دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

خسرو پرویز... یکی از بحث برانگیز ترینهای ایران

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ

درود بر ایرانیان... روز چهارشنبه 2اردیبهشت ماه سالگرد درگذشت خسرو پرویز یکی از بحث برانگیزترین پادشاهان ایرانی است و به همین منظور نوشتاری رو آماده کرده ایم که در زیر آمده....

در ضمن به طور کامل تحلیلی که از نامه پیامبر اسلام به خسروپرویز گفته شده نیز در زیر آمده... ولی به نظر شخص بنده نیز این نامه دروغین است و چنین نامه ای نبوده... به دوستانی که هنگامه بس برای خواندن نوشتار رو ندارن، پیشنهاد میکنم حتما نامه پیامبر رو بخوانند

 

بر تخت نشستن

هرمز چهارم پدر خسرو، توسط گستهم (بسطام، بیستام، ویستاخم) که از دودمان بزرگ اسپاهبدان بود و دائی خسرو پرویز به شمار می‌رفت، و برادر گستهم، بندوی (وندوی)، از سلطنت خلع شد و به زندان افکنده‌شد.

طبری نوشته‌است که بهرام چوبین حیله کرده و هرمز چهارم پدر خسرو پرویز، می‌پنداشت، خسرو سر آن دارد که بجای او شاه شود. خسرو که در این زمان، از ترس پدر به آذربایجان رفته بود، شتابان به تیسفون باز آمده و در سال ۵۹۰ میلادی، تاج شاهی بر سر نهاد.

بهرام چوبین (بهرام ششم)، یکی از سرداران ارتش که از دودمان مهران (یکی از هفت خاندان ممتاز ساسانی) بود، به پادشاهی خسرو تن در نداد و خود ادعای شاهنشاهی کرد. خسرو مجبور شد با قیام بهرام چوبین به مقابله بپردازد. وی قشونی برداشته، بجنگ او رفت اما شکست خورده و متواری شد و باوجودیکه سپاه بهرام، او را تعقیب می‌کردند، از دجله عبور کرده و به امپراتور روم موریکیوس (موریس) پناهنده‌شد.

خسرو در روم با قیصر موریکیوس توافقاتی کرد. امپراتور مذبور حاضر شد، خسرو را پسر خود دانسته، از او حمایت کند تا به پایتخت ایران برگردد بشرط اینکه خسرو در ازای این همراهی ارمنستان ایران و قلعه دارا را به بیزانس واگذار کند پس از آن خسرو با سپاهی که قیصر در اختیارش گذاشت به ایران بازگشت.

در این هنگام بهرام چوبین بعد از شکست دادن خسرو وارد تیسفون شده، به تخت نشسته و به نام خود سکه زده بود. با همیاری نجبای تیسفون و تعدادی از بزرگان اهل ارمنستان که به خسرو پیوسته بودند، خسرو در حوالی گنزک آذرآبادگان با بهرام وارد جنگ شد و او را شکست داد و دوباره بر تخت شاهی ایران نشست. بهرام به ترکان پناه برد و در شهر بلخ ساکن شد و بعدها در همین شهر نیز درگذشت. بازگشت خسرو به سلطنت، در سال ۵۹۱ میلادی به وقوع پیوست.

 

 

جنگ‌های خسرو پرویز با روم

این جنگ‌ها از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی، تقریباً بمدت بیست سال، امتداد داشت. کیفیات آن از این قرار بود که تا وقتی موریکیوس امپراتور روم بود، روابط مابین دو دربار، کاملاً صمیمانه بود ولی در سال ۶۰۲ میلادی موریکیوس بدست فوکاس امپراتور بعدی بیزانس کشته شد. خسرو پرویز فوکاس را برسمیت نشناخت. جنگ مابین دولتین شروع شد.

خسرو با لشکری وارد بین النهرین شد و قلعه دارا را محاصره کرد و بعد از سه ماه آنرا گرفت. پس از آن قشون ایران از فرات گذشته و سایر شهرهای رومی را گرفته تا نزدیکی بیروت امروزی تاخت. از طرف دیگر ایران از طرف ارمنستان حمله کرده و در آسیای صغیر بقدری پیش رفت که اهالی قسطنطنیه مضطرب شدند. اوضاع دولت روم در این زمان قرین هرج و مرج بود. فوکاس که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاری بکند.

فشار ایرانی‌ها باعث وحشت و اضطراب در ممالک روم شرقی شده، بحرانی تولید کرد که در نتیجه آن هراکلیوس که در تاریخ ایران به هرقل معروف است، از کارتاژ با کشتی‌هایی به قسطنطنیه آمد و در سال ۶۱۰ میلادی با همراهی مردم زمام امور را بدست گرفت.

از طرف دیگر خسرو به جهانگیری خود ادامه داده و در سال ۶۱۱ میلادی به شامات تاخت و دمشق را گرفته، غارت کرد.

در سال ۶۱۴ میلادی سپاه ایران عازم اورشلیم شدند و توانستند بیت المقدس را تسخیر کنند. کلیساها و معابد شهر، از جمله مزار مقدس عیسی مسیح با خاک یکسان شد و قطعه‌ای از صلیبی که گفته می‌شود مسیح با آن به صلیب کشیده‌شده و بنام صلیب راستین شناخته می‌شود، همچون غنیمتی فوق‌العاده گرانبها به تیسفون فرستاده‌شد.

