عدم تصریح به نام ائمه (علیهم السلام) در قرآن
مقدمه
از ظاهر آیات و روایات استفاده می شود، که همه چیز در قرآن آمده و خداوند از ذکر مطلبی در آن فروگذار نکرده است چنانکه در قرآن می خوانیم: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ ؛
ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»(1)
و «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْء ؛
ما هیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم.»(2)،
در نهج البلاغه نیز آمده است:
«وَ فِی القُرآنِ نبأُ ما قَبلِکُم وخَبَرُ ما بَعدِکُم وحُکمُ مَا بَینِکُم ؛
در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهاى آینده و احکام مورد نیاز شما موجود است.» (3)
از طریق اهل سنّت نیز از صحابى معروف «ابن مسعود» نقل شده:
«ِانَّ فِیه عِلمُ الاَوَّلینَ و الآخِرِین ؛ در قرآن علم اوّلین و آخرین است.»(4)
با این حال، ما احکام جزئی مختلفى را مىبینیم که در قرآن نیامده مثلا، تعداد رکعات نماز، اجناس و نصاب زکات، بسیارى از مناسک حج، عدد سعى صفا و مروه و دورهاى طواف و مسائل دیگرى در زمینه حدود و دیات و آداب قضاوت و شرایط معاملات و نام ائمه و...
برخی از اهل سنّت یا وهابیان بدون توجّه به مسائلی که در قرآن نیامده با طرح این مساله که:
چرا نام حضرت علی (علیه السلام) در قرآن نیامده؟
سعی دارند از این مساله، بر ردّ ادعای شیعه بر ولایت ایشان استفاده کنند.
سعی ما در این مقاله ردّ این ادعاها و شرح و بیانی در اطراف این مسائل می باشد.
معرفی جانشینان رسول الله(ص) در قرآن
آنچه در بحث جانشین رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) مهم است، معرفی او برای مسلمانان است زیرا در جای خود به اثبات رسیده است که این مقام انتصابی است و این چنین فردی باید توسّط خداوند انتخاب شود؛ حال چه اشکال دارد که این معرفی در قرآن با ذکر اوصاف باشد سپس رسول خدا این فرد را با ذکر نام و نشان دادن مصداق به مردم بشناساند.
ما وقتی به قرآن مراجعه می کنیم، می بینیم خداوند به دو طریق افراد را معرفی کرده است، گاهی افراد را به نام معرفی کرده، مانند برخی از پیامبران که در سوره مریم از آنها نام می برد و می گوید:
(اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ... وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى... وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیلَ ... وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ ... »(5).
بعضی اوقات هم فرد مورد نظر را با اوصاف معرّفی کرده، مانند داستان حضرت سلیمان (ع)، که می فرماید:
«قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتاب... ؛
کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت...»(6] (7)
در عرف مردم نیز همین دو روش در مقام معرّفی افراد جاری است و از روش دوم چه بسا بیشتر هم استفاده می کنند.
حضرت آیت الله مکارم شیرازی(دام ظله) می فرمایند: « چه بسا معرفی از طریق ذکر فضائل و خصوصیات، راه بهتری برای معرفی افراد باشد زیرا اسم افراد اختصاصی نیست و احتمال سوء استفاده از آن توسط دیگران می باشد کما اینکه در مورد حضرت مهدی (عج) برخی سوء استفاده کرده و نام فرزندان خود را مهدی یا محمد می گذاشتند، «على» هم فقط نام حضرت امیرالمؤمنین(ع) نبوده، همانگونه که «ابوطالب» تنها کنیه پدر بزرگوارش نبوده است، بلکه نام و کنیه افراد متعدّدى در میان عرب «على» و «ابوطالب» بوده، بنابراین اگر نام «على» صریحاً در قرآن ذکر مىشد، شاید افرادی آن را بر «على» دیگرى تطبیق مىکردند»(8)
یا لااقل چنین احتمالی در اینصورت می رود و حال آنکه در روش دیگر چنین احتمالی نمی رود بدین جهت بهتر همان است که با ارائه ویژگىها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت امیرالمؤمنین(ع) به معرّفى او پرداخته شود، تا قابل تطبیق بر هیچ کس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد.
شاید بگویید: شما که معتقدید قرآن از طریق بیان خصوصیات و صفات ائمه(ع) را معرفی کرده است، این معرفی در کدام آیه و در کدام سوره است؟
می گوییم Bottom of Formخداوند در چندین آیه به این مهم پرداخته است که در این مجال به سه تا از این آیات می پردازیم.
سوره مائده آیه 55 می فرماید:
«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ ؛
ولىّ شما ، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آورده اند : همان کسانى که نماز برپا مى دارند و در حال رکوع زکات مى دهند.» بنابر تصریح بسیاری از علمای اهل سنت ، این آیه درباره امیر المؤمنین(ع) نازل شده است. چنانکه قاضی عضد الدین ایجی(متوفای756) و برخی دیگر از علمای اهل سنت در این باره میگویند:« وأجمع أئمّة التفسیر أنّ المراد علی»، پیشوایان و بزرگان در تفسیر قرآن، اتفاق و اجماع دارند که مراد علی(علیه السلام) است»(9) .
فراز آخر این آیه با ضمیر جمع آمده است تا بفهماند که هرچند فعلاً یک مصداق دارد ولی در ادامه دیگر مصادیق آن که ائمه معصومین(ع) می باشند یکی پس از دیگری در طول زمان دارای این مقام خواهند بود.
همچنین در آیه 59 سوره نساء (اولوالامر) می فرماید: « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم... ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر (= اوصیاى پیامبر) را» منظور از اولوالامر به تصریح روایات، ائمّه دوازده گانه شیعه می باشند.(10)
آیه 119 سوره توبه معروف به آیه صادقین هم یکی دیگر از این آیات است که از آن ولایت تمام ائمه(ع)، به تصریح روایات سنی و شیعه استفاده می شود. خداوند می فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ ؛
اى کسانى که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید» بسیاری از علمای اهل سنت مانند علّامه گنجى در کتاب «کفایة الطّالب» و «ابن جوزوى» در «تذکرة» مىگویند:
« قال علماء السّیر معناه کونوا مع علىّ و اهل بَیْته»(11)
سوای آنچه ذکر شد جالب است بدانیم که بر اساس برخی روایات واژه «علیّ» در دو مورد از جاهایی که در قرآن آمده به حضرت علی (ع) تفسیر شده است:
1. آیة 4 سورة زخرف: «وَ إِنَّهُ فِیَّ أُمِّ الْکِتَـَبِ لَدَیْنَا لَعَلِیُّ حَکِیم«(12)
2. آیة 50 سورة مریم: «وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»(13)
قرآن و بیان کلیّات
یک نکته که در مراجعه به قرآن نباید از خاطر دور داشت این است که قرآن در طرح بسیاری از مطالب، بصورت کلی از آنها یاد کرده و از ورود به جزئیات آن صرف نظر کرده است(14) مثلا می فرماید:
«اقیموا الصلاه»، و رکعات و شرایط و اعمال نماز را نگفته، یا می گوید:
«آتوا الزکاه» ولی موارد وجوب زکات و... را بیان نمی کند، البته گاهی قواعد کلیّه و عمومات و اطلاقاتی ذکر کرده که بسیارى از مسائل مورد نیاز را مىتوان با مراجعه به آنها بدست آورد، مثلا، در فقه، علما از آیاتی همچون آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُود»(15) در مبحث معاملات، و آیه «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ »(16) در ابواب عبادات، و آیه «ولا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»(17) در حقوق والدین، استفاده های زیادی می کنند. ولی بدون شک وقتی به قرآن مراجعه می کنیم می بینیم بسیاری از جزئیات در قرآن نیامده و از این قواعد کلی هم قابل برداشت نیست.
