عبدالقادر گیلانی، کسی که خود را هم طراز پیامبر و بالاتر از علی (ع) می دانست.
واعظی مشهور، به نام ابوالفتح اسفرائینی در بغداد بساط وعظ میگستراند مجلس پند آموزی او پررونق گشت.
حنابله بغداد با اقوال این صوفی مشرب اشعری مذهب مخالف بودند و برای تائید و تقویت و رونق یک واعظ حنبلی مذهب همت گماردند و واعظی را به میدان گسیل داشتند که شهرت عظیم یافت و قبول خاص و عام افتاد و به زودی همچون یک تن از مشایخ خانقاه مورد توجه و اشارت گشت.
بعدها مریدان این واعظ چیره دست و مشهور که شخصی جز عبدالقادر گیلانی نبود، او را محی الدین و غوث اعظم نام نهاده و کرامات و طامات کثیر بدو نسبت دادند و سلسلهای به نام او (قادریه ) در میان صوفیه بنا نهادند.
اسم کامل او عبدالقادر بن صالح جنگی دوست است. چنان بر او افسانه های غریب و قصه های عجیب ساخته و پرداخته اند که شناخت سیمای واقعی او به غایت مشکل افتاده است و حیرت و اعجاب را به اوج رسانده است. کتبی که کرامات و خوارق عادات او را برشمرده اند فراوانند، از جمله آنان
الف: بهجة الاسرار علی بن یوسف الطنوخی.
ب: خلاصة المفاخر فی اختصار مناقب الشیخ عبدالقادر امام یافعی مؤلف مرآة الجنان.
ت: قلائد الجواهر اثر محمد بن یحیی التاوفی.
د: نفحات الانس عبدالرحمن الجامی و...
علی قادری هروی در رسالهای به نام «نزهة الخاطر» تلاش میکند که نسبت عبدالقادر را به حسن مثنی از نسل امام حسن مجتبی (ع) برساند.
اما تقی الدین واسطی در کتاب « تریاق المحبین» این نسبت را مردود شمرده و مولف کتاب «عمدة المطالب» خاطر نشان میکند که شیخ خود هرگز مدعی چنین نسبتی نبوده است و تنها نوادگانش بعد از مرگ او چنین ادعایی کردهاند.
از سوی دیگر اسم او اعجمی است (جنگی دوست) و با این نسبت سازگار نیست، بلکه این اسم (جنگی دوست) مینمایاند که او از نژاد کرد یا دیلم است.
متولد 470 یا 471 است. از جمله کرامات درباره او این است که مادرش در سن 60 سالگی بدو حامله شد و در ماه مبارک رمضان این طفل شیر نخوردی و در نوجوانی (هفده سالگی) چون قصد بغداد کردی حضرت خضر او را اذن ورود ندادی و هفت سال در کنار دجله او را تعلیم و تربیت دادی و بعد از آن اذن ورود به بغداد یافت.
تقی الدین واسطی در «تریاق المحبین» میگوید: شیخ در دوران حیات خویش بیشتر به سبب مواعظ شهرت یافتی و فقط بعد از وفاتش بود که خرقه تصوف را بدو نسبت دادند و بعضی از محققین این قول را پذیرفته و درست یافته اند.
حقیقت آن است که از حیات و زندگی این مرد تا 50 سالگی اطلاع دقیقی در دست نیست جز روایات مبالغه آمیز و پر از طامات و کرامات، اما مسلم آن است که در طی این سالها ایشان فقیهی زبر دست و متبحر بود که در مشرب حنبلی و شافعی فتوا میداد.
در سی و چند سالگی ازدواج کرد و حدود چهل و نه فرزند از او باقی ماند. بیست تن پسر و مابقی دختر (راستی که این هم از عجائب اوست).
آثاری که از این شیخ باقی مانده است چیزی جز مجالس وعظ و نصیحت او نیست که در مجموعه هایی گرد آمده اند مانند:
الف: الفتح الربانی که شامل 62 مجلس و مربوط به سالهای 545-546 است و در بعضی از نسخهها به «ستین المجالس» شهرت دارد.