خسرو به این فتوحات خود اکتفا نکرده، شهربراز را که یکی از سرداران نامی ایران بود با قشونی بطرف مصر فرستاد و او از کویری که مابین شامات و مصر حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال ۶۱۶ میلادی اسکندریه را که شهری نامی و تجارتی بود، گرفت.

این فتح سردار ایران، اثر بزرگی در عالم آن روزی کرد زیرا مدت نه قرن بود که مملکت مصر از تصرف ایران خارج شده و شاهان ساسانی همواره در این صدد بودند که حدود ایران را بحدود زمان هخامنشی برسانند.

از طرف دیگر در سال ۶۱۷ میلادی، شاهین سردار نامی دیگر ایران از کاپادوکیه گذشته ممالک آسیای صغیر را یک بیک گرفت و به کالسدون (کوی قاضی‌کوی در استانبول امروزی) نزدیکی قسطنطنیه رسید. هراکلیوس در این زمان با سردار ایرانی ملاقاتی کرده، سفیری نزد خسرو پرویز برای مذاکرات صلح فرستاده شد ولی مذاکرات بجایی نرسید. خسرو نه تنها برای مذاکرات صلح حاضر نشد بلکه سفیر را در حبس انداخته، تهدید به قتل کرد. پس از آن کالسدون بزودی توسط قشون ایران تسخیر شد و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی رسید.

 

 

بر انداختن دودمان لخمی‌ها در حیره و جنگ ذوقار

لخمی‌ها یا بنی‌لخم یا مناذره نام دودمانی عرب بود که در روزگار ساسانیان و میان سده‌های سوم تا هفتم میلادی، بر حیره (جنوب عراق) فرمان می‌راندند. لخمی‌ها پیرو ساسانیان بودند.

نعمان سوم آخرین پادشاه این دودمان بود که بخاطر سرپیچی از خسرو، بدستور وی به زندان افکنده‌شد و در زندان کشته شد. در تاریخ طبری آمده‌است که بعلت مبتلا شدن به طاعون در زندان درگذشت.

خسرو پس از مرگ نعمان، ایاس بن طائی را عامل حیره و تمامی ولایت‌هایی که به دست نعمان بود، قرار داد. نعمان سوم قبل از مرگ، اموال و سلاح‌های خود را به هانی بن مسعود، بزرگ طایفهٔ شیبانی، (یکی از قبیله‌های بکر بن وائل) سپرده بود، خسرو از هانی خواست که اموال و سلاح‌های نعمان را پیش وی بفرستد. هانی ابا کرده و برای جنگ آماده‌شد.

حنظله در این جنگ به عنوان سالار طایفهٔ بکر بن وائل انتخاب شد. این جنگ در کنار آبگاه ذوقار که قبایل عرب در فصل گرما در آنجا ساکن می شدند، در گرفت و به جنگ ذوقار معروف‌است. حنظله قبل از شروع نبرد دستور داد، برای دو هفته آب ذخیره کنند.

در این جنگ قشون ایرانی که تنها برای دو روز، آب آشامیدنی همراه داشتند با طولانی شدن نبرد و عدم دسترسی به آب با تشنگی، دست به گریبان شدند. حملهٔ ناگهانی عربانی که کمین کرده‌بودند و هزیمت ناگهانی ده هزار سپاهی عرب که همراه سپاه ایران بودند و بخاطر خویشاوندی با قبایل بکر، از قبل با یکدیگر توافق کرده و قصد جنگیدن نداشتند، از عواملی بود که شکست سپاهیان ایران، را رقم زد. در این جنگ، بسیاری از سپاهیان ایرانی یا از تشنگی و یا در حین جنگ کشته شدند. شاعران عرب دربارهٔ جنگ ذوقار اشعار بسیار گفته‌اند. تاریخ دقیق این جنگ مشخص نیست

 

دو اتحاد بزرگ جهانی در زمان خسرو پرویز

ترکان در زمان ساسانیان، رفته رفته، به دو خاقانات شرقی و غربی بخش شدند. خاقانات شرقی ترک با امپراتوری چین سر جنگ داشتند و خاقانات غربی ترک راه پیکار با ایران را در پیش گرفتند. اندکی بعد رقابت و دشمنی میان دو خاقانات شرقی و غربی پدید آمد.

امپراتوری چین که خاقانات شرقی را دشمنی خطرناک می شمرد، راه اتحاد با خاقانات غربی ترک را در پیش گرفت. بدین ترتیب اتحاد سه گانهٔ بزرگی شامل امپراتوری چین، خاقانات غربی ترکان و امپراتوری بیزانس بر ضد ایران پدید آمد. چندی بعد خزران ساکن کرانه‌های ولگا و شمال دریای خزر نیز به سه دولت نامبرده پیوستند و اتحادی چهار گانه بر ضد شاهنشاهی ساسانی ترتیب دادند.

دولت ساسانی نیز کوشید تا با اتحادی دیگر به مقابله دشمنان برخیزد. نخست با خاقانات شرقی ترک اتحاد کرد سپس به منظور جلوگیری از پیوستن اردوی ترکان و خزران به لشکریان بیزانس کوشید، متحدی در قفقاز جستجو کند. این متحد، آوار‌ها بودند که در شمال قفقاز می‌زیستند. بدین روال در یک سوی امپراتوری چین، خاقانات غربی ترک، خزران و بیزانس متحدشدند و در سوی دیگر ایران، آوارها و خاقانات شرقی ترک متحد گشتند.

