیرسخنان امام(ع) از آنان کناره گرفتند. دیگران همچنان بر نادانی و تعصبخشک خویش پای فشردند و توبة حضرت را شرط بازگشت خویش خواندند.
حضرت در مقابل خوارج، از سختگیرها و کیفرهای رایج مخالفانخودداری کرد و با رعایت کامل حقوق انسانیشان، فرمود:
انّ لکم عندنا ثلاثاً لانمنعکم صلوة فی هذاالمسجد و لا ...؛ سه حق مسلمشما در نزد ما محفوظ است: ما هرگز شما را از گزاردن نماز در مسجدجامع شهر و شرکت در اجتماعات خود منع نمیکنیم؛ حقوق شما را ازبیتالمال تا هنگامی که با ما هستید میپردازیم؛ تا شما بر ما شمشیرنکشید و جنگ نیاغازید، نبرد نمیکنیم.
امام، با شناخت کامل خوارج و با دقت تمام، بهترین رفتار را برگزید تابهانهای به دست آنان ندهد. حضرت دربارة ویژگیهای این گرو، میفرماید:
جفاة طغام و عبید اقزام جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب ...؛مردمی خشن، فاقد اندیشه عالی و احساس لطیف انسانی، برده صفت،اوباشانی که از هر گوشهای جمع شدهاند و از هر ناحیهای فراهمآمدهاند. اینهاکسانی هستند که باید اول تعلیم بینند، آداب اسلامی بهآنها آموزش داده شود و در فرهنگ اسلامی رشد یابند. باید بر اینهاقیم گمارد تا دستشان گرفته شود نه این که آزاد بگردند، شمشیرها دردست نگهدارند و دربارة ماهیت اسلام اظهار نظر کنند. اینها نه ازمهاجرانند که از خانههاشان به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه ازانصار که مهاجران را در جوار خود پذیرفتند.
آنچه در سیمای خوارج به خوبی قابل مشاهده است، نادانی آنها است؛نادانیای که در سایة آن فریب خوردند و با مشاهدة نیزههای آراسته به قرآندر تردید فرو رفتند امام به آنها فرمود:
ثم انتم شرارالناس و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به یتهه ... انتممعاشر اخفّاءُ الهام. سفهاء الاحلام ...؛ شما بدترین مردم هستید. شمانیروهایی در دست شیطانید که از وجود پلید شما برای ضربه زدننشانه خود استفاده میکند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید وگمراهی میافکند ... . شما گروهی سبک مغز و کم خرد و نادانید.
در این نبرد، امام از بسیج عمومی چشم پوشید. آن حضرت پیش ازدرگیری با خوارج حدود 65 هزار نیرو برای جنگ با سپاه شام آماده کردهبود. قیام خوارج و قتلعام مردم توسط آنان، سبب شد امام به طور موقت ازنبرد چشم بپوشید و به نابودی این فتنة داخلی بیندیشد. سپاه حدود هفت هزارنفری امام به سوی نهروان عزیمت کرد. در مقابل آنان، سپاه دوازده هزارنفری خوارج مشاهده میشد. عبدالله بن کوا و عبدالله بن وهب راسبیفرماندهان سپاه خوارج بودند.
حضرت، به روش معمول خویش، نخست به اندرز وارشاد و اتمام حجتروی آورد؛ ولی آنان با هلهله و رجزخوانی پاسخ دادند. امام حرث بن مرهعبدی را جهت مذاکره نزد آنان فرستاد. خوارج نمایندة حضرت را از پای درآوردند. یاران از امام خواستند اجازة تیراندازی دهد. حضرت فرمود: دستنگهدارید. خوارج فریاد میزدند: "پیش به سوی بهشت". وقتی حضرتچنین دید، جنگ را آغاز کرد. آن بزرگوار پرچمی به ابوایوب انصاری داد وفریاد برآورد، هر که زیر این پرچم پناه آورد در امان است، اگر کسی را نکشتهو به هیچ یک از مسلمانان تعرض نکرده باشد؛ و نیز هر کس به کوفه یا مدائنروی آورد، درامان است و جانش محفوظ خواهد ماند.
با این اقدام حضرت، حدود 800 نفر از خوارج جدا شدند و به کوفه ومدائن باز گشتند. چهرة برجستة این گروه "عروة بن نوفل اشجعی" بود که با500 سوار به کوفه باز گشت. برخی از نویسندگان سپاه نهروانیان را 400 تننگاشتهاند که با این اقدام امام تنها 1400 تن از آنان باقی ماندند.
با شروع جنگ، صدای شیهة اسبان، چکاچک شمشیرها و فریادجانخراش مجروحان سرزمین نهروان را به لرزه درآورد. امام دستور دادخوارج را در محاصره قرار دهند و از راست و چپ بر آنان حمله کنند.بهزودی نیروهای حضرت چون کمربندی خوارج را احاطه کردند.
امام ـ برای این که حتی یک نفر از آنها جان سالم به در نبرد ـ اسودبنقیس مرادی را ماموریت داد از باز شدن کمربند محاصره جلوگیری کند.