ب: فتوح الغیب که مشتمل بر 78 مجلس است.
ج: «الغنیة لطالبی طریق الحق» که مجموعه ای از مواعظ این واعظ شهیر است.
در این آثار او بیشتر به عنوان یک واعظ جلوه دارد تا یک صوفی و البته به ندرت از اصطلاحات صوفیه بهره میگیرد که این دلالتی بر تصوف او ندارد.
با توجه به مقدمات فوق و با توجه به این نکته که شیخ عبدالقادر بیشتر در زی علما و وعظ و تدریس بوده تا ریاضت و سماع و خانقاه ، و از سوی دیگر ما بیرون از مواعظ و پندهای ایشان که جنبه اخلاقی دارد، اطلاعات دقیقی از زندگی و افکار و عقاید او در دسترس نیست الاّ اینکه حنبلی مذهب و اشعری مسلک بوده است و اگر چه او را بواسطه مبالغههای فراوان و نقل کرامات و تصرفات یک اسطوره معرفی کرده اند، لکن ما تنها بخشی از شطحیات ایشان را نقل مینمائیم که با مذهب تشیع ناسازگار و در بطن خود حامل تناقض و پارادوکس و زیاده گویی میباشد؛ البته افکار و عقاید شیخ از آن جهت که حنبلی و اشعری است مورد نقد مکتب تشیع است و عموماً اگر او را صوفی بدانیم همان ایراداتی که به صوفیه وارد است به او هم وارد خواهد بود.
ما این شطحیات را قطعی الصدور از شیخ نمیدانیم ولی به فرض صدور آن از ایشان مورد نقد هستند.
از جمله دعاوی رعونت آمیز ایشان، میتوان به موارد ذیل توجه نمود:
الف- نقل است که ایشان گفته اند: هفتاد دروازه از معرفت بر من گشاده اند که پهنای هر یک به اندازه فاصله آسمان است تا زمین.
ب- در بهجة الاسرار است که در جمع مشایخ گفته اند: قدم من بر گردن تمام اولیاء است
ج- از شیخ عبدالقادر پرسیدند که: سبب چه بود که لقب شما محی الدین کردند، فرمود که روز جمعهای از بعض سیاحات به بغداد میآمدم با پای برهنه، به بیماری متغیر اللون نحیف البدن بگذشتم، مرا گفت السلام علیک یا عبدالقادر!
جواب گفتم، گفت نزدیک من آی، نزدیک وی رفتم، گفت مرا باز نشان، وی را بازنشاندم، جسد وی تازه گشت و صورت وی خوب شد و رنگ وی صافی گشت.
از وی بترسیدم، گفت مرا نشناسی؟
گفتم: نه، گفت: من دین اسلام هستم، همچنان شده بودم که دیدی، مرا خدای تعالی به تو زنده گردانید. انت محی الدین!
ایشان شیعه - مرجئه- جهیمیه- کرامیه- معتزله- قدریه- مشبهه و سالمیه را اهل بدعت و انحراف میداند.
درباره او افسانه ها نوشته اند مثلا نقل است که در دوران شیرخواری در ماه رمضان شیر نمی خورد و یا در تحصیل نزد حضرت خضر به مدت هفت سال تلمذ کرده است
در کتاب شریف الغدیر علامه امینی (ره) در مورد شیخ عبدالقادر گیلانی از اقطاب و بزرگان صوفیه آمده که او گفته است:
آنگاه که جدم (ص) در شب مرصاد معراج کرد و به سدره المنتهی رسید، جبرئیل امین عقب آمد و گفت: ای محمد! هرگاه به قدر انگشتان نزدیک شوم آتش می گیریم خدای تعالی، روح مرا در آن مقام پیش او فرستاد تا مگر از سید انام علیه و علی آله السلام استفاده بکنم من به حضور او مشرف شده و نعمت بزرگ وراثت و خلافت را نیکو داشتم، آنجا که حضور رساندم منزلت براق را دیدم تا اینکه جدم رسول الله (ص) بر من سوار شد و جلو من در دست او بود، تا اینکه به مقام قاب قوسین یا کمتر رسید به من گفت:
ای فرزندم و ای نور چشمم! این قدم من بر گردن تو قرار گرفته و قدمهای تو بر گردن همه اولیای خدای تعالی قرار می گیرد.