علت پرداختن قرآن به کلیات هم روشن است زیرا قرآن به عنوان پیام هدایت الهی برای همة انسان هاست، و همه زیرساخت های زندگی مادی و معنوی آدمی را در بر می گیرد و به همة قلمروهای زندگی مادی و معنوی، فردی، اجتماعی، اخلاقی، دنیوی و اخروی توجه کرده است. به طور طبیعی همة این مطالب را نمی توان در یک کتاب به طور تفصیلی بیان کرد. بلکه میبایست اصول کلی و محوری و راه گشا به عنوان متن تغییر ناپذیر آورده شود. تفصیل شاخه های فرعی آن نیز بر عهدة پیامبران و جانشینان او و عقل و درایت مردم هدایت شده واگذار می گردد.(18)
چنانکه در روایات آمده، دقیقا همین سؤال را ابو بصیر که یکی از شاگردان امام صادق(ع) می باشد از ایشان پرسید.(19)
و ایشان در پاسخ، به این سبک خاصّ قرآن اشاره کرد و فرمود:
«وقتى براى پیامبر(ص) آیه نماز نازل شد، خدا در آن سه رکعت و چهار رکعت را نام نبرد، تا آن که رسول خدا(ص) آن را شرح داد. آیه زکات نازل شد، خدا نام نبرد که باید از چهل درهم یک درهم داد تا رسول خدا(ص) آن را شرح داد.
و آیه حج نازل شد و نفرمود به مردم که هفت دور طواف کنید تا آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را براى مردم توضیح دادند.
«أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»
درباره على و حسن و حسین(علیهم السلام) نازل شد و رسول خدا(ص) درباره على(ع) فرمود: « هر که من مولا و آقاى اویم، على(ع) مولا و آقاى او است؛ و فرمود من به شما وصیت مىکنم درباره کتاب خدا و خاندانم؛ زیرا من از خداى عزوجل خواستهام میانشان جدایى نیفکند تا آنها را کنار حوض به من رساند. خدا این خواست مرا برآورد....»(20)
امام باقر(ع) هم در این مورد می فرمایند: خدا نماز را بر پیغمبر(ص) نازل کرد و اسمی از سه یا چهار رکعت آن نبرد تا اینکه رسول خدا آن را توضیح داد و نیز فریضه حج را نازل فرمود، ولی تعداد طوافهای هفتگانه آن را نازل نکرده تا پیغمبر(ص) آن را تفسیر کرد; همین طور است امامت ما; خداوند آیة «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُُولیالأمر منکم« را نازل و پیامبر اولوالأمر را به ائمه اثنیعشر تفسیر فرمود و اگر ساکت میشد و بیان نکرده بود، آلعباس و آلعقیل و یا دیگران مدعی میشدند که مراد از اولیالأمر ماییم...(21)
جالب اینکه در مساله امامت و ولایت، خداوند غیر از بیان کلی مطلب(22)؛ که در آنها بر ضرورت وجود امامت تصریح شده به برخی از جزئیات هم اشاره شده است مثلاً در آیه «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ؛ پیمان من، به ستمکاران نمىرسد!» (23) می گوید که امام نباید سابقه ظلم داشته باشد یا در آیه دیگری مصداق آنها را با ذکر صفات، مشخص کرده است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون ؛ سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا مىدارند، و در حال رکوع، زکات مىدهند»(24) که در این آیه به طور خاص حضرت علی(ع) را برای آنان که در زمان رسول الله بودند مشخص کرده و ما که در آن دوران نبودیم هم از طریق کتب حدیث و تاریخ مصداق آن را می یابیم.
با دقت در آیات گذشته و دیگر آیاتی که در مورد اهل بیت (علیهم السلام) آمده می توان گفت شیوه قرآن مجید در رابطه با ائمه هدی(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) و خانواده آن حضرت این است که به معرفی ((شخصیت)) ممتاز و برجستگیهای آنان بپردازد نه به معرفی ((شخص))
مانند: آیه « وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً »(25)
و همچنین آیه تطهیر و آیه ولایت که در آیه اول اوج ایثار در شدت نیاز و در آیه دوم طهارت مطلق از هر کژی و کاستی و عیب و گناه و در آیه سوم تلفیق دو عبادت بزرگ با یکدیگر همراه با اوج اخلاص و خدادوستی نمایان گردیده است.
این شیوه حکمتهای متعددی دارد اولاً معرفی شخصیت معرفی الگوهاست و در نتیجه جامعه را به سمت تعقل و ژرف اندیشی و توجه به ملاکها و فضایل و امتیازات واقعی سوق میدهد.(26)
و معرفی شخصیت زمینه ساز پذیرش معقول است در حالی که معرفی شخص در مواردی موجب دافعه میشود.
این روش بویژه در شرایطی که شخص از جهاتی تحت تبلیغات سوء قرار گرفته باشد یا جامعه به هر دلیلی آمادگی پذیرش وی را نداشته باشد بهترین روش است.
و این مساله دقیقا در مورد امیرالمومنین(ع) و اهل بیت(ع) وجود داشته است. واقعیت آن است به استثنای اندکی از مومنان برجسته اکثریت جامعه صدر اسلام نسبت به اهل بیت(ع) به ویژه امیرالمومنین(ع) پذیرش نداشتند و پیامبر(ص) نیز در مقاطع مختلف با دشواریهای زیادی آن حضرت را مطرح میساختند و در هر مورد با نوعی واکنش منفی و مقاومت روبرو میشدند.
زیرا بسیاری از آنان کسانی بودند که تا چند صباحی قبل در صف معارضین اسلام قرار داشتند و رویاروی خود شمشیر امام علی (ع) را دیده و از همان جا کینه وی را به دل گرفته بودند چنانکه حضرت فاطمه زهرا(س) نیز یکی از علل رویگردانی مردم از آن حضرت را همین نکته (نکیر سیفه) بیان فرمودند.
