دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

عمربن خطاب و سلسله نادانی های او

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۱۸ ب.ظ

نمونه دیگر نادانی عمر ازحکم سنگسار

زنی را نزد عمر آوردند که چنین ماجرایی داشت: در بیابان به شدت تشنه شده بود، ولی آبی برای نوشیدن نیافته بود. گذارش به کنار مرد چوپانی افتاده و از او درخواست آب کرده بود، ولی چوپان تنها در صورتی حاضر به سیراب کردن او شده بود که زن بدن خود را در اختیار وی قرار دهد. زن به این کار تن داده و به این وسیله از مردن بر اثر تشنگی نجات یافته بود.

عمر درباره سنگسار این زن به جرم زنا، با مردم مشورت کرد.

علی (علیه السلام)  گفت: به نظر من چون این زن برای نجات از مرگ این کار را کرده و مجبور بوده، باید آزاد باشد و سنگسار نشود. عمر نیز این کار را کرد.(۱)

خداوند متعال در قرآن تصریح می فرماید که اگر کارحرامی از روی ناچاری و اضطرار انجام گیرد، گناهی در پی ندارد:« آن کس که مجبور شود، در صورتی که ستمگر ومتجاوز نباشد، گناهی براونیست ». (۲)

اسناد:۱- منابع:الف- سنن بیهقی، جلد8، صفحه 236ب- کنزالعمال، متقی هندی، جلد 3، صفحه 96ج- مناقب العشرة، علامه نقشبندی، صفحه 25، مخطوط د- وسیلة المآل، حضرمی، صفحه 126، خطوط      ۲ -سوره بقره، آیه 173 و سوره انعام، آیه 145

عمر و نابودی آثار علمی و فرهنگی

مطلب زیر را بادقت مطالعه فرمایید کمتر روی این مورد کارشده است

برخی گفته اند عمربن‏ خطاب همیشه از استفاده از کتبی که از کشورهای فتح شده به مدینه آورده می‏شدند مخالف بود و می‏گفت: «آن کتابها زاید بر احتیاجات ماست تا آن وقت که قرآن نزد ما می‏باشد ما را کفایت می‏کند.» و طبق دستور او آنها را با آتش می‏سوزاندند.

به دستور عمربن خطاب کتابخانه های ایران و مصر سوزانده شد و آنچه از علم و فرهنگ تا آن زمان در مراکز اصلی و باستانی تمدن بشری باقی بود از بین رفت.

به عنوان مثال نقل کرده اند که در اسکندریه مصر عَمْرو بن عَاص والی آن دیار به دستور خلیفه شروع کرد به تقسیم و تفریق کتابها بر حمّامهای اسکندریّه و سوزاندن آنها در تنوره‏ها و تون‏های آنها و شش ماه طول کشید تا همه سوخت و از بین رفت.

در مقابل امام علی (علیه السلام) به پیروانش می‏فرمود: «دانش را به خانه بیاورید ولو اینکه از مکانهای دوردست باشد.»

او در نهج البلاغه می‏فرماید: «دور از اخلاق یک مرد آزاده است که چاپلوسی کند و یا به دیگران حسادت ورزد جز اینکه در جستجوی دانش باشد.»

همچنین در جریان فتح ایران در زمان خلافت عمر یکی از غنائمی که به دست مسلمانان افتاد قالی بزرگ زربافت کاخ سفید مدائن بود، این قالی بیش از 350 متر طول داشت که مورخان از آن به عنوان بهارستان کسری یاد کرده‏اند.

 این قالی که از آثار فرهنگی آن زمان به حساب می آمد را  به چندین قطعه قابل استفاده در آوردند و قطعات آن را بین مسلمانان تقسیم کردند. [1]

 [1] رجوع شود به: تاریخ تمدّن اسلامی جُرْجی زَیْدان ج 3، ص 40، فتاوی صحابی کبیر، ص 173، صواعق ابن حجر مکی ، ص 78، تاریخ الخلفا جلال الدین سیوطی ، ص 66، فصول المهمه نورالدین صباغ مالکی ، ص 18.

 

تقسیم بیت المال و قوانین مالیاتی درحکومت عمر

عمر با تقسیم بیت المال در جامعه اسلامی نظام طبقاتی ایجاد نمود زیرا مسلمانان ان عصر را نام نویسی کرده وگروهی را سالیانه پنج هزار درهم و گروه دیگر را چهار هزار درهم و گروه دیگر راسه هزار درهم هزار و پانصد درهم تا دویست درهم در سال حقوق داد وبدین سان در اسلام طبقه اشرافی و توانگر از یک طرف و طبقه تهی دست و فقیر از سوی دیگر به وجود آمد

(متاسفانه همین این کار عمر الگوی برای اکثر حکومتهای تا به زمان حال شده و این شخص با این عمل غیر اسلامی باعث بدختی مردم تابه همین زمان شده است)

عمر بن خطاب زمین را در عراق بر اساس قوانین مالیاتی ایران ساسانی و در مصر بر اساس قوانین مالیاتی امپراتوران روم قرار داد

شرح ابن ابی الحدیدج 8 ص 111.