 

 

جنگهای هرقل با ایران

اوضاع بیزانس پس از سقوط کالسدون بسیار بد بود. از یکطرف فتوحات ایران، برای روم تقریباً مملکتی باقی نگذاشته بود زیرا ارمنستان،ِ شهرهای رومی در بین النهرین، تمامی ممالک آسیای صغیر و شامات و فلسطین و مصر در تصرف ایران بود. از طرف دیگر خود قسطنطنیه هم مورد تهدید ایران و هم در تهدید آوار‌ها بود. اوضاع روم بقدری بد بود که هرقل در ابتدا می‌خواست از پایتخت فرار کرده و به کارتاژ در افریقا برگردد ولی روحانیون و مردم در این زمان بصدا درآمدند و بالاخره او راضی شد بماند و قرار شد که خزائن و دارائی‌های کلیساها بمصرف تهیه اردوگاهای نظامی و جنگی برسد. شور و هیجانی که از ویران شدن شهر مقدس اورشلیم و ربوده شدن صلیب راستین برخاسته بود بسیار کارگر افتاد و خود مایهٔ دلگرمی امپراتور شکست خورده گردید.

در سال ۶۲۲ میلادی هرقل در نزدیکی ارمنستان با شهربراز سردار ایرانی، جنگی کرد بنام نبرد ایسوس (۶۲۲) که به فتح رومیها تمام شد. سال بعد هرقل با مردمان شمالی مثل خزر‌ها و غیره همدست شد بطرف ایران قشون کشی کرد و خسرو با قشونی مرکب از چهل هزار نفر به آذربایجان شتافت ولیکن هرقل فاتح شد و هراکلیوس با شوقی انتقام جویانه کوشید تا آتشکده مقدس پادشاهان، آتشکده آذرگشسپ را که پادشاهان ساسانی پای پیاده به زیارت آن می‌رفتند و در شیز، گنزک واقع بود، به تلاقی اهانتی که در اورشلیم نسبت به مزار مقدس مسیح شده بود، عرضهٔ بیحرمتی کرده و این آتشکده را بعد از به آتش کشیدن، ویران کرد. در مورد اینکه گنجینهٔ نفایس مقدس آتشکده، بدست سپاه رومی غارت شده، یا قبل از حمله، در جای امن نقل و حفاظت شده، توافق نظر وجود ندارد و پس از آن نیز به غارت شهرهای ایران پرداخته، آتشکده‌ها را خراب نمود.

جنگهای بعدی او نیز با شهربراز بود که باز به فتح هرقل تمام شد. در سال ۶۲۶ میلادی خسرو که از فتوحات روم مضطرب شده بود، خواست ضربه قطعی را برومی‌ها وارد آورد و با آوارها متحد شده، قسطنطنیه را محاصره کرد. شاهین سردار ایرانی و آوار‌ها در جنگی که در گرفت و بنام محاصره کنستانتینوپول مشهور است، موفق به تسخیر شهر نشدند و رومی‌ها توانستند شهر کالسدون را نیز دوباره پس بگیرند.

 

  در سال ۶۲۷ میلادی هرقل مصمم شد که بطرف دستگرد برود. این محل در نزدیکی تیسفون، پایتخت خسرو بود در نزدیکی نینوای قدیم (بغداد کنونی) جنگی به نام نبرد نینوا بین رومی‌ها و ایرانی‌ها وقوع یافت. در این جنگ اگر چه سردار ایرانی کشته شد ولی قشون ایران پافشاری کرد تا آنکه بالاخره نیروی کمکی به آنها رسید. در این حیص و بیض ترسی بر خسرو مستولی شد که در نتیجهٔ آن قشون ایران را رها نموده، فرار کرد با وجود این لشگر ایران مقاومت نموده و توانستند دشمن را در دستگرد متوقف کرده و از پیشروی هرقل به تیسفون جلوگیری نمایند. هرقل نقشهٔ اولی خود را که تعقیب و محاصره تیسفون بود، تغییر داده به طرف شمال یعنی گنزک (تخت سلیمان امروزی) رفت. طغیان ناگهانی دجله و فرات و خرابی قسمتی از ایوان کسری، در این اوقات برای خسرو، فرصت و حوصلهٔ توقف در تیسفون را باقی نگذاشت. شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد و ناکامی خسرو در ترمیم ویرانی‌ها یک نشانهٔ بارز انحطاط دولت ساسانیان، در انظار عامه تلقی گشت. خسرو همراه زن محبوبش شیرین و دو پسر او مردانشاه و شهریار، از دجله عبور کرد و به ویه اردشیر در قسمت غربی دجله رفت

 

دربارۀ نظام طبقاتی دوران ساسانی در کتاب مینوی خرد چنین می‌خوانیم:

 

حکیم از خِرَدِ مینوی پرسید: تکلیف معین و مشخص و متمایز فقیهان و ارتشتاران و کشاورزان چیست؟

خرد مینوی پاسخ داد: تکلیف فقیهان آن است که دین خدا را نگهبانی کنند، عبادات را به شایستگی برگزار کنند، خداشناسی را به مردم یاد بدهند، مردم را با گفتار و کردار نیک آشنا کنند، راه سعادت جاویدان اخری را به مردم نشان بدهند و مردم را از نیتجۀ بدکرداری که بدبختی اخروی در پی دارد بیاگانند.

تکلیف ارتشتاران آن است که جلو دشمنان کشور را بگیرند، از مرزهای کشور پاسداری و نگهبانی کنند، و امنیت و آرامش را برای مردم کشور تأمین کنند.

و تکلیف کشاورزان آن است که زمین را با کار و فعالیت آباد کنند و برای مردم جهان ثروت و خوشی و شادی بیاورند.