در ثانی تفکرات و سنن غلط جاهلی هنوز براندیشه مردم حاکم بود و اموری مانند سن و ... را در امور سیاسی دخیل میدانستند و لذا به خاطر جوان بودن حضرت علی(ع) وی را چندان شایسته برای رهبری جامعه نمیدانستند.
و ثالثاً این تفکر خطرناک در سطح جامعه رایج بود و توسط کسانی تبلیغ میشد که پیامبر(ص) درصدد آن است که خویشان خود را برای همیشه بر مسند قدرت و حکومت بنشاند و در این راستا خدمات ارزنده پیامبر را نیز نوعی بازی سیاسی تفسیر میکردند که برای چنگ اندازی به حکومت برای خود و اهل بیتش انجام داده است.
این مساله چنان بالا گرفته بود که روز غدیر پس از معرفی امیرالمومنین(ع) یکی از حاضران صدا زد «خدایا! ما را گفت که از سوی خدا آمده و کتاب الهی آورده ام و ما پذیرفتیم و اکنون میخواهد داماد و پسر عمش را بر ما حاکم و مستولی سازد اگر او راست میگوید سنگی از آسمان ببار و مرا بکش!!»
اکنون این سوال پدید میآید که آیا در چنین وضعیتی تا چه اندازه صلاح بوده است نام آن حضرت و یا ائمه(ع) بعد از ایشان در قرآن به صراحت ذکر شود؟
سنت و بیان جزئیات
با توجه به اینکه گفتیم، بسیاری از جزئیات مسائل مختلف در قرآن بیان نشده است جا دارد این سؤال مطرح شود که برای بدست آوردن جزئیات در اینگونه مسائل چه کنیم؟ مرجع کیست؟ آیا قرآن برای این بخش از مسائل فکری کرده است؟
قرآن کریم، مفسر قرآن و یکى از منابع اصلى دریافت احکام الهى و معارف اسلامى را «سنّت پیامبر» مىشمارد و مىگوید:
«أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نزل الیهم ؛ ما این ذکر (= قرآن) را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى»(27)
سیوطی از «اوزاعى» نقل مىکند که در تفسیر آیه « نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْء(28).
قال: بالسّنّة، گفت منظور این است که به وسیله سنّت همه حقایقى که در قرآن وجود دارد، کشف مى شود».(29)
پیامبر نیز طبق صریح «حدیث ثقلین»، اهل بیت و عترت خود را نیز به عنوان یکى از منابع مطمئن احکام و معارف اسلامى معرفى فرموده است، در این مورد امام صادق(ع) می فرمایند:
«کِتابَ اللَّهِ فِیهِ نَبَأُ ما قَبْلِکُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدِکُمْ وَ فَصْلُ ما بَیْنَکُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ ؛
در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهاى آینده و آنچه سبب مىشود که اختلاف را میان شما حل کند، وجود دارد و ما همه آنها را مىدانیم»(30)
در ثانی از روایات مختلف اسلامى به خوبى استفاده مىشود که قرآن ظاهر و باطنى دارد، ظاهر آن معانى و مفهوماتى است که در دسترس همه قرار گرفته و از آن بهرهمند مىشوند، ولى باطن آن معانى و مفاهیم دیگرى است که تنها در اختیار پیامبر و پیشوایان معصوم قرار دارد.(31)
نکته دیگر اینکه خداوند در قرآن، اطاعت از پیامبر صلی الله علیه و آله را اطاعت از خود می داند و بیش از 20 بار بر آن تاکید می کند(32)و می گوید پیامبر برای شما اسوه است(33) یعنی اعمال او را، رفتار او را، گفتار او را ما تایید می کنیم.
در ثانی؛ مگر ذکر تمام مسائل مربوط به هدایت انسانها، اعم از مهم و غیر مهم، در یک جلد کتاب چند صد برگی، شدنی است؟ حتما لازم است برای تفسیر متن آسمانی، شخصی آسمانی معرفی شود، و تا معرفی نشود دین کامل نمیشود، لذا با انزال آخرین آیه از قرآن، صحبت از «اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم» نشد؟ ولی وقتی در کنار قرآن، مفسری آسمانی تعریف شد، اکمال دین و نا امیدی کفار مطرح شد(34).
حال ببینیم آیا پیامبر(ص) هم نسبت به انتخاب وصی اقدامی کرده است؟
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در همان آغاز رسالت در جریان انذار قومش که خداوند می فرماید:
«وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ؛
و خویشان نزدیکت را هشدار ده.»(35)
اقدام به این مهم نموده است، طبق روایات صحیح و به شهادت بزرگان اهل سنت، پیامبر اکرم(ص) در همان جلسه دست حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت و فرمود : «هَذا اَخِی وَوَصِیّی وَخَلِیفَتِی مِن بَعدِی ؛ این برادر من ، و وصی من و خلیفۀ من بعد از من است»
و در مواقع دیگر هم طی روایاتی، تعداد امامان را «دوازده نفر» معرفی می کند:
«یَکُونُ بَعدِی اِثنَا عَشَراً امیراً کُلُهُم مِن قُرَیش»(36)
یا «اِثنَا عَشَرَ کَعَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِی اِسرَائِیل»(37)
و در برخی دیگر از روایاتی هم علاوه بر تعداد ائمه اطهار (علیهم السلام) به نام آنها تصریح کردهاند، که در منابع فریقین بیان شده.
مثلا از جابربنعبدالله انصاری نقل شده است: وقتی خدای عزوجل آیه شریفه: یَأیّها الذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أُولی الأمر منکم... را بر پیامبر گرامیش نازل کرد، به آن حضرت گفتم:
یا رسولالله! خدا و رسولش را شناختیم، اولیالامر که خداوند اطاعت آنان را در ادامة اطاعت تو قرار داده کیست؟
فرمود: ای جابر! آنان جانشینان مناند و امامان مسلمانان بعد از من که اولشان علی بن ابی طالب و سپس حسن و آنگاه حسین و بعد از او علی بن الحسین و سپس محمد بن علی است که در تورات معروف به باقر است، و تو به زودی او را درک خواهی کرد. چون او را دیدار کردی از طرف من سلامش برسان.
