خدا در ماست یا ما در خدایم
گفته شده خداوند از رگ قلب به ما نزدیکتر است ولی در درون ما نیست و ما در درون او نیستیم و در نهج البلاغه به زیبای هرچه تمامتر این موضوع گفته شده یک نمونه از ان اینکه و آنکه به سوى او اشارت کند محدودش پنداشته و هر که محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر که گوید که خدا در چیست ، خدا را درون چیزى قرار داده و هر که گوید که خدا بر روى چیزى جاى دارد ، دیگر جایها را از وجود او تهى کرده است .
یا امام رضا در مورد این موضوع به ریبای سخن میگویند پس سوال اینجا است چکونه از لحاظ عقلی این موضوغ قابل گفتن است
اولا: ذات خداوند بسیط محض است و درون و بیرونی ندارد تا ما مشخص کنیم اشیاء درون خدا هستند یا خدا (نعوذ بالله) داخل اشیاء ، خداوند موجودی است بسیط و هیچ ترکیبی در ذات ندارد . بنابراین نه ما داخل خداییم و نه خداوند داخل اشیاء!
ثانیا: موجودات عالم هستی خارج از حیطه وجود نیستند و این است که هیچ کس نمی تواند از حکومت خداوند فرار کند خداوند وجود محض است و سایر مخلوقات نیز به برکت وجود محض موجودیت پیدا کرده اند ، اگر چه بنا به فرموده عرفا «ما عدم هاییم هستی نما» ! اما بالاخره سهمی از وجود داریم و این وجود متعلق به ذات باری تعالی است . بنابراین ما از خداییم نه اینکه درون خدا باشیم .
خداوند صرف الوجود است و ما وجود مقید و محدود ، که همین محدودیت (ممکن الوجود بودن = ماهیت دار بودن) ما را از خداوند متمایز می سازد حتی نبی مکرم اسلام با آن همه عظمت و تعالی روحی به مقام ذات راه ندارد و مقام ذات برای وی نیز قابل تصور نیست . نبی مکرم (ص) اگر چه در مراتب وجودی برتری است اما چون خود مخلوق و ممکن الوجود است و خالقی دارد محال است به مقام ذات نائل بشود .
برای روشن شدن موضوع می توان به مثالی تمسک جست ؛ شما وقتی شیئی را در ذهن خود تصور می کنید ، آن شیء مخلوق شماست و شما نیز خالق او هستید اما نه او درون شماست و نه شما درون او هستید و در عین حال آن شیء چیزی جدای از وجود شما نیست ؛ بلکه کاملا وابسته به وجود شماست زیرا می توانید در یک «آن» او را محو بکنید .
پرسش:
اگه ما در خدا نیستیم و بیرون از خدا هم نیستیم پس کجاییم؟؟
مگر نمی گوییم خداوند هستی مطلق و تمام هستی است در این صورت ایا می شود جایی خالی از خدا باشد ایا خداوند جایی را برای بقیه چیزها باقی می گذارد ؟؟
پاسخ:
حق با شماست خداوند هستی محض و وجود صرف و تمام هستی است فلذا جایی برای غیر نیست ؛ فلذا عرفا فقط به وجود خداوند معتقدند و اغیار را وجود نمی دانند ، چیزی که وجود است فقط خداست و غیر خدایی موجود نیست . اگر ما غیر خدا را می بینیم ایراد از ماست و الا چشم حقیقت بین به غیر از خدا چیز دیگری را مشاهده نمی کند لذا امام خمینی فرمودند عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید چون این بزرگوار به حقیقت هستی پی برده بودند و این سخن نه یک شعار بلکه از عمق وجود ایشان بود که عالم محضر خداست چون جایی نیز که خدا حاضر نباشد به دیگر سخن جایی نیست که وجود نداشته باشد هر چه در این عالم هست موجود است و وجود در ان جاری و ساری است فلذا به تعبیر حضرت عالی جایی نیست که خالی از خداوند باشد .
مثالی که ذکر شد نیز فقط به جهت تقریب ذهن است همانطور که حضرت عالی واقف هستید در مثال مناقشه نیست اما برای تفهیم این موضوع ناگزیر از مثال هستیم و به نظر بنده بهترین مثالی که می توان در این مورد ذکر کرد همین مثال ذهن است .
