دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

دانلود کتاب سپهسالار عشق

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ب.ظ

http://www.hammihan.com/users/status/original/HamMihan-2015626269406725131432112610.0959.jpg

(سیری در زندگی حضرت ابوالفضل)

به عباس بنگر:
آن گاه که در عظمت وصف ناپذیرش خیره می‏شوی، حیرانی و خشوع سر تا پایت را فرامی‏گیرد و با این حال، هرگز نمی‏توانی چشم از او برگیری.
دیر گاهی در او ذخیره می‏مانی و ژرفای جانت را از شکوه و بزرگی‏ش طراوت می‏بخشی، گرچه می‏دانی اگر گامی پیش روی غرقه خواهی شد. با این خشوع آمیخته به نیاز، با این احتیاط همراه با اشتیاق، بر ساحل دریای عباس می ایستیم تا از دریچه این حیرت به هدایت برسیم؛ تا از رهگذر این خشوع به شهود دست یابیم؛ تا از پنجره اشراقی نگاه او به بوستان عصمت نظر بگشاییم. واژه ‏های خمیده، قلم لرزان، اشک آمیخته به شوق، و ادبی که از هر تبسم قلم می‏تراود، گواه این حضور شرمسارانه و محتاجانه بر ساحل دریایی بیکرانه ‏اند. 

پاسدار حرم حسینی
ساعتی پس از بیعت آخرین، راز و نیاز امام و اصحاب به پیشگاه خدای بی‏نیاز آغاز شد. فضای بیابان نینوا را روحانیت و صفایی ملکوتی فراگرفته بود. همه خیمه‏ ها خدایی شده بود و صوت حزین قرآن دلها را آذین عشق می‏ بخشید. گروهی سر بر خاک کربلا گذارده بودند و پاره‏ای رکوع بندگی می‏کردند. اشک و ناله به همراه همهمه، صدایی چون صدای زنبوران عسل پدید آورده بود. آنان که در اردوگاه یزیدی بودند و هنوز فطرت انسانی خویش را با ظلمت معصیت قیراندود نکرده بودند، خود را به کوی حسینیان می‏رساندند و از کوثر امام نور، جرعه‏ های سعادت و جاودانگی می‏ نوشیدند. 
در این میان، سپهسالار سبز سیرت از خورشید امامت و ستارگان فروزان اهل بیت علیهم‏السلام پاسداری می‏کرد. زنان و کودکان، که آخرین شب آرامش خود را در کنار عباس علیه‏السلام می‏گذراندند، جهانی از ایثار و مردانگی را در وجود وی می‏دیدند. لحظه ‏ای خواب در آغوش چشمان ابوالفضل نیارامید و قامت برافراشته وی تا صبح نگاهبان آل الله بود. 

گویا عباس در این شب، با پاسداری خود، درس فردا را مرور می‏کرد؛ درسی که بیش از سی سال از مادرش ام‏البنین و پدرش امیرالمؤمنین آموخته بود، درسی که باید در «کلاس فشرده تاریخ» پس دهد. کلاسی در یک نیمروز، نیمروزی که کائنات را به دو بخش تقسیم کرد؛ هر چیز یا سرخ گشت و حسینی شد و یا یزیدی و سیاه.
-
  • عبدی