و سپس صادق جعفر بن محمّد آنگاه موسی بن جعفر و پس از علی بن موسی و پس از او محمد بن التقی و پس از علی بن محمد النقی و آنگاه حسن بن علی و... آخرین امام همنام من است، که هم، نامش نام من (محمّد) و هم، کنیهاش کنیة من (ابوالقاسم) است. او حجت خدا بر روی زمین و بقیةالله و یادگار الهی در بین بندگان خدا و پسر حسنبنعلی است.(38) (39)
لازمه عدم ذکر، عدم پذیرش نیست
اگر قرار باشد ملاک ما در رد یا اثبات چیزی، ذکر یا عدم ذکر آن در قرآن باشد، باید بسیاری از معتقدات مسلم و قطعی میان تمام مسلمانان را کنار بگذاریم. در ثانی از آنچه گذشت معلوم شد که خود قرآن هم با این ملاک موافق نیست و ما را به کلام و عمل رسول الله(40) ارجاع داده است و ثالثا عبودیت افراد در اطاعت از اوامر الهی چگونه می توانست مورد امتحان قرار گیرد، اگر قرار باشد در هر کاری که خدا از ما خواسته حکمت آن را از خدا بخواهیم پس فرق خدا با غیر او در چیست؟
آیا حکمت خدا و علم او و مصلحت سنجی او در مورد بندگانش زیر سؤال نمی رفت؟.
خداوند در قرآن انبیاء را به سه صورت ذکر کرده است برخی را نام برده و سرگذشت آنها را هم آورده و برخی از آنها را فقط نام برده و سخن دیگری در مورد آنها نفرموده است و برخی از آنها را فقط یاد کرده ولی نامی از آنها نبرده است پس برخی از انبیاء هم در قرآن فقط توصیف شده اند و به نام آنها اشاره ای نشده که عبارتند از:
اشموئیل(41)(ع) که در مورد ایشان می فرماید:
« وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُم»(42)
و همچنین یوشع(ع) که در مورد ایشان می فرماید: «وَ اِذْ قالَ مُوْسى لِفَتهُ» که به اعتقاد بسیارى از مفسّران، منظور در این جا یوشع بن نون است و ارمیا(ع) که در مورد ایشان هم می فرماید: « اَوْ کَالَّذِى مَرَّ عَلى قَرْیَة»(43).
هر چند بعضى او را عزیر یا خضر مى دانند ; ولى در روایتی، امام باقر(ع) نام او را ارمیا ذکر کرده اند و خضر(ع) که در آیات متعدد سوره کهف از جمله آیه 65، به عنوان «عبداً من عبادنا» ذکر شده است;
هرچند نام ایشان صریحاً در این آیات نیامده است; ولى طبق مشهور او نیز از پیامبران الهى بوده است. در آیات سوره کهف قرائن متعددى نیز براى آن وجود دارد.(44)
علاوه بر این بسیاری از انبیاء نه نامی از آنها در قرآن آمده و نه یادی از آنها شده است ولی این دلیلی برای انکار آنها نمی شود چون خداوند بطور کلی فرموده است:
« وَ لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مَنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْک...(45) ؛
پیش از تو رسولانی فرستادیم که سرگذشت گروهی را برای تو ذکر کردیم و سرگذشت گروهی را ناگفته گذاشتیم.»
این قضیه مانند جریان ذکر نام ائمه(ع) در قرآن است که با تاکید آیات بصورت کلی بر وجود آنها و همچنین توصیف آنها در قرآن نمی توان تنها به بهانه ذکر نشدن نام آنها، آنها را انکار کرد.
چه بسا در این جا هم مانند نام انبیائی که در قرآن ذکر نشده، لزومی بر ذکر آنها در قرآن نبوده لذا از ذکر آنها صرف نظر شده است.
تدبیر خداوند در صیانت از قرآن
دلیل دیگری که می توان به آن اشاره کرد این است که خداوند متعال وعده حفظ قرآن را با صراحت تمام اعلام کرده است(46)؛
اما راه حفظ آن را نفرموده، می تواند از راه غیب باشد که دست و زبان هر تحریفگری را قطع کرده تا کسی قرآن را کم و کاست نکند و یا چیزی بر آن نیفزاید یا از راه علل و عوامل عادی، اگر نام علی(ع) و سایر ائمه(علیهم السلام) با صراحت تمام در قرآن می آمد، الفاظ قرآن را هم دستخوش تحریف کرده و از پذیرش ولایت امری آن امامان معصوم(علیهم صلوات الله) سر باز می زدند، لذا باید تدابیری گرفته می شد تا قرآن از تحریف در امان بماند و این خود تدبیری در جهت صیانت از قرآن بود.
شهید مطهری(ره) در این مورد می نویسد: «به طور کلى در قرآن آیاتى که در مورد اهل بیت(علیهم السلام) است و مخصوصا آیاتى که لااقل از نظر ما شیعیان، در مورد امیرالمؤمنین(ع) است، یک وضع خاصى دارد و آن اینکه در عین این که دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد. گویى یک کوششى هست که این مطلب در لابلاى مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگرى گفته شود و از آن گذشته شود.»(47)
تدبیر خداوند در صیانت از ائمه(علیهم السلام)
بدون شک کسانی که برای غصب خلافت برنامه ریخته و برای خلع سلاح نهایی وارثان حقیقی آن، دست آنها را از اموال دنیایی که حق آنها بوده به بهانه های واهی خالی می کنند، هیچ بعید نبود که اگر نام آنها در قرآن تصریح می شد و هیچ راهی برای کنار زدن آنها اعم از تأویل آیه یا انطباق آن بر دیگری نداشتند خود آنها را از بین می بردند تا راه را برای رسیدن به هواهای نفسانی خود باز کنند.
لذا در روایات می خوانیم که پیامبر(ص) چون زمینه حسادتها را در بین مردم می دیدند به امیرالمؤمنین(ع) توصیه کردند در برابر آنان مقاومتی تا سر حد مرگ از خود نشان ندهد، چرا که منافقان ثابت کرده اند که در محو تمامی آثار نبوت همتی بس بلند دارند،(48)
و امکان اینکه یکسره اصل نبوت و قرآن زیر سؤال رود وجود داشت، لذا خداوند به پیامبر دستور میدهد با معرفی امیرالمؤمنین(ع) تبلیغ خود را کامل کرده، نگران باقی قضایا نباشد و این خود تدبیر حکیمانه خداوند در حفاظت از این شجره مقدسه از گزند بد خواهان بوده است.
حضرت آیت الله سبحانی در این مورد می فرمایند:
«چه بسا ذکر نام ائمه سبب میشد که آزمندان حکومت و ریاست به نسلکشی بپردازند، آنها برای اینکه از تولد آن امامان جلوگیری کنند، هیچ بعید نبود همچنانکه درباره حضرت موسی(ع) رخ داد به نسل کشی اهل بیت دست بزنند.