حکیم از خرد مینوی پرسید: تکلیف پیشه‌وران چیست؟

 

خرد مینوی گفت: تکلیف پیشه‌وران آن است که به‌کاری که در آن تخصص ندارند دست نزنند، و کارهائی که در آنها تخصص دارند را به‌بهترین وجهی انجام دهند، و در قبال کارهائی که انجام می‌دهند مزد درخور دریافت کنند. کسی که کاری انجام می‌دهد که در آن تخصص ندارد آن کار را خراب می‌کند و کارش بی‌ثمر می‌ماند. چنین کسی کاری که انجام می‌دهد چونکه نمی‌تواند به‌شایستگی انجام دهد کارش به‌مثابۀ نوعی گناهکاری است

 

خلع و قتل خسرو پرویز

 

در این روزهای بحرانی، نفوذ زن مسیحی خسرو، شیرین بقدری بود که شاه بالاخره در صدد درآمد، به جای پسر بزرگ خویش شیرویه، معروف به قباد دوم که از مریم دختر موریکیوس امپراتور سابق بیزانس داشت، مردانشاه (پسر شیرین) را که کودکی خردسال بیش نبود، به ولیعهدی انتخاب کند. مسئلهٔ انتخاب ولیعهد، دراین هنگام که پادشاه ضعیف و بیمار بود، نمی‌توانست با مداخلهٔ بزرگان و نجبا برخورد نکند. ناخرسندی نجبا از انتخاب مردانشاه با سعی شیرویه جهت نیل به حق خویش، خسرو را مواجه با یک توطئه خونین خانوادگی ساخت.

در روز ۲۴ فوریهٔ (پنجم اسفند) سال ۶۲۸ میلادی، خسرو پرویز، از سلطنت خلع شده و محبوس گردید. خسرو قبل از مرگ جواب قسمتی از اتهامات خود را داد. محاکمه و دفاعیات خسرو پرویز در تاریخ طبری و تاریخ بلعمی و شاهنامه ثبت شده‌است. شیرویه با نام قباد دوم، سلطنت خود را آغاز کرد. هفده یا به قولی هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، به امر شیرویه اعدام شدند. نوشته شده که آنها را در جلوی چشم پدر، کشتند. سرانجام پس از پنج روز حبس، خسرو پرویز در زندان به دست مهرهرمزد پسر مردانشاه، به قتل رسید.

 

 

برای فهمیدن این تصویر ابتدا باید به روایت تاریخی آن اشاره کرد :

بنابر قصه‌ای که در کتاب‌ها آمده‌است و واقعیت آن مشخص نیست. منجمان به خسرو دو سال قبل از مرگ گفته‌بودند که مرگ او از جانب نیمروز است و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه که فرمانروایی مقتدر بود، بدگمان کرد. پس بر آن شد که او را به هلاکت رساند ولی چون خدماتش را بیاد آورد، مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اکتفا کند تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری باز ماند

[...]

شیرویه مهرهرمزد را پیش پدرش خسرو پرویز فرستاد، پرویز گفت، تو مرا خواهی کشت که منجمان به من گفته‌اند که مرگ من بر دست کسی باشد از ولایت نیمروز و من تو را نشناختم و پدر تو مردانشاه را بکشتم. تو پسر اویی و هرکه کشندۀ پدر را نکشد، حرامزاده بود. مهرهرمزد با تبرزین بر کتف او زد، کاری نشد چون پرویز بر بازوی خود زره بسته بود که آهن بر وی کار نکردی. پرویز به دست خود زره را بینداخت. مهرهرمزد به تبر زینی دیگر، کار او آخر کرد.

مهرهرمزد پیش شیرویه آمد و گفت، کشتمش. گفت به تو چه گفت؟ مهرهرمزد گفت، مرا گفت که کشندۀ من، تو خواهی بود که هر که کین پدر باز نخواهد، حرامزاده بود.

سپاه همه آفرین گفتند و بازگشتند. شیرویه گریستن گرفت و آن روز تا شب همی می‌گریست. چون شب شد، مهرهرمز را بخواند و او را بکشت و گفت که کشندۀ پدر نتوانم دید، خاصه آنکه پیغام آورده باشد که هر که، کشندۀ پدر نکشد، حرامزاده باشد…!

یکی از نکات جالب این تابلو ناتمام بودن چهره ی قاتل است. از نکات جالب دیگر که کم و بیش در همه ی مینیاتورهای ایرانی دیده می شود این است که افراد حاضر در تابلو بدون توجه به اتفاقاتی که در گوشه ای دیگر از قصر مشغولند در حال شادی و زندگی هستند. گویی معرفت ایرانی به ما می گوید ” این نیز بگذرد” و دو روز دنیا ارزش ناراحتی را ندارد.

در گوشه ای از تصویر دو دلداده را در خفا می بینید و در پایین تصویر جمعی مست و غافل از دنیا مشغولند. زنان در اندرونی نشسته اند اما گویا از همه چیز خبر دارند ! به زنی که از پنجره در حال دیدن صحنه ی قتل است نگاه کنید…

اصولا بررسی نمادهای نگاره هایی اینچنینی و مینیاتورها دشوار است. لازمه ی آن تسلط بر ادبیات و شعر پارسی است. زیرا با وجود غلبه ی کامل هنر شعر در دوران پس از اسلام همه ی نمادها در شعر پارسی تجلی پیدا کرد. پس ترجیح می دهم توضیح نمادها را به دوستان شعر شناس واگذارم.