پرسش:
این کمترین داشتم فکر میکردم راجب این موضوع یه چیزی بذهنم رسید. اونم اینه که ما میگیم خدا مطلق وجود و وجود مطلقه و ماهیت یعنی حد نداره (نامحدوده)
برای تقریب بذهن حقیر مثالی رو ذکر میکنم که در مثال مناقشه نیست.
شما کل وجود رو مثل یک تخته سفید یا سیاه فرض کنید . خب حالا این تخته میشه همه وجود (ذات)
حالا طبق نظر عرفا و فلاسفه صفات ذاتی عین ذاتند مثل علم پس صفات هم خارج از ذات نیستند. یعنی توی مثال ما عین همون تخته سفیدن.
حالا فرض کنید خداوند متعال میخواد خلق کنه موجودی رو ؟ از کجا خلق میکنه ؟؟ ایا بجز ذات او که مطلق وجوده و توی مثال ما تمام تخته رو فرا گرفته چیز دیگه ای هست ؟؟ در نتیجه باید از ذاتش موجودی رو خلق کنه حالا وقتی از ذاتش موجودی رو خلق کرد این موجود چطوری حد و ماهیت میخوره و محدود میشه؟ هر چیزیکه بخواد خلق کنه از ذاتشه دیگه؟ اصلا وقتی خدا وجودش تمام هستی توی مثال ما تخته سیاه رو پر کرده جایی برای چیز دیگه میمونه؟ اینجا باید مفهوم دقیق تجلی و این سوالاتی که حقیر در قالب مثال برای تقریب بذهن بیشتر مطرح کردم خوب روشن بشه و معلوم بشه اصلا خلق یعنی چه ؟
پاسخ:
مثالی که حضرت عالی در این باب مطرح فرمودید به عقیده بنده نمی تواند گرهی از مشکل باز بکند ، شما وقتی لفظ وجود را بکار می برید این وجود یک مفهوم عام است که شامل همه وجودات می شود ، مانند ؛ خدا ، درخت ، انسان و ... .
ذات الهی مافوق وجود است که از همه تعینات حتی تعین وجود مبری است و احدی به ذات لایتناهی دسترسی ندارد و تصور ذات محال است به همین جهت روایات تأکید فراوان کرده اند که در ذات الهی تفکر نکنید .
عرفا و حکمای الاهی معتقدند عالم هستی تجلی و ظهور ذات یگانه هستی است ، هر چه در عالم می بینیم همگی تجلی خداوند سبحان هستند یعنی خداوند سبحان طبق فرمایش مولا علی (علیه السلام) ٌ دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْء (1)، یعنی خداوند سبحان داخل از اشیاء اما نه به صورتی که ممزوج باشند و خارج است از اشیاء است نه به صورتی که تباین با اشیاء داشته باشد . فلذا خداوند نه داخل در اشیاء و نه خارج از اشیا این همان تفسیر تجلی است که خداوند متجلی کرده و عالم از خداوند متجلی گشته است . « الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (فاطر آیه 1) نیز اشاره به همین مطلب دارد .
بنابراین طبق بیان حکما عالم هستی ظهور و تجلی ذات خداوند سبحان است ، در ظهورات حضرت حق ماهیات پدید می آیند وقتی ماهیات پدید آمدند موجود متصف به صفت امکان خواهد شد .
عنوان «تجلی» از لطیفترین تعابیر عرفانی است که قرآن و عترت از آن یاد کردهاند و سالکان دوراندیش، جذب این تعبیر شدهاند.
«تجلی» به معنی تابش و تابیدن است، تابش نور را تجلی میگویند؛ در بحث «نزول» قرآن کریم، مطرح شده است که نزول حقایق و اشیا به دو نحو است، گاهی به نحو «تجلی» است و گاهی به نحو «تجافی» است، معانی این دو واژه باید روشن شود و بدون آشنایی با مفهوم این دو واژه به حقیقت مطلب نمیتوان رسید.
فرق «تجلی» با «تجافی» در این است که «تجلی» نوعاً در معارف و حقایق و مجردات به کار میرود و «تجافی» در مادیات و امور طبیعی استعمال میشود «تجافی» در قرآن درباره اهل نماز شب، وارد شده است که آنها «تجافی» دارند «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعا»[سجده 16] تجافی به معنای کنده شدن و جدا شدن است، قرآن درباره اهل نماز شب میگوید: ایشان بدنهایشان را از مضجع و خوابگاه میکَنند.
(1)- کافی ج 1 ص 76
- ۹۴/۰۲/۰۷