آقای عبدالقادر گیلانی با معراج خیالی مقام خود را از مقام امیرالمومنین علی (ع) نیز بالاتر می داند.
علامه بزرگوار امینی در نقد این مطلب می فرماید در هیچ کدام از مستندات شیعه و حتی اهل سنت این مطلب ذکر نشده و بافته ذهن خود عبدالقادر گیلانی می باشد
باز از قول ابوالعباس احمد رفاعی نقل شده است که گفت: یکی از خدمتکاران شیخ عبدالقادر گیلانی در گذشت زنش پیش او آمد و ناله و گریه کرد و از او خواست که شوهرش را زنده کند شیخ به مراقبت روی آورد و در عالم باطن دید که ملک الموت به آسمان صعود می کند و با خود ارواحی را که آن روز قبض کرده همراه دارد، گفت ای ملک الموت بایست و روح خدمتگزار مرا به من بده و نام آن خادم را گفت، ملک الموت اظهار داشت:
من ارواح را به فرمان الهی می گیرم و به درگاه عظمت او تقدیم می کنم این چگونه ممکن است روحی را که به امر پروردگار قبض کرده ام به تو بدهم؟
شیخ درخواست دادن روح خادمش را تکرار کرد و او از دادن روح وی خودداری کرد، در حالی که در دستش ظرفی معنوی به شکل زنبیل قرار داشت که ارواح گرفته شده در آن روز در آن ظرف بود با نیروی محبوبیت زنبیل را کشید و از دست او گرفت و ارواح همه متفرق شده به اندامهای خود بازگشتند، در این حال ملک الموت با پروردگارش مناجات کرده و چنین گفت:
پروردگارا تو از آنچه بین من و بین محبوب و ولیت عبدالقادر گذشت آگاهی، او به نیروی سلطنت و صولتی که داشت ارواحی را که امروز قبض کرده بودم از من گرفت.
خدای جل جلاله به او خطاب کرد: ای ملک الموت به درستی که غوث اعظم محبوب و مطلوب من است چرا روح خدمتکارش را به او پس ندادی؟
ارواح زیادی به سبب این روح، از دست تو رفته است ملک الموت در آن وقت پشیمان شد
و بالاخره حضرات صوفیه درباره مرگ شیخ عبدالقادر چنین نوشته اند:
نقل کرده اند که هنگامی وفات شیخ عبدالقادر نزدیک شد سرور ما عزرائیل از جانب پروردگار جلیل به هنگام غروب آفتاب نامه ای آورد و به پسرش شیخ عبدالوهاب تسلیم کرد و در پشت نامه نوشته بود:
این نامه از محب به محبوب برسد. پسرش که این نامه را دید گریه کرد و حسرت نمود و همراه عزرائیل نامه را به حضور شیخ رساندند.
هفت روز پیش از این نامه بر شیخ آشکار شده بود که هنگام انتقال او به عالم علوی فرا رسیده است از این جهت، او خوشحال بود و بخشایش دوستداران و هواداران خود را از خدا می خواست و متعهد شد که در روز قیامت همه آنها را شفاعت کند.
سپس خدای تعالی را سجده کرده و ندا رسید که (( یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه)) از عالم ناسوت صدای گریه و زاری بلند شد و عالم ملکوت از مژده دیدار خوشحال گردید
اینها نمودار زندگی شخصی است که مدعی مقامات معنوی است و جالب توجه اینکه با این همه مسایل کذب و مقامات خاصی که برای خود قائلند دم از پیروی از قرآن و پیامبر اسلام هم می زنند.
اینها پدیده های نوظهور را به نام دین و مذهب مطرح ساختن یا افزودن چیزی در دین و کاستن چیزهائی از دین از جمله اموری است که در عملکرد صوفیه وجود دارد.
- ۹۴/۰۹/۲۶