اما نکته  ی جالبی که با کمی دقت مشخص می شود محرابی  (مهراب ) است که خسرو پرویز در زیر آن خفته است. اصولا با وجود نفوذ بیش از حد اعراب در همه ی وجوه زندگی ایرانیان ، نقاش سعی کرده است از هرگونه نماد و نشانه عربی خودداری کند. شما دو فرشته را در بالای مهراب می بینید اما هیچ نوشته ی عربی در آن دیده نمی شود . همچنین حضور طبیعت حیوانی همراه با طبیعت گیاهی نیز نشان از این دارد که احتمالا در قبل از اسلام بیشتر از این نگاره ها برای تزیینات استفاده می شده ، چون همانطور که می دانید نماز خواندن در جایی که تصویر حیوانات یا انسان ها را داشته باشد کراهت دارد.

 

 

ترقی موسیقی ایرانی در زمان خسرو پرویز

 

دوران پادشاهی خسرو پرویز در زمینهٔ موسیقی یک دوران طلایی محسوب می‌شد. با آنکه ازین موسیقی خسروانی جز نام بعضی الحان و پاره‌ای سازها باقی نیست، احتمال دارد که در موسیقی بعد از اسلام تا وقتی مثل عصر ما به گرایش‌های غربی آلودگی نیافته بود، بتوان چیز مبهمی از آن بازیافت. اینکه موسیقی عربی هم در شکل رایج در بغداد و حتی در شکل رایج در حجاز و اندلس، تا حدی تحت تأثیر موسیقی ساسانی بوده‌است، نشان می‌دهد که این احتمال چندان بیمورد نیست. البته قبل از وی نیز انوشیروان، بهرام گور، و حتی اردشیر یکم نیز به موسیقی علاقهٔ خاص نشان داده‌اند اما اوج ترقی موسیقی ساسانی مربوط به دوران خسرو پرویز شد. در بین نام‌آوران موسیقی این عصر نام باربد ( فهلبد)، سرکش، سرکب و نکیسا به عنوان استادان کلاسیک موسیقی ایران باقی‌است.

 

کاخ خسرو پرویز در بیستون سر از خاک بیرون آورده است

 

جامعه > گردشگری  - در نزدیکی فرهادتراش، باستان‌شناسان مشغول کاوش در محوطه‌ای ساسانی _ اسلامی هستند که پیش‌تر کاخی متعلق به خسروپرویز، نیمه‌کاره در این مکان ساخته شده بود.

 

 

خبرگزاری میراث فرهنگی گزارش داد:

 

کاوش‌های باستان شناسی در بیستون و در محوطه‌ای متعلق به کاخی نیمه‌کاره از دوره خسروپرویز، بخش دیگری از شگفتی‌های معماری دوره ساسانی و اسلامی را نمایان کرد. این محوطه باستانی در دوره ایلخانی به کاروانسرا تبدیل شده است.

 

«مهدی رهبر»، سرپرست هیات کاوش کاخ خسرو در بیستون با اعلام این خبر گفت: «محل کاوش ما در نزدیکی فرهادتراش است. این اثر در نزدیکی بیستون واقع شده و در فهرست میراث ملی نیز به ثبت رسیده است.»

 

وی با بیان این مطلب که ششمین فصل کاوش را در این محوطه ساسانی سپری می‌کنند گفت: «پیش از این سه فصل قبل از انقلاب اسلامی و دو فص هم پس از آن در این محوطه فعالیت داشته‌ایم. به این ترتیب با آغاز ششمین فصل بخش دیگری از معماری این بنای ساسانی و ایلخانی نمایان شده است.»

 

رهبر درباره کاوش‌های انجام گرفته در این محوطه باستانی گفت: «در زمان خسروپرویز چند پروژه عظیم در این منطقه آغاز می‌شود. این پروژه‌ها عبارتند از فرهاد تراش که به اتمام می‌رسد، بزرگترین نقش‌برجسته ساسانی که نیمه‌کاره رها می‌شود و همچنین دو اثر دیگر یعنی کاخ و پل خسرو که هر دو این آثار نیز نیمه‌کاره رها می‌شوند.»

 

پل خسرو قرار بود روی رودخانه‌ای به نام "گاماسی آب"، به معنای آبی که ماهی بزرگ دارد ساخته شود که همان‌ زمان نیز نیمه‌کاره رها می‌شود.

 

به گفته رهبر قرار بود کاخ خسرو با سنگ‌های تراش خورده‌ای که از کوه آورده شده‌ بودند و روی هر کدام علامت حجار با خط پهلوی باستان دیده می‌شود ساخته شود که امروز تنها دیوارهای آن به قطر 2 متر 40 سانتی‌متر باقی‌مانده است.

 

سرپرست هیات کاوش در ادامه گفت: «دوره ایلخانی کاخ نیمه‌کاره خسروپرویز به کاروانسرا تبدیل می‌شود. بعد از مدتی به احتمال زیاد توسط زلزله تخریب شده و در دوره صفوی به جای این کاروانسرا در 200 متری آن کاروانسرای دیگری ساخته می‌شود.»

 

در دوره ایلخانی فضای 80 در 80 متر این کاخ ساسانی به اطاق‌های متعددی تبدیل می‌شود که به عنوان کاروانسرا مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

سال‌ها بعد و اواخر دوره قاجار روی خرابه‌های کاروانسرای ایلخانی و کاخ ساسانی مسکونی می‌شد و حدود 270 خانه و مغازه در اطراف آن ساخته می‌شود که در سال 1354 این روستا جمع شده و 3 کیلومتر آنطرف‌تر فرستاده می‌شود.