لذا درباره حضرت مهدی(عج) هم که در احادیث تاکید به نسب و خاندان ایشان شده بود، می بینیم حساسیتهای فراوانی پدید آورد و خانه حضرت عسکری(ع) مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندی از او به دنیا نیاید و در صورت تولد، هر چه زودتر به حیات او خاتمه دهند». (49)
عدم تأثیر ذکر نام ائمه(علیهم السلام) در هدایت یا گمراهی
برخی شاید فکر کنند که اگر نام ائمه(علیهم السلام) در قرآن ذکر می شد دیگر هیچ کس جرأت مخالفت با آن را نداشت و همه می پذیرفتند لذا باعث هدایت جامعه و جلوگیری از انحراف امت می شد. ولی ما معتقدیم که حتی اگر نام ائمه(علیهم السلام) هم در قرآن میآمد ، پیروان سقیفه حاضر نبودند بپذیرند ؛ چنانچه خلفا در بسیاری از احکام و مسائل بر خلاف صریح قرآن عمل کرده و حکم آنرا نپذیرفته اند همانند:
الف) خلیفه اول با آوردن حدیثی که تنها خود شاهد صدور آن از پیامبر اکرم (ص) بود، بر خلاف آیات صریح قرآن(50] ارث بردن از پیامبران را انکار و فدک را از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس گرفت.
ب) در قرآن آیه صریح داریم که فرموده:
«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآَتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً ؛ و زنانى را که متعه کرده اید ، مَهرشان را به عنوان فریضه اى به آنان بدهید.» (51) روایات فراوانی هم حکایت از وجود متعه در صدر اسلام دارد(52) چنانکه قرطبی، مفسر سنی میگوید: «وقال الجمهور المراد نکاح المتعة الذی کان فی صدر الإسلام ؛ مراد از این « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ » نکاح متعه است که در صدر اسلام رایج بوده.»(53)
ولی می بینیم جناب خلیفه دوم آنرا ممنوع می کند حال به نظر شما اگر نام امام علی علیه السلام هم در قرآن آمده بود، احتمال نداشت که بگویند: « ان الله تبارک و تعالی قد عین علیاً للإمامة ولکن عمر عزله!»
ج) خلیفه دوم آیه ی « فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ»(54) را منسوخ اعلام کرد و دستور داد تا بدان عمل ننمایند.
د) قرآن کریم در باره ی پیامبر(ص) می فرماید : «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ، إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ،عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»(55) ولی وقتی پیامبر(ص) قلم و دوات برای نوشتن خواست تا بدان وسیله جلوی ضلالت امت را بگیرد، گفتند: این مرد هذیان می گوید(56)، در حالیکه این خلاف صریح قرآن است.
ه) خداوند در آیه 34 سوره توبه میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ کَثیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلیمٍ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! بسیارى از دانشمندان (اهل کتاب) و راهبان، اموال مردم را بباطل مىخورند، و (آنان را) از راه خدا باز مىدارند و کسانى که طلا و نقره را ذخیره مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىکنند، به مجازات دردناکى بشارت ده!»
عثمان چون خودش زراندوز بود، اهل انفاق در راه خدا نبود، طبق قرآن مستحق عذاب بود، لذا برای اینکه مشمول قسمت پایانی آیه نباشد سعی داشت واو را حذف کند.(57)
که ابوذر (رحمة الله علیة) به شدت مخالف می کرد لذا تبعید شد.(58) و عثمان هم موفق به چنین کاری نشد.(59)
از توجه به این موارد معلوم می شود که غاصبان خلافت از هیچ تلاشی برای بازی کردن با قرآن و نابودی دین فروگذار نمیکردند.
علامه امینی (ره) در این زمینه می نویسد:
« نبی مکرم اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مطلع بود کسانى هستند که بر علی علیه السلام رشک می برند چنانکه در قرآن بدان اشعار شده(60) و نیز اشخاصی هستند که با آن جناب کینه می ورزند و در دسته اهل نفاق افرادى هستند که بر مبناى خونهاى جاهلیّت دشمنى با او را در دلهاى خود نگاه داشتهاند، و بعد از حضرتش بر مبناى حرص و آز، آنها که فکر سرورى و ریاست و افزایش بهرههاى مادى در مغز خود مىپرورانند حوادث ناگوارى رخ خواهد داد و جنب و جوشهایى بکار خواهد افتاد، و علی علیه السلام هم به حکم حق خواهى و عدالت، آرزوها و اطماع آنها را اجابت نخواهد کرد و آنها را به جهت بىتجربگى و بی کفایتى لایق و سزاوار مقامهائی که چشم طمع بدان دوختهاند نخواهد دانست؛ آنها هم بر سر مخالفت و رزمجوئى با او رفته و اوضاع را آشفته خواهند نمود.»(61)
در نتیجه ذکر نام ائمه(علیهم السلام) در قرآن هم مساوی با پذیرش آن توسط مردم و هدایت آنها نمی شد. چنانکه در قرآن کریم خداوند به این عدم پذیرش مردم حتی در صورت ذکر نام، در مورد قوم بنی اسرائیل تصریح کرده می فرماید:
«وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبین ؛ و (به یاد آورید) هنگامى را که عیسى بن مریم گفت:
«اى بنى اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى که تصدیق کننده کتابى که قبل از من فرستاده شده (= تورات) مىباشم، و بشارت دهنده به رسولى که بعد از من مىآید و نام او احمد است!»
هنگامى که او (= احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند:
«این سحرى است آشکار»(62)
چنانکه مشاهده شد خداوند می فرماید که ما رسول خاتم را حتی با ذکر نام در کتب آسمانی مسیحیان معرفی کردیم ولی آنها نپذیرفتند، لذا نباید با اطمینان گفت اگر ذکر می شد همه می پذیرفتند، خیر بلکه تاریخ شهادت می دهد هوی و هوس بسیاری از مواقع افراد را وادار بر مخالفت با حق و حقیقت می کند.
ذکر نام و عدم جلوگیری از اختلاف
برخی می گویند که: اگر نام ایشان در قرآن ذکر می شد جلوی اینهمه اختلاف و خونریزی، که بخاطر خلافت در طول تاریخ انجام شده، گرفته می شد و اگر کسی حرفی می داشت او را به قرآن ارجاع می دادند و او هم با مشاهده نام آنها، دیگر ادعایی نمی داشت!
در پاسخ باید گفت که مسائل زیادی در طول تاریخ باعث خونریزی بین مردم می شده ولی خداوند آنها را بطور مشخص در قرآن بیان نکرده است مانند اینکه آیا صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات؟
حقیقت صفات خبری مانند استواری بر عرش، دست داشتن خدا و... چیست؟ حدوث یا قدم کلام خدا و...
