روزی از روزهای خدا
خــداوندا
دست هایم خالی است و دلم غرق آرزو
با قدرت بیکرانت ، یا دست هایم را قوی کن
یا دلم را خالی از آرزو
امروز هم روزی از روزهای خداست
و من آرامتر از دیروز
و سرمست از تو می نویسم
باز هم مثل همیشه
برای نوشتن تو را بهانه میکنم
چه لذت بخش است از تو نوشتن
و چه زیباست برای تو نوشتن
و من این زیبایی را با تمام دنیا عوض نمی کنم
لحظه های بی تو بودن را با خیال تو سر می کنم
و معتقدم دوری مانع از رسیدن نیست
من هر شب به تو میرسم
هر ساعت
هر دقیقه
هر ثانیه
وهر لحظه ای که به تو می اندیشم تو را در کنار خویش
و در وجودم احساس می کنم
و این برای من خود رسیدن است
این فاصله ها فقط بهانه ای است برای
نوشتن نا نوشته هایی که
مجالی می خواهند برای نوشته شدن
راستی خدادلم هوای دیروز را کرد
موهای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند ،
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی
را ورق زد ،
به چیز دیگری فکر کرد ،
باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد
خاطــرات هر چه شـــــیرین تر باشند
بعد ها از تلخـی
گلو یــت را بیشتر می سوزانند
می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
نه کسی از کنارم بره حوصله دارم نازشو بخرم که برگرده..
آدم بی احساسی نیستم
بی معرفت و نا مرد نیستم
یه زمانی یه کسایی وارد زندگیم شدن
که یه سری بــــاورامو از بین بـــردن!!
- ۹۴/۱۰/۱۴