 

به گفته رهبر تصاویری که از 1860 در این منطقه موجود است، اثری از روستا دیده نمی‌شود. با استناد به این تصاویر و اهمیت این محوطه باستانی، روستا جمع‌آوری و این محوطه باستانی برای کاوش آماده می‌شود.

 

رهبر در ادامه گفت: «تا کنون 3 فصل کاوش قبل از انقلاب و 3 فصل هم پس از انقلاب در این محوطه باستانی فعالیت شده است. البته با توجه به نمیه کاره بودن کاخ اثر منقولی هم در آن یافت نشده است.»

 

به گفته وی تا کنون مطالعات خوبی در زمینه معماری در این محوطه باستانی انجام گرفته است و اکنون این مطالعات با کشف شواهد جدیدی از معماری دوره ساسانی و ایلخانی ادامه دارد.

 

 

شگفتی های بارگاه خسرو پرویز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست‌هاى خود را پاک مى‌کرد و چون کثیف و چرب مى‌شد آن را درون آتش مى‌انداخت تا...

 

 

از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است.

«ساسانیان» اثر «کریستین سن» یکى از منابعى است که به این عجایب اشاره کرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوت‌نشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفت‌گانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است. 

فردوسى نیز در قصیده ای، از «هفت گنج» خسروپرویز نام مى‌برد. هندیان بودایى هم به تقلید از «هفت گنج» خسروپرویز، پادشاه ساسانى، «هفت گوهر» را ترتیب داده بودند.

 

گنج گاو

کشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حرکت کرد. به مزرعه که رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو کرد متوجه شیئى سخت شد.

با دست شروع به کندن زمین کرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد کرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمى‌شد. ظرف پر از سکه بود. سکه را که نگاه کرد نام اسکندر روى آن حک شده بود. کشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بکنند و ظروف دیگر را از خاک بیرون بکشند.

صد کوزه نقره و طلا که مهر اسکندر بر آن حک شده بود، از خاک بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را که یکى از عجایب هفت گانه کاخش بود، گرفت و یکى از کوزه‌ها را به کشاورز داد. گنج را در جایى از کاخ مخفى کرد و آن را «گنج گاو» نامید.

 

دستمال نسوز خسرو‌پرویز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دست‌هاى خود را پاک مى‌کرد و چون کثیف و چرب مى‌شد آن را درون آتش مى‌انداخت تا آتش آن را تمیز کند، دستمال پاک مى‌شد ولى نمى‌سوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه کوهى بوده است.

 

تاج یاقوت‌نشان خسرو پرویز

از دیگر عجایب کاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوت‌هاى به کار رفته در تاج طورى مى‌درخشید که به جاى چراغ در شب از آن استفاده مى‌کردند و یاقوت‌هایش همه جا را روشن مى‌کرد. زمردهایش چشم افعى را کور مى‌کرد. این تاج آنقدر سنگین بود که زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان کرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى که تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نکند.

 

تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز

یکى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شکل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نرده‌هایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلکی، کواکب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورت‌هاى پادشاهان، مجالس بزم و شکار، بر این سقف، حک شده بود. روى آن وسیله‌اى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یک به تناسب یکى از فصول سال دیده مى‌شد. بر بالاى آن وسیله اى بود که قطراتى مانند قطرات باران را فرو مى‌ریخت و صدایى رعدآسا به گوش مى‌رسید.

 

طلاى مشت افشار

خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت که به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود. این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شکلى حالت مى‌گرفت. این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج کرده بودند و200 مثقال وزن داشت.

 

گنج بادآورد

«گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى که ایرانیان اسکندریه را محاصره کردند، رومیان ثروت شهر را در کشتى‌هائى نهادند تا به مکانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و کشتى به سمت ایرانیان آمد. ثروت را به تیسفون بردند و «گنج باد آورد» نامی‌دند.

 

شطرنجى از یاقوت و زمرد

از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.

خسروپرویز شاید از معدود پادشاهانى باشد که از همسرش نیز در برخى از منابع تاریخى به عنوان یکى از عجایب دربار او نامبرده شده است. 

در تاریخ ثعالبى به جز آنچه که در بالا اشاره شد، از زن او شیرین، قصرش تیسفون، درفش کاویانی، رامشگران دربار ساسانی، اسب خسرو به نام شبدیز و فیل سفید دربار نیز به عنوان گنج‌هاى خسرو و عجایب دربار او یاد شده و درباره برخى از آنها توضیحاتى آمده است.

در تاریخ ثعالبى آمده است: «شیرین و خسرو در جوانى دلباخته یکدیگر شدند، اما وقتى خسرو به پادشاهى رسید شیرین را فراموش کرد. شیرین که بار دیگر در پى جلب عشق خسرو برآمده بود، روزى در سر راه شکار او قرار گرفت و آتش عشق فراموش شده در دل خسرو روشن شد. اودر همان لحظه او را به زنى گرفت. شیرین بعد از راهیابى به کاخ پس از چندى مریم بانوى اول زرتشتیان را مسموم کرد و خود زن اول دربار شد.»

اسب خسرو «شبدیز» هم از دیگر عجائب کاخ اوست که در تاریخ ثعالبى از آن نامى به‌میان آمده است. خسرو گفته بود اگر کسى خبر مرگ «شبدیز» را بدهد او را خواهد کشت. هنگامى که «شبدیز» مرد تنها «باربد» جرات کرد نغمه اى را بخواند و در آن خبر مرگ شبدیز را بدهد. او خواند: «دیگر شبدیز نمى‌خواند و نمى‌چرد.» شاه گفت: «مگر او مرده است.» وباربد گفت: «شاه چنین فرماید.»