در ثانی ما می بینیم که گاهی صحابه از اوامر صریح رسول الله صلی الله علیه و آله که خداوند دستور ایشان را به منزله دستور خود می داند آنهم در ایام حضورش سرپیچی می کردند مثل گروهی که به خاطر جمعآوری غنیمت در جنگ احد، تنگنه را رها کردند، و همین باعث شد که دشمن، جنگ باخته را ببرد یا از این هم بالاتر جریان سپاه اسامه است، که پیامبر لشگری را به فرماندهی اسامه بن زید تجهیز کرد و فرمود:
خدا لعنت کند هرکه از لشگر اسامه جا بماند، اما عدهای مانند ابوبکر و عمر به طمع خلافت اطاعت نکردند و لعنت پیامبر را به جان خریدند و ماندند.
اختلاف و سرپیچی از اولیای الهی در امتهای قبلی هم سابقه دارد با آنکه خداوند بر ایشان ابهامی را باقی نگذاشته است و نام رهبران الهی را ذکر کرده است.
به چند مورد که در قرآن هم به آننها اشاره شده توجه کنید:
1- قوم حضرت موسی علیه السلام در غیبت 10 روزه با آنکه ایشان هارون علیه السلام را به جانشینی انتخاب کرده بود،(63) باز هم دچار سرپیچی و انحراف شدندجلوی تخلف قومش از هارون علیه السلام را نگرفت(64)
و حتی به دنبال کشتن هارون علیه السلام بودند؟(65)
2- قومی از بنیإسرائیل از پیامبرشان خواستند تا برای آنان فرمانروائی مبعوث کند... و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث کرده است.»(66)
ولی قوم او به بهانه فقیر بودنش با او مخالفت کردند.
3- علماء مسیح و یهود به آمدن پیامبر بشارت میدادند و اوصاف ایشان را سینه به سینه نقل و در کتابهاشان می نوشتند، و اوصاف ایشان آنقدر واضح بود که همانند فرزندانشان او را میشناختند(67)،
اما می بینیم وقتی ایشان مبعوث شدند، بخاطر متاع دنیا سر به مخالفت گذاشتند.(68) و حقیقت را کتمان کردند.
نتیجه:
خلاصه و نتیجه بحث اینکه با وجود تصریح و مشخص شدن مصداق امام پس از رسول الله در قرآن آنهم به گونه ای که هرگونه شک و تردید را از بین می برد، دیگر نیازی به ذکر نام ایشان در قرآن نبوده و روش قرآن در ارائه مطالب این نیست که تمام مطالب را به نحو تمام و کمال بازگو کند بلکه از سیر در آیات و روایاتی که بسیاری از آنها در لابلای بحث آمد چنین بدست می آید که خداوند مردم را برای بیان یا حتی طرح اولیه بسیاری از مطالب به رسول خود ارجاع می دهد و ایشان نیز سوای از تصریح قرآن و بلکه به دستور آن، حضرت علی علیه السلام را در مواقع مختلف با نشان دادن و تصریح به نام و... برای جانشینی پس از خود معرفی کرده اند و برای پس از ایشان، فرزندانشان را یکی پس از دیگری با ذکر نام مشخص کرده اند.
سوای از این مطالب، اگر نام ائمه علیهم السلام در قرآن ذکر می شد تبعاتی داشت که به مصلحت جامعه اسلامی نبود لذا خداوند از این کار صرف نظر کرده است، و معتقدیم هر انسان با انصافی در صورت توجه و تعمق در این مطالب و رجوع به منابع تاریخی، با کنار گذاشتن تعصب، حقیقت را خواهد یافت. «و السلام علی من اتبع الهدی»
نویسنده: حجة الاسلام محمد عباسی سراب
پی نوشت:
(1) . سوره نحل، آیه89
(2) . سوره انعام، آیه 38
(3) . نهج البلاغة، حکمة 313.
(4) . سیوطی در درالمنثور
(5) . سوره مریم، آیات 41، 51، 54 و 56
(6) . سوره نمل، آیه 40
(7) . برگرفته از سخنان آیت الله سبحانی در افق حوزه، 3/5/1386 و ماهنامه موعود شماره 80 (با حذف و اضافه)
(8) . برگرفته از کتاب «آیات ولایت در قرآن»، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، ص 303
(9) . المواقف فی علم الکلام ، ص 405 ؛ علامه تفتازانی و علاء الدین علی بن محمد حنفی ، معروف به قوشجی و آلوسی هم چنین تعبیری دارند. ر،ک: شرح المقاصد فی علم الکلام ، ج 5 ، ص270 و شرح تجرید الاعتقاد ، ص 368 و روح المعانی ، ج 6 ، ص168 .
(10) . ر. ک : آیات ولایت در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی ص: 107 ( در «ینابیع المودّة» آمده شخصى از امام علىّ بن ابىطالب علیه السلام سؤال کرد: کمترین چیزى که انسان را از خطّ صحیح خارج مىکند و او را جزء گمراهان قرار مىدهد چیست؟ حضرت فرمودند: این که حجّت الهى را فراموش کند و از او اطاعت ننماید، هر کس از حجّت الهى اطاعت نکند گمراه است. آن شخص دوباره پرسید: توضیح بیشترى بدهید، این حجّت الهى که اشاره کردید کیست؟ حضرت فرمود: همان کس که در آیه 59 سوره نساء، به عنوان اولوا الامر از او یاد شده است. سؤال کننده براى بار سوم پرسید: اولوا الامر چه کسى است؟ لطفاً روشنتر بیان کنید. امام در پاسخ فرمودند: همان کسى است که پیامبر بارها دربارهاش فرمود: «إِنّی تَرَکْتُ فِیکُمْ أَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلّوا بَعْدِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما کِتابَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَعِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتی».)
(11) . به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 297. حاکم حسکانى در شواهد التّنزیل علاوه بر روایت فوق، روایت دیگرى نیز از «عبداللَّه بن عمر» نقل کرده است، او مىگوید: «مَعَ الصادِقِینَ أَیْ مَعَ مُحَمّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِه» (شواهد التّنزیل، جلد 1، صفحه 262.) ر. ک: آیات ولایت در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی ص: 131
(12) . ر.ک: البرهان فی تفسیر القرآن، علامه بحرانی، ج 4، ص 845ـ847، مؤسسة البعثة قم.
(13) . ر.ک: تفسیر نورالثقلین، الحویزی، ج 3، ص 339، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان / شواهد التنزیل، الحافظ الحاکم الحسکانی، تحقیق و تعلیق: الشیخ محمد باقر المحمودی، ج 1، ص 463، مؤسسة الطبع و النشر ـ مجمع احیأ الثقافة الاسلامیة.
