دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

رساله وجودیه شیخ اکبر (ره) - بخش اول

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ق.ظ

عبد عاصی : رساله وجودیه در معرفت ربوبیّه اثر جذاب جناب محیی الدین ابن عربی (ره) است که متن آن را در چند بخش به محضر مبارک دوستان تقدیم می کنیم .

موضوع این رساله " اصل وحدت وجود و فنای فی الله " به معنای حقیقی آن است .
خوب است تا دوستداران معارف الهیه ، هر پاراگراف را با دقت مطالعه فرمایند و در کنار لذت بردن از متن ، به معلومات مفید و نورانی خود بیفزایند .

باشد که اصل توحید را مزه مزه نماییم ...

بسم الله الرحمن الرحیم
و به ثقتی و علیه اعتمادی
حمد شایسته خداوند است و همو کافی است و سلام بر بندگان برگزیده اش.
در معنی قول نبی صلی الله علیه و آله :

« من عرف نفسه فقد عرف ربّه »

سپاس خداوندی را که قبل از وحدانیّت او قبلی نبود مگر که آن قبل هم او بود و بعد از فردانیتش بعدی نبود

مگر این که آن بعد او بود و بود و نه بعدی با او بود و نه قبلی و نه بالایی و نه تحتی و نه نزدیکی و نه دوری

و نه چگونگی و نه کجایی و نه حینی و نه أوانی و نه وقتی و نه زمانی و نه کون و مکانی

و او الان همانست که بود.


او واحدی است بدون وحدانیّت و فردی است بدون فردانیتّ،

مرکب از اسم و مسمی نیست و اول است بدون اولیتّ و او آخر است بدون آخریت

و ظاهر است بدون ظاهریت و باطن است بدون باطنیت .

یعنی او همان وجود حروف اول است و وجود حروف آخر و وجود حروف ظاهر و وجود حروف باطن

و هیچ اولى وآخری و ظاهری و باطنی جز او نیست.

بدون این که وجود این حروف، وجود او گردد و وجود این حروف، او گردد.

پس بفهم و گرنه در غلط حُلولیتّ اُفتی.

در او شیئی نیست نه داخل و نه خارج.

شایسته است که او را بدین صفت بشناسی و نه به علم و نه به عقل و نه به فهم و نه به وهم

و نه به حس و نه به چشم ظاهر و نه به چشم باطن و نه به ادراک.
او را جز او نبیند و جز او را درک نکند و جز او نشناسد.

می بیند خودش را خودش و می شناسد خودش راخودش.

نمی بیند او را احدی غیرش و درک نمیکند احدی غیرش.

حجابش وحدانیّت اوست، پس او را شیئی غیر خودش نمی پوشاند.

وجودش حجابش است، وجودش به وحدانیتش پوشیده می شود بدون هیچ چگونگی.

غیر او احدی نه او را می بیند و نه درک می کند، نه نبی مرسلی و نه ولى کاملی و نه ملک مقربی او را نشناسد.

نبی او خودش است و رسولش خودش و رسالتش خودش و کلامش خودش.
خودش را برای خودش از خودش به سوی خودش فرستاد

و نه واسطه ای و نه سببی غیر او بود و نه تفاوتی بین ارسال کننده و ارسال شده بود.

ارسال شده به سوی او و به وسیله او .

و وجود حروف الله وجود اوست و نه غیر او و نه فنای او و نه اسمش و نه مسمایش و نه وجودش به غیر او

و همو علیه الصلاه و السلام گفت :

« من عرف نفسه فقد عرف ربه » بود.

پس بدین جهت نبی علیه السلام فرمود :

« عرفت ربّی بربیّ »

این اشاره دارد که همانا تو، تویِ تو نیستی بلکه تو بدون تو، او هستی.

نه او در تو داخل است و نه تو در او داخلی و نه او از تو خارج است و نه تو از او خارجی ،

معنی آن این است که همانا تو موجودی و صفت تو این است بدون غیری برای او بلکه معنی آن این است که :

همانا تو، تو فقط نیستی و نمی باشی،

نه به نفست و نه به او و نه در او و نه با او و نه از او و نه برای او و نه تو فانی هستی و نه تو موجودی.

تو او هستی و او تو است بدون علتّی از این علل.

پس چون وجودت را بدین صفت دانستی، خدای را دانستی وگرنه هیچ ندانی.

بسیاری از عارفین معرفت الهی را به فنای وجود اضافه کردند و فنای فناء.

این غلطی محض و سهوی واضح است.

چون که معرفت الهی محتاج به فنا در وجود نیست و نه فنا در فنای او .

علتّ این است که برای اشیاء وجودی نیست پس فنایی نیست.

چونکه فنا پس از اثبات وجود است.

پس چون خودت را بدون وجود و بدون فنا شناختی پس الله تعالى را شناختی وگرنه نشناختی.

و اضافه معرفت خدای متعال به سوی فنای وجودی و به سوی فنای فنای او مثبت شرک است.

همانا تو هنگامی که معرفت الهی را به سوی فنای وجود و فنای فنا اضافه کردی،

وجود را برای غیر خدا و نقیض او اثبات کردی و این شرکی واضح است.

پس نبی صلی الله علیه و آله گفت :

« من عرف نفسه فقد عرف ربّه »

و نگفت:

کسی که نفس خود را فانی کند پروردگارش را می شناسد.

پس اثبات، غیر مناقض فنای اوست و آنچه ثبوتش جایز نیست، فنایش جایز نیست.

وجود تو لا شیء است و لاشیء مضاف به شیء نمی شود.

نه فانی می شود و نه غیر فانی و نه موجود می گردد و نه غیر موجود.

او علیه اسلام اشاره کرد به اینکه تو الان معدومی آن چنان که قبل از تکوین معدوم بودی .

پس بنابر قول او علیه اسلام که :

« کان الله و لاشیء معه »

الان ازل است و همان ابد است و الان قِدَم است.

پس الله همان وجود ازلى است و وجود ابدی است و وجود قِدَمی است بدون وجود ازلى و ابدی و قدمی.

پس اگر اینطوری نبود او واحد نبود که شریکی برایش نباشد

و واجب است که او واحد باشد و شریکی برای او نباشد .

پس شریک او وجودش بذاته است نه به وجود خدای متعال،

پس بدین خاطر پروردگاری ثانی می باشد و این محال است.

خداوند نه شریک و نه نِد و نه کفو دارد.

و هر کس چیزی با خدای متعال دید یا از خدای متعال یا در خدای متعال در حالیکه آن شیء محتاج به خداوند است و به ربوبیّت او محتاج است،

پس به تحقیق که آن شیء را شریک محتاجی به خداوند در ربوبیّت او قرار داد

و کسی که جایز دانست با خداوند چیزی که قائم به نفسش و یا قائم به او باشد

در حالیکه آن فانی از وجودش یا از فنایش باشد،

این بُعد بعیدی است که بویی از معرفت نفس نبرده است.

پس کسی که جایز دانست، آن موجودی سوای او است و قائم به او و در او ،

پس فانی می باشد و فنایش، فانی در فنایش است،

پس فنا در فنا می شود و تسلسل به وجود می آید

و این شرک بعد ازشرک است و معرفتی برای نفس نیست

پس آن شرک است و عرفان به خدا یا به نفس نیست.

  • عبدی