 

«باربد» خود نیز از عجائب دستگاه پرویز بود. «سرکس» از خنیاگران دربار که به او حسادت مى‌کرد در فرصتى مناسب او را کشت. خسرو وقتى دانست باربد به دست سرکس کشته شده است دستور قتل «سرکس»را هم داد.

تخت طاقدیس. تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس می‌گفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی ‌در آن ظاهر می‌شده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعی از ارکان دولت او جابجا قرار می‌گرفته اند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. طول آن تخت یکصد و هفتاد ذراع و عرض آن یکصد و بیست ذراع و مکلل بجواهر بود.

 

پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز ، شاید افسانه ای بیش نیست

 

داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز ، شاید افسانه ای بیش نیست.

 

برخی از نویسندگان اروپایی بر این باورند که پیامبر نامه ای به هیچ یک از پادشاهان ننوشته است و آنچه در تاریخ نوشته اند ساخته ی دست خلفا برای توجیه حملاتشان به نواحی گوناگون است . آنها برای صحبتشان دلایل گوناگون می آورند.

 

 

اما صحبت ما فقط درباره ی ایران و خسرو پرویز است .

 

در برخی مراجع اسلامی مانند طبری این چنین نقل شده است :

 

« در سال هفتم هجری، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ضمن نامه ای خطاب به خسروپرویز، وی را به دین اسلام فرا خواند.(متن نامه در ادامه مطالب )

 

چون نامه ی پیامبر را بر خسرو خواندند، خشم، او را فرا گرفت که به چه جرأتی پیامبر نام خود را قبل از نام شاهنشاه ایران آورده لذا نامه را پاره کرد.»

 

اما به راستی این چنین بوده ؟؟؟

 

 

 

نامه پیامبر را این چنین روایت کرده اند :

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک .

 

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

 

از محمد(ص) پیامبر خدا به پادشاه بزرگ ایران. درود بر آنکس که از راه راست پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد و گواهی دهد که خدایی بجز خدای یگانه و بی شریک وجود ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست. من ترا به پذیرفتن دین خدا عز و جل فرامیخوانم٬ زیرا فرستاده او بر همه جهانیانم تا پیام او را بر همه کافران ابلاغ کنم. پس ایمان آور تا رستگار شوی٬ و اگر چنین نکنی گناه مردم مجوس بر تو باد!»

 

 

(باید دقت کنیم که پیامبر بزرگ ، زرتشتیان را مجوس خوانده نه به مانند عمر بن خطاب « آتش پرست » - متن نامه عمر بن خطاب به یزدگرد سوم و جواب آن .)

 

خسرو پرویز نامه را پاره کرد و به فرماندار یمن- به نام «باذان» - که از دست نشاندگان حکومت ساسانی بود نوشت : به من گزارش رسیده مردی از قریش در مکه مدعی نبوت است . دو نفر از افسران ارشد خود را به سوی او اعزام کن تا از احوال وی پرس و جو کرده ، او را دستگیر کنند و برای من بفرستند – الکامل فی ااتاریخ ج 2 ص 97

 

می گویند که آن دو شخص نزد پیامبر رفتند و پیامبر آنان را به اسلام خواند . و پیامبر با توجه به وحی الهی که به ایشان رسید پیش بینی مرگ خسرو را کردند و در نتیجه فرستادگان موضوع را به باذان گفتند و باذان با تحقق این پیش بینی به اسلام گروید .

 

 

چند نکته واضح و غیر قابل انکار است

 

1-اسلام آورد شاه یمن یعنی باذان که شخصی ایرانی بود و یمن جزء اراضی ایران ساسانی محسوب می شد.

 

( انوشیروان یمن را از دست زنگیان نجات داد که داستان جالبی دارد اما من به طور قاطع طرفداری انوشیروان را نمی کنم )

 

2- قیام مردم ایران علیه خسرو پرویز و کشته شدن او توسط پسرش شیرویه که تواریخش با تاریخ های این نامه در یک محدوده قرار دارد .

 

 

اما جالب است که نویسندگان دیگر نظرات متفاوتی دارند .

 

یعقوبی می گوید : پادشاه ایران در جواب نامه پیامبر، نامه ای نوشت و آن را در میان دو پاره حریر نهاد و در میان آن دو، مُشکی گذاشت. چون فرستاده ی شاه، نامه را به پیامبر تسلیم نمود، پیامبر آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بوئید و به یاران خویش گفت: «ما را در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست، باید البته به دین من درآیی یا خودم و یارانم به سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابنده تر است، اما نامه ات، پس من از خودت به آن داناترم و در آن چنین و چنان است» و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو باز گشت. – سایت تبیان

 

در منابع دیگر مانند «مسعودی»، «طبری»، «بلعمی»، «ابن بلخی»، «ابن اثیر» و «ابن خلدون» چنین آمده که «خسرو» به «باذان» دستور داد دو نفر نماینده به مدینه بفرستد (یا خود از مداین فرستاد) تا پیامبر را نزد وی آورند(یا ارسال دارند).

 

اگربه راستی خسرو پرویز قصددستگیر کردن پیامبر عظیم الشان را داشت ،می توانست با سپاهی راهی مدینه شود و به قصد خود برسد . همانطور که خسرو جنگ های بسیاری در حد افراط انجام داده بود که بعد ها برای ایرانیان گران تمام شد .