(14) . برخی در سخنان خود بجای کلی و جزئی، از لفظ مهم و غیر مهم استفاده می کنند و چنین وانمود می کنند که قرآن مسائل مهم را مطرح کرده و بیان مسائل غیر مهم را به عهده رسول الله صلی الله علیه و آله نهاده است، اما مگر عقل، گنجایش درک همه معارف آسمانی و بایدها و نبایدهای دینی را دارد، تا آنوقت سؤال از مهم و غیر مهمش شود؟ عقل بشر از درک همه جانبه مسائل پیشپا افتادهای مثل جدولبندی خیابان و طرحهای ترافیکی عاجز است، و دائما با آزمون و خطا به دنبال راه صحیح میگردد، آنوقت ادعا داشته باشد مسیر هدایت به کمال مطلق را بخوبی می داند و درباره شیوه رسیدن به آن نظر نیز بدهد و صحبت از مهم و غیر مهم نماید!!
علاوه بر این، آیا این تقسیم بندی (دستورات دینی به مهم و غیر مهم) در شرع بیان شده است؟ کجای قرآن و دین آمده که مسائل بزرگ و مهم را خدا بیان میکند و مسائل پیشپا افتاده و کوچک را پیامبر توضیح دهند؟ تازه اگر بپذیریم که چنین تقسیم بندی را عقل درک می نماید، خدا بهتر میداند کدام مسائل را خودش بیان کند و کدام را به عهده رسولش واگذارد.
(15) . سوره مائده، آیه1
(16) . سوره حج، آیه78
(17) . سوره بقره، آیه 233
(18). علوم قرآن، سعیدی روش، ص226
(19) . «ما بالَهُ لم یُسَمِّ عَلیّاً و اَهْلَ بَیْتهِ»؟
(20) . اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ نَزَلَتْ علیه الصلوةُ و لَم یُسَمّ لَهُم ثَلاثاً وَ لا اَرْبعَاً حتّى کانَ رَسُولُ اللّهِ هُوَ الذَّى فَسَّرَ لَهُمْ ذلِکَ وَ نَزَلَتْ عَلَیْه. الزَّکاةُ وَ لَمْ یُسَمِّ لَهُمْ مِنْ کُلِّ اَرْبَعینَ درهماً دِرْهَمٌ، حتّى کانَ رَسولُ اللّهِ(ص) هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِکَ لَهُمْ وَ نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ یَقُلْ لَهُم طوفوُا اُسْبُوعاً حتّى کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) هُوَ الَّذى فَسَّرَ ذلِک لَهُمْ وَ نَزَلَتْ «اَطیعُو اللَّهَ و اطیعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلىِ الأمْرِ مِنْکُمْ» وَ نَزَلَتْ فى عَلىٍّ والْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فى عَلِىٍّ: مَنْ کُنْتُ مُوْلاهُ؛ و قال(ع) اوُصیکُمْ بکتابِ اللّهِ و اهل بیتى فَاِنّى سَأَلْتُ اللَّهَ عزَّوَجَلَّ اَنْ لا یُفَرّقَ بَیْنَهُما حتىَّ یوُرِدَهُما عَلىَّ الحوضُ فَأعْطانى ذلِکَ...» ؛ اصول کافى، ج 2، ص 71.
(21) . تفسیر عیاشی، ذیل آیه 59 سورة نسأ؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل و مرحوم مجلسی در بحار الانوار و علامه طباطبایی در المیزان این روایت را از این تفسیر نقل کرده اند.
(22) . «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ ؛ و از آنان امامان (و پیشوایانى) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت مىکردند؛ چون شکیبایى نمودند، و به آیات ما یقین داشتند» سوره سجده، آیه 24 و آیه « یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر (اوصیاى پیامبر) را » سوره نساء، آیه 59 و همچنین آیه تبلیغ«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ؛ اى پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ کن ؛ و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى . و خدا تو را از ( گزند ) مردم نگاه مى دارد.» سوره مائده، آیه 67 .
(23) . سوره بقره، آیه 124
(24) . سوره مائده، آیه 55
(25) . سوره انسان، آیه 9
(26) . رهبری امام علی (علیهالسلام) از دیدگاه قرآن و پیامبر (صلیالله علیه وآله و سلم) ((ترجمه المراجعات))
(27) . سوره نحل، آیه 44
(28) سوره نحل، آیه 89
(29) . پیام امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، ج1، ص: 632
(30) . کافى، ج 1، ص 61، ح 9.
(31) . پیام امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، حضرت ایت الله مکارم شیرازی، ج1، ص: 629
(32) . مثل سوره آل عمران، آیات 32 و 132 و سوره نساء، آیه 52 و سوره مائده، آیه92 و سوره انفال؛ آیه1 و...( أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول)
(33) . سوره احزاب، آیه 21 «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا»
(34) . اشاره به آیه 3، سوره مائده که مربوط به واقعه غدیر خم می باشد و پس از که ولایت مشخص می شود این آیه نازل می شود که می فرماید: « الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْن الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا»
(35) . سوره شعراء، آیه214 .
(36) . صحیح مسلم ج3،ص 1453 باب الناس تبع لقریش ازکتاب الامارة، وط. تحقیق محمّد فؤاد عبدالباقی ح1821، ص1453، هم چنین صحیح بخارى 4 / 165، کتاب الاحکام. وسنن ترمذى، باب ماجاء فى الخلفاء من ابواب الفتن 6 / 66 ـ 67 و سنن ابى داود 4 / 106 و مسندالطیالسى ح767، 1278، ومسند احمد 5 / 86 ـ 90 و93 ـ 101و106 ـ 108، و کنزالعمّال 13 / 26 ـ 27، وحلیة ابى نعیم 4 / 333.
(37) . میثمی، مجمع الزوائد، (بیروت، دارالکتب العربی) ج5، ص 190.
(38). ر.ک: ینابیعالمودّه، سلیمان بنالقندوزی الحنفی، ج 1، ص 341 ـ 351، دارالاسوةللطباعة و النشر.
(39) . خوارزمی، مقتل الحسین (قم، مکتبه المفید) ج1، ص 146 و ر.ک: جوینی فرائد السمطین (بیروت، مؤسسه المحمودی) ج2، ص 134.
(40) . «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» سوره احزاب، آیه 21
(41) . بعضى نام او را یوشع و بعضى شمعون دانسته اند، ولى مشهور میان مفسّران همان اشموئیل است، مجمع البیان ذیل آیه
(42) . سوره بقره، آیه 247
(43) . سوره بقره، آیه 259
(44) . پیام قرآن جلد 7، ص 358.
(45) . غافر، آیه 78
(46) . إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ سوره حجر، آیه9
(47) . مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج4، ص: 910 .