 

حذف سهمیه مؤلفة قلوبهم (بدعتی دیگر از عمر)

این سهمیه مربوط به بیگانگان واهل کتاب است که برای بدست آوردن دلشان وتالیف قلوبشان وتمایلشان به اسلام ،از صدقات واجبه به انها پرداخت می شود وخداوند در سوره توبه آیه 60 می گوید:صدقات اختصاص داردبه : فقیران، مستمندان ،کارمندان بخش زکات،تألیف قلوب و...

این سهمیه در زمان پیغمبر داده می شد ولی در زمان حکومت ابوبکر،عمر جلوی پرداخت آن را گرفت وبه آنها می گفت (هیچ نیازی به شما نداریم چرا که خدا اسلام را عزت بخشیده واز شما بی نیازمان کرده پس یا باید اسلام بیاورید ویا اینکه شمشیر میان ما وشما داوری می کند)وابوبکر بر کار او صحّه گذاشت      

الجوهرة النیرة فی الفقه الحنفی ج 1 ص 164 ازآگاهان بپرسیم تیجانی ص 164.

عمر و بدعت  قربانی نکردن در حج

شافعی در کتاب خود ودیگر محدّثان آورده اند که : ابوبکر وعمر در حج قربانی نمی کردند زیرا خوش نداشتند که مردم به آنها اقتدا کنند و گمان کردند که قربانی واجب است .

السنن الکبری /بیهقی ج 9ص 265.وجمع الجوامع /سیوطی ج 3 ص 45

عمر و خراب کردن خانه مردم بیچاره به بهانه توسعه مسجد

در سال هفدهم هجرى ، چنانکه در کامل ابن اثیر و دیگر مورخان در حوادث این سال آمده ، عمر با ضمیمه کردن خانه هاى عده اى از مردم که در اطراف مسجد الحرام بودند مسجد الحرام را توسعه داد.

این عده از فروش خانه هاى خود امتناع ورزیدند، ولى عمر آنها را خراب کرد و پول آن را در بیت المال نهاد تا بعداً آمدند و آن را گرفتند .

------------------------------------------

الکامل فی التاریخ لابن الاثیر ج 2 / 376، تاریخ الخلفاء ص 137،مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128، تاریخ الطبری فی حوادث سنة 17 ه‍، الغدیر ج 6 / 266.

 

جابجا کردن مقام ابراهیم توسط  عمر

مقام ابراهیم سنگى است که حاجیان بعد از طواف ، طبق آیه شریفه : وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهیمَ مُصَلّىً.  در آنجا نماز مى گزارند، حضرت ابراهیم و اسماعیل - علیهما السّلام - وقتى ساختمان خانه خدا را بنا کردند و بالا آوردند، پا روى آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.

این سنگ به کعبه چسبیده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهیم و اسماعیل آن را در جاى کنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اکرم - صلّى اللّه علیه وآله - مبعوث گردید و مکه فتح شد، آن را به همانگونه که در زمان پدرانش حضرت ابراهیم و اسماعیل بود، به کعبه چسبانید، اما هنگامى که عمر روى کار آمد آن را در جاى کنونى (که عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنکه در زمان پیغمبر - صلّى اللّه علیه وآله - و ابوبکر، به کعبه متصل بود. (۱)

------------------------------------------

(1) طبقات ابن سعد جلد3ص 204، والسیوطی در کتاب تاریخ الخلفاء ص 53، و شرح نهج البلاغه ابن أبى الحدید ج3صفحة 113 ، والدمیری در کتابه حیاة الحیوان، و کتاب تاریخ عمر نوشته أبو الفرج ابن الجوزى ص 60 و همچنین در رابطه با جابجایی مقام ابراهیم: الطبقات لابن سعد ج 3 / 284، تاریخ الخلفاء ص 137، روضة الکافی ص 58 - 63، جامع أحادیث الشیعة ج 10 / 55 ب 9 ح 7 و 8 و 9 و 10، مقدمة مرآة العقول ج 2 / 128.

جهل  و حماقت عمر در ارث بردن دایى از خواهرزاده

سعید بن منصور در سنن خود روایت مى کند که مردى خواهرى داشت که در زمان جاهلیت به اسارت رفته بود، سپس او را پیدا کرد و دید که داراى پسرى است ، ولى معلوم نیست پدر این پسر کیست . برادر، خواهر را خرید و آزاد کرد. پسر خواهر ثروتى به چنگ آورد و سپس مُرد. نزد عبداللّه بن مسعود آمدند و حکم مسئله را پرسیدند.

ابن مسعود به برادر زن گفت : نزد عمر برو و مسئله را از او بپرس ، سپس ‍ برگرد و به من بگو که او در پاسخ چه گفته است .
برادر آمد و جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر گفت : من تو را جزء خویشان نزدیک خواهر زاده ات نمى بینم ، و از او سهمى نمى برى ، به همین جهت چیزى از آن مال را به او نداد.