 

آنچه درباره رفتار دو فرستاده و واکنش پیامبر در برابر آنها نوشته اند به هیچ وجه فرستادگان مانند کسانی نیستند که قصد دستگیر کردن فردی را داشته باشند .

 

« و فرستادگان برفتند تا پیش پیامبر رسیدند. و ریش خود را تراشیده بودند و سبیل گذاشته بودند. و پیامبر بدانان گفت: کی گفته که چنین کنید؟ گفتند که خداوند ما٬ و مقصودشان خسرو بود. و پیغمبر گفت: ولی خداوند من گفته است که بالعکس ریش بگذارم و سبیل بتراشم. آنگاه گفت: بروید و فردا پیش من آیید. و همان شب برای پیامبر خدا خبر آمد که خداوند شیرویه پسر خسرو را بر او مسلط کرد و او در فلان وقت شب پدر را بکشت. و واقدی گوید که این در شب سه شنبه دهم جمادی الاول سال هفتم هجرت شش ساعت از شب رفته بود. و چیزی نگذشت که نامه شیرویه به باذان رسید که خسرو را بکشتم از آنرو که اشراف پارسیان را کشته بود. و چون این نامه به باذان رسید گفت: همانا که این مرد پیغمبر است٬ و اسلام آورد و دیگر ابنای پارسی مقیم یمن نیز با وی مسلمان شدند.» - تاریخ تبری٬‌ ج ۳ ٬ ص ۱۱۲۳

 

 

و یا در جایی دیگر :

 

« آن در حضور پیامبر شرف یاب شدند. مترجم این گفتگوها، ایرانی پاک نژاد «سلمان فارسی» بود. پیامبر، دو فرستاده را در خانه سلمان بیتوته داد و به پذیرایی ایشان فرمان صادر فرمود. دو فرستاده مدتی را که در برخی منابع تا شش ماه قید گردیده، جهت اخذ جواب از محضر پیامبر در مدینه ماندند. » - سایت تبیان.

 

 

حال اینجا دو دیدگاه وجود دارد

 

1- خسرو پرویز مستقیماً به باذان فرمان یک گفتگوی متمدنانه را داده است.

 

2- باذان با تدبیر خودش و بر خلاف نظر خسرو این کار را انجام داده .

 

باید توجه داشت که باذان هم فردی پارسی بوده است ، دوستانمان که انقدر از خسرو پرویز می گویند آیا اشاره ای به باذان می کنند ؟!

 

اگر داستان پاره کردن نامه را بپذیریم ، پذیرش دیدگاه دوم آسان تر است ولی در غیر این صورت دیدگاه اول به نظر من منطقی تر است .

 

 

تمام اطلاعاتی که از منابع مختلف تاریخی ( ایرانی، بیزانسی، ارمنی، گرجی، سریانی، مصری و غیره) در باره تشریفات دربار تیسفون به ما رسیده اند، حاکی از آنند که این تشریفات سنگین ترین نمونه نوع خود در همه جهان باستان بوده است، و از جمله خود این تشریفات نیز پیچیده ترینشان تشریفات مربوط به باریابی کسان به نزد شاهنشاهان ساسانی مخصوصاً دوران خسرو پرویز بوده که گذشتن از یک هفت خوان واقعی رستم را برای آنان ایجاب میکرده است، بطوریکه حتی پادشاهان درجه دوم نیز اجازه چنین باریابی را جز با حفظ این مراسم نداشته اند، و در اینصورت نیز هیچیک از آنان نمی توانسته اند از فاصله معینی به شاه نزدیکتر شوند.- سایت علمی دانشجویان ایران

 

( در این باره میتوان بررسی جامعی را در « ایران در دوران ساسانیان »Arthur Christensen

 

یافت که در آن از دیگر مورخان غربی نیز که در دین زمینه گزارشهایی داده اند نقل قولهای متعدد شده است.)

 

 

در چنین شرایطی تصور اینکه یک عرب گمنام از بیابان حجاز، به نمایندگی از جانب یک عرب دیگر که برای دربار ساسانی بهمان اندازه خود او گمنام بوده است ، در دربار حاضر شود و مستقیماً نامه را به خسرو پرویز بدهد!!! کمی سخت می آید .

 

شاید بشود به طنز گفت که ممکن است عربی که نامه را آورده به ناچار به یک سرباز ساسانی تسلیم کرده است و آن سرباز نامه را پاره کرده و دوران بعد تصور شده که شاهنشاه ایران چنین کرده است .

 

 

برخی می گویند به دلیل پیش بینی های موبدان زرتشتی هم در زمان انوشیروان – که مصادف با ولادت با سعادت محمد مططفی بود – و هم در زمان خسرو پرویز- که هم زمان با بعثت نبی خدا بود - امکان ورود این نماینده ی عرب را به دربار ساسانی می دهد .

 

بسیار عالی این حرف سنجیده و قابل قبولی است . اما آیا به راستی کسی که اینچنین به پیش بینی پیامبر بودن یک نفر معتقد می شود ، بدین گونه با نامه ی آن شخص برخورد می کند ؟! این هم کمی غیر منطقی می آید.

 

البته من نیز با این قضیه که به احتمال زیاد این نامه دروغین است، موافقم... مخصوصا که از کتاب طبری برداشته شده است

 

 

گردآوری:

 

تارنمای ویکی پدیا

خبر آنلاین

وبلاگ فوسکا

برگ خسرو پرویز در فیس بوک

تارنمای هفت کشور

  • عبدی