(48). العقد الفرید ج 4 ص 360
(49) . حضرت آیت الله سبحانی، برگرفته از: افق حوزه، 3/5/86
(50) . در سوره نمل، آیه16 در مورد ارث بردن حضرت سلیمان(ع) از حضرت داود(ع) می فرماید: «و َوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ» و در سوره مریم، آیه 5 و 6 در مورد ارث بردن حضرت یحیی(ع) از حضرت ذکریا(ع) می فرماید: «فَهَبْ لِی مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا ، یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ و َاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» که در این آیات تصریح شده است که پیامبران برای فرزندان خود ارث بجای می گذاشته اند و الا نبوت و پیامبری که ارث بردنی نیست چنانکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) با همین برداشت از این آیه، بر فدک که ارث و حق او بود علیه ابوبکر احتجاج کرد.
(51) . سوره نساء، آیه24 .
(52) . « نزلت آیة المتعة فی کتاب الله ففعلناها مع رسول الله صلى الله علیه وسلم ولم ینزل قرآن یحرمه ولم ینه عنها حتى مات قال رجل برأیه ما شاء قال محمد یقال إنه عمر. ؛ آیۀ متعه در زمان رسول خدا نازل شد و ما در زمان رسول خدا به آن عمل میکردیم و آیۀ هم بر حرمت آن نازل نگردید و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نکرد ، مردی با رأی و میل خودش هر چه که دلش خواست گفت . و این شخص عمر بن الخطاب بود» صحیح البخاری ، ج 5 ، ص 158 . و روایات دیگر در مسانید دیگر همانند: صحیح مسلم ، ج4 ، ص131 و ص59 ، الإیضاح ، الفضل بن شاذان الأزدی ، ص 443 و مسند احمد ، الإمام احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 52 و ج 3 ، ص 325 و السنن الکبرى ، البیهقی ، ج 7 ، ص 206 و معرفة السنن والآثار ، البیهقی ، ج 5 ، ص 345 و الاستذکار ، ابن عبد البر ، ج 4 ، ص 95 و أحکام القرآن ، الجصاص ، ج 1 ، ص 338 و أحکام القرآن ، الجصاص ، ج 2 ، ص 191 و تفسیر الرازی ، الرازی ، ج 5 ، ص 167 و تذکرة الحفاظ ، الذهبی ، ج 1 ، ص 366 و میزان الاعتدال ، الذهبی ، ج 3 ، ص 552 و...
(53) . تفسیر قرطبی ، ج5 ، ص120 و فتح القدیر ، ج1 ، ص449 و تفسیر طبری ، ج5 ، ص18
(54) . سوره بقره، آیه 192
(55) . سوره نجم، آیه3
(56) . حدیث« قلم و دوات» در معروفترین منابع اهل سنّت یعنى« صحیح بخارى» دیده مىشود. در این کتاب در باب« مرض النبى صلى الله علیه و آله» از« سعید بن جبیر» از« ابن عبّاس» نقل شده که مىگفت:« هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله در آستانه رحلت از دنیا، قرار گرفت و اطراف حضرت گروهى حاضر بودند، فرمود:« هَلُمُّوا أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ؛( قلم و دوات و کاغذى) بیاورید تا نامهاى براى شما بنویسم که به برکت آن بعد از آن هرگز گمراه نشوید.» فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتابُ اللَّهِ؛ بعضى از حاضران گفتند:« بیمارى بر پیامبر صلى الله علیه و آله غلبه کرده( و العیاذ باللَّه هذیان مىگوید) و نزد شما قرآن است و قرآن براى ما کافى است» در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضى مىگفتند:« بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید!» و بعضى غیر از آن را مىگفتند؛ هنگامى که سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونى گرفت، رسول خدا صلى الله علیه و آله( با ناراحتى شدید) فرمود:« برخیزید و از نزد من بروید این حدیث به طرق مختلف و با تعبیرات گوناگون در همان صحیح بخارى نقل شده است (صحیح بخارى، جلد ششم، باب مرض النّبى صلى الله علیه و آله و وفاته، صفحه 12، چاپ دارالجیل بیروت.) در این که چه کسى این سخن بسیار ناروا را درباره پیامبر صلى الله علیه و آله گفت در صحیح مسلم آمده است: گوینده این سخن عمر بود، « قَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله بیمارى بر او غلبه کرده و چنین سخنانى مىگوید قرآن نزد شما است و قرآن براى ما کافى است». و در همان کتاب و همچنین صحیح بخارى آمده است که« ابن عبّاس» پیوسته بر این ماجرا افسوس مىخورد و آن را مصیبتى بزرگ مىشمرد که به عنوان رَزِیَّةُ یَوْمِ الْخَمِیسِ(: مصیبت بزرگ روز پنجشنبه) یاد مىکرد ( صحیح مسلم، جلد 3، کتاب الوصیة، باب 5، صفحه 1259، چاپ داراحیاء التراث العربى). از پیام امام امیرالمؤمنین علیهالسلام، آیت الله مکارم، ج3، ص: 122
(57) . اگر واو حذف میشد در حقیقت یک گروه میشد، یعنی همان روحانیون اهل کتابی که طلا ونقره پس انداز میکنند مستحق مجازات بودند، و اگر مسلمانی زراندوزی میکرد و انفاق نداشت، مشمول آیه نمیشد.
(58) . شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید ج 3 ص 54.
(59) . درالمنثور سیوطی ج 3 ص 232.
(60) . در قول خداى تعالى: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. ابن مغازلى در« مناقب» و ابن ابى الحدید در جلد 2 شرحش ص 236 و حضرمى شافعى در« الرشفه» ص 27 اشعار نمودهاند که: این آیه درباره على علیه السلام و مختصات علمى او( که مورد رشک و حسد واقع شد) نازل گردیده است.
(61) . الغدیر، ج2، ص: 343 .
(62) . سوره صف، آیه6
(63) . سوره اعراف، آیه142
(64) . سوره بقرة، آیه51
(65) . سوره اعراف، آیه150
(66) سوره بقرة، آیه 246و247 «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِالظَّالِمینَ * وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ » ؛ (آیا مشاهده نکردى جمعى از بنى اسرائیل را بعد از موسى، که به پیامبر خود گفتند: «زمامدار (و فرماندهى) براى ما انتخاب کن! تا (زیر فرمان او) در راه خدا پیکار کنیم. پیامبر آنها گفت: «شاید اگر دستور پیکار به شما داده شود، (سرپیچى کنید، و) در راه خدا، جهاد و پیکار نکنید!» گفتند: «چگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم، در حالى که از خانهها و فرزندانمان رانده شدهایم، (و شهرهاى ما به وسیله دشمن اشغال، و فرزندان ما اسیر شدهاند)؟!» اما هنگامى که دستور پیکار به آنها داده شد، جز عدّه کمى از آنان، همه سرپیچى کردند. و خداوند از ستمکاران، آگاه است. * و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایستهتریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مىبخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد براى منصبها) آگاه است.»
(67) . سوره بقره، آیه146 و سوره انعام، آیه20
(68) . سوره بقره، آیه174
- ۹۵/۰۶/۲۵