با تدبیر نظامی امام، پس از دو ساعت، جنگ پایان یافت. و در این نبردتنها شماری بسیار اندک از خوارج گریختند.
نتیجه همان شد که امام پیش از شروع جنگ، پیشبینی فرموده بود: «به خداسوگند، دهکس از آنان از مرگ نرهد و از شما دهتن بیشتر کشته نشود».
حضرت پس از پیروزی بر خوارج، لشکرش را فرمان داد به کوفه بازگردد. آنگاه با سربازان همراهش کنار اجساد خوارج آمد و با تأثر فرمود:
بؤساًلکم لقد ضرّکم من غرّکم فقیل له: من غرّهم ...؛ رنج و سختی بر شماباد. راستی آن که شما را فریفت، زیانی مهم و جبرانناپذیر بر شما واردساخت. پرسیدند: چه کسی آنها را فریب داد؟
حضرت فرمود: شیطان گمراه کننده و نفسهایی که انسانها را به بدیوا میدارد. نفس اماره بهوسیله آرزوهای نادرست و حساب شده آنهارا فریفت و دامهای عصیان را به روی آنها گشود و به آنان وعدةپیروزی داد و سرانجام به آتش سوزان دوزخشان درافکند.
سرانجام شعلههای فتنة مقدسان نادان با تدبیر حضرت فرو نشست. آنچهدر این حادثه مهم و قابل توجه مینماید، آناست که امام عبادت، زهد،قیافههای حق به جانب و جامعههای ژندة خوارج را نادیده گرفت؛ همه را از دمتیغ گذراند وفرمود:
فانا فقأت عین الفتنة و لم یکن لیجترء علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها واشتد کلبها؛ من چشم این فتنه را در آوردم. جز من هیچ کس جرأتچنین کاری نداشت. پس از آن که موج تاریکی و شبههناکیاش بالاگرفته بود و "هاری"اش فزونی یافته بود.
آری کسی جز حضرت علی(ع) و بصیرت و ایمان نافذش نمیتوانست برروی نادانان مقدس شمشیر بکشد و خطرشان برطرف سازد.
به پایان آمد این دفترحکایت همچنان باقی است.
نهج البلاغه، صبحی صالح، منظمه الاوقاف و الامور الخیریه، دارالاسوهللطباعه و النشر، 1415ق / 1373 ش.
. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید: شرح نهج البلاغه، ج 1، کتابخانة آیت اللهمرعشی، 1404 ق.
. ابن اثیر: تاریخ ابن اثیر، ج 3.
. ابن عبدالبر: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 2.
. امین، سید محمد: سیر الائمه، ج 1.
. ــــــــــــــــــــ : شرح الائمه، ج 1.
. المنقری، نصربن مزاحم: پیکار صفین، ترجمة پرویز اتابکی.
. ــــــــــــــــــــ : وقعة الصفین، کتابخانة آیت الله مرعشی، 1403 ق.
. بلاذری: انساب الاشراف، ج 5.
. حموی، یاقوت: معجم البلدان، ج 5، دارالاحیاء الثرات العربی، بیروت،1379ق.
. شیخ مفید: الارشاد، ج 1، کنگرة شیخ مفید، قم، 1413 ق.
. ــــــــــــــــــــ : الجمل، تحقیق علی میرشریفی، مکتب الاعلام الاسلامیمرکز النشر، قم، 1374 ش.
. طبری، محمدبن جریر: تاریخ الطبری، ج 4، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم،دارالتراث العربی، بیروت، 1997 م.
. طبری، محمد بن جریر (منسوب به بلعمی): تاریخ نامة طبری، ج 2، نشرالبرز، تهران، 1373 ش.
. طریحی، فخرالدین: مجمع البحرین، ج 3، تحقیق السید احمدالحسینی،مکتبة الثقافة الاسلامیة، الطبعة الثانیة، طهران، 1417 ق.
. مالکی، ابن صباغ: الفصول المهمه فی معرفة الاحوال الائمه.
. مبرد، ابوالعباس: الکامل فی اللغه و الادب، ج 2.
. مسعودی، ابی الحسن علی بن الحسین: مروج الذهب، چهار جلد،دارالاندلس، بیروت، 1285 ق.
. ــــــــــــــــــــ : مروج الذهب، دو جلد، ترجمة ابوالقاسم پاینده، شرکتانتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374 ش.
. مطهری، مرتضی: بیست گفتار، انتشارات صدرا، تهران، 1369 ش.
. مقدسی، مطهربن طاهر: البدء و التاریخ (آفرینش و تاریخ)، ترجمة محمدرضاشفیعی کدکنی، نشرآگاه، تهران، 1374 ش.
. نوری، محدث: مستدرک الوسائل، ج 11، مؤسسة آل البیت :، قم،1408ق.
. نویری: نهایة الارب فی فنون الادب، ج 5.
. یعقوبی، ابن واضح: تاریخ یعقوبی، ج 2، ترجمة محمد ابراهیم آیتی، شرکتانتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1374 ش.
- ۹۴/۱۲/۱۰