آن مرد، برگشت وموضوع را به ابن مسعود اطلاع داد.ابن مسعود برخاست و به اتفاق آن مرد نزد عمر آمد، و پرسید درباره این مرد چگونه فتوا داده اى ؟
عمر گفت : او را نه از خویشان متوفّا مى دانم و نه صاحب سهم ، به همین علت وجهى براى ارث بردن به نظر نرسید. اى عبداللّه تو چه نظر دارى ؟
عبداللّه گفت : به نظر من او خویش متوفّا است ؛ زیرا دایى او و ولى نعمت اوست ؛ چون او را آزاد کرده است . به نظر من باید به او ارث برسد.
عمر نیز حکم اول خود را باطل کرد و به وى ارث داد !!

(سنداز:الفقه على المذاهب الخمسة ص 554.)

جهل عمر در معناى کلمه «ابّ»

حاکم نیشابورى در مستدرک ج 3 ص 559 در تفسیر سوره عبس با سند صحیح از انس نقل مى‏کند که عمر بن الخطاب چنین گفت: «فَأَنْبَتْنا فیها حَبّا وَعِنَبا وَقَضْبا وَزَیْتُونا وَنَخْلاً وَحَدائِقَ غُلْبا وَفاکِهَةً وَاَبّا»

 قال: فکل هذا قد عرفناه فما الاب؟ ثمّ نقض عصا کان فی یده فقال: هذا لعمر اللّه التکلف اتبعوا ما تبین لکم من هذا الکتاب».

 گفت: همه را دانستم، ابّ چیست؟ آنگاه عصائى را که در دستش بود شکست (ظاهرا «رفض» بجاى «نقض» که در بعض روایات آمده صحیح باشد یعنى آن را انداخت و در بعض نقلها آن را بر زمین زد) و گفت: به خدا قسم این همان تکلف است. آنچه را که از این کتاب برایتان روشن است پیروى کنید.

ابن جوزى در سیره عمر قول او را چنین نقل کرده است:

«فوضع یده على رأسه ثمّ قال: إنّ هذا لهو التکلف. یابن أمّ عمر! ما علیک أن لا تدرى ما الابّ». یعنى آنگاه عمر دستش را بر سرش گذاشت، سپس گفت: این همان تکلف است. اى پسر مادر عمر! بر تو چیزى نیست اگر ندانى «ابّ» چیست. (یعنى چه اشکالى دارد اگر معناى «اب» را ندانى)!

 محب طبرى از قول بخارى مى‏نویسد:

 «وعن انس قال: قرأ عمر «وفاکهة وابا» قال: فما الاب؟ ثمّ قال: ما کلفنا وما امرنا بهذا» 

یعنى: عمر (این آیه را) خواند: «وفاکهة وابا» (آنگاه) گفت: ابّ چیست؟ سپس گفت: به ما تکلیف نشده (که همه چیز را بدانیم) و چنین دستورى هم نرسیده-

این مطلب را بیش از 25 نفر از علماى اهل سنت در کتابهایشان نوشتند از میان صاحبان صحاح، فقط بخارى، آن هم با تحریف نوشته است.

 

حماقت عمر درباره قرآن کریم(تحقیق تفکر نکنید)

روزی عمر آیه و فکهة و ابا (عبس/31) را میخواند کلمه اب را نفهمید که به چه معناست. بعد گفت: لزومی ندارد یاد بگیریم و در کتاب خدا لازم نیست زیاد تعمق و تفکر کنیم !!! از قرآن هرچه میدانید عمل کنید و هر چه را که نمیدانید به خدا واگذارش کنید !!! (1)

همچنین روایت شده است که شخصی به خلیفه گفت: من شدیدترین آیه را در قران می دانم. عمر با تازیانه بر سر او کوبید و گفت: به تو چه مربوط که در قران تحقیق می کنی !
(2)
-------------------------------------------------------------------


اسناد:


(1) تفسیر ابن جریر ج 30 ص 38- مستدرک ج2 ص514- تفسیر کشاف ج3 ص 253- الموافقات شاطبی ج1 ص21 و 25- 

 (2) الدر المنثور ج2ص227

دسته بندی شرابخواریهای عمر

اعتراف نویسندگان و مدافعان سر سخت خلافت سقیفه ای را که در باره خلیفه دیندار و متعصب مسلمان  عمر بن خطاب است ببینید وبخوانید که چه می گویند.

1- در یکی از سفرها نبیذ (عصاره انگور و خرما که مسکر است) برایش آوردند آنرا نوشید وگفت: از نبیذ طایف نمی توان گذشت.

2 - پس از مجروح شدن عمر بوسیله قاتلش پزشک از وی سؤال کرد: کدام نوشیدنی را دوست داری؟ گفت: نبیذ، برایش آوردند و نوشید.

3 - مردی مست را برای اجرای حد آوردند فریاد زد ای عمر من همان چیزی را خوردم که تو نوشیدی.

عمر جلد صحابة شربوا الخمر ! رغم أنهم شربوا مما کان یشرب

صحابة و خمر = خوش صحابة = عدالة صحابة شئت أم أبیت.

 

 

خودتان قضاوت کنید

  • عبدی