جنگ اقتصادی با اهل بیت پیامبر (ع)
دستگاه خلافت، که برای بیعت گرفتن از قبایل خارج مدینه نیازمند لشکرکشی بود و نیز برای گذران سایر کارهایش، احتیاج به اموال و دارایی داشت. از طرف دیگر، آنهایی که داخل مدینه و اطراف حضرت امیر(ع) بودند، برای دستگاه خلافت خطرناک بودند. در واقع، خطر حقیقی اینجا بود. لذا، برای پراکنده کردن آنان، اموال اهل بیت(ع) را، که شامل فدک و سهم خمس و ارث پیامبر اکرم(ص) بود از ایشان گرفتند تا خاندان پیامبر(ص) فقیر شوند و مردم از گرد ایشان پراکنده شوند.
مصادر اموال پیامبر و چگونگی تملک آنها
به مصادر مالی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) از این دو آیه پی می بریم:
یکم)
ما اَفاء الله عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ القُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذی القُرْبی وَ الْیتامی وَالْمَساکینِ و ابْنِ السَّبیلِ (الحَشر : 7).
آنچه را که خداوند به پیامبرش، از اموال اهل این آبادی ها (کافران)، داده است از آن خداوند و رسول خدا و خویشاوندان (او) و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان
و ایشان اولاد حضرت عبدالمطلب و اولاد مطلب می باشند. ذی القربای رسول که خویشان رسول می باشند. نام آن اموال در اصطلاح اسلامی (فی ء) است[1] .و فی ء اموال کفاری است که بی جنگ به دست مسلمانان می افتاد، مانند فدک. (البته فدک تنها نبود)[2] .نمونه دیگری از مصداق فی زمین های قبیله بنی نضیر بود.
توضیح آن که در مدینه و اطراف آن سه قبیله از یهود سکنی گزیده بودند که عبارت بودند از: بنی نضیر، بنی قینقاع، بنی قُریطه. آنها، بنا به بشارت هایی که در مکتب آسمانی خود راجع به پیامبر خاتم داشتند، در انتظار آن حضرت بودند و به مدینه آمده بودند تا به هنگام بعثت وی به یاری اش برخیزند. ولی هنگامی که پیامبر(ص) رسالت خویش را آشکار کرد و به مدینه هجرت نمود، یهود به انکار پیامبریش قیام کردند گر چه او را به درستی شناخته بودند که همان پیامبر خاتم (ص) شکستند و در مقام نیرنگ بر آمدند، تا با فرو افکندن سنگی از بام خانه ای که آن حضرت، باده تن از اصحابش، در پای دیوار آن به مذاکره نشسته بود، وی را از پای در آورند. خداوند پیامبرش را، از طریق وحی، از این نیرنگ با خبر ساخت. حضرت به شتاب به مدینه آمد و به یهود فرمان داد، که به دلیل پیمان شکنی و خیانتی که کرده بودند، آن منطقه ار ترک کنند.
بنی نضیر زیر بار نرفتند و در دژ خود متحصّن شدند تا آن که پس از پانزده روز عاقبت تسلیم شدند و از قلعه خارج و به سوی خیبر و دیگر جاها کوچ کردند. خداوند آن چه را، از اسلحه و زمین ها و نخلستان ها، بر جای گذاشته بودند به پیامبرش اختصاص داد. عمر روی به رسول خدا کرد و گفت: آیا خمس این غنایم را برنمی گیری و باقی را میان مسلمانان قسمت نمی کنی؟ پیامبر (ص) فرمود: چیزی را که خداوند (به موجب آیه هفت سوره حشر) تنها ویژه من ساخته است و برای مسلمانان دیگر سهمی در آن قرار نداده، میان آنان قسمت نمی کنم.
و اقدی و دیگران نوشته اند که: رسول خدا (ص) از اموالی که از بنی نضیر به دست آورده و ویژه خودش بود بر خانواده اش انفاق می فرمود. و به هر کس که می خواست از آن اموال می بخشید و به آن کس که مایل نبود چیزی نمی داد. و اداره امور اموال بنی نضیر را به ابو رافع، آزاد کرده خویش سپرده بود[3] .
در سال چهارم هجرت، رسول خدا(ص)، به میل خود، بخشی از اراضی بنی نضیر را به ابوبکر، عمر بن خطاب، عبدالرّحمن به عوف، زبیربن عوام، ابودُجانه، سهل بن حنیف، سماک بن خرشه ساعدی و دیگران بخشید[4] این اموال حقّ پیامبر(ص) بود و حضرتش، از آن، به خویشاوندان خود و نیز به یتیمان و مساکین (یعنی فقرا) و ابن السّبیل از بنی هاشم انفاق می فرمود. (ابن السبیل به آن کس گفته می شود که در شهر خودش دارایی دارد، ولی در سفر، به دلیلی، مانند آن که پولش را دزد برده باشد، نیازمند کمک شده است.) به این سبیلِ غیر ِ ذَوی القُربای رسول خدا(ص) از صدقات، که آن را زکات می گویند، داده می شود.
دوّم)
وَ اُعلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَی ءٍ فَاَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذی القُرْبی وَ الیتامی و المَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ اِنْ کنُتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ... (انفال : 41).
بدانید که هرگونه سود و بهره ای که به دست آورید، پنج یک آن برای خدا و پیامبر و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگانِ (رسول خدا، از بنی هاشم) است، اگر به خدا ایمان دارید...
لذا، شیعیان هر چه سود می بردند، یک پنجم آن را به عنوان خمس می پردازند.
سوّم وچهارم وپنجم)
سه قلعه از قِلاع خیبر بود. خیبر مشتمل بر هفت یا هشت قلعه بوده است که سه قلعه آن از آنِ پیامبر(ص) بودند. قاضی ماوردی و قاضی ابویعلی، در کتاب های الاحکام السلطانیه، آورده اند که: رسول خدا(ص) از قلعه های هشتکانه خیبر، سه دژ را به نامهای الکتیبه، الوطیح و السُلالم مالک گردید. به این ترتیب که کتیه را به حساب خمس غنیمت برداشت و وطیح و سُلالم از عطیه های الهی به حضرتش بود. زیرا پیغمبر خدا(ص) آنها را از طریق صلح و سازش گشوده بود. این سه قلعه که فی ء و بخشایش خداوند و خمس غنایم جنگی آن حضرت بودند. خالصه شخص رسول خدا(ص) به حساب آمده اند[5] .
در وفاء نیز آمده است: اهالی وطیح و سلالم با پیامبر خدا(ص) از در صلح درآمدند، این بود که آن دو، جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و کتیبه جزو خمس وی (ص) محسوب گردید. و این بدان سبب بود که قسمتهایی از قلاع خیبر از راه جنگ و غلبه و پاره ای از طریق مذاکره و صلح، به دست آمد[6] .
6) فدک
که از جمله حُصُونِ (قلعه های) خیبر پس از اینکه پیامبر(ص) خیبر را گشود، و کار آنجا را یکسره کرد، اهالی فدک فرستاده ای به خدمت پیامبر(ص) فرستادند و با واگذاشتن نیمی از فدک به وی، پیشنهاد صلح و سازش دادند و خالصه رسول خدا(ص) بود، زیرا مسلمانان در تصرف آنجا، پای در رکاب نکرده، اسبی بر آن نتاخته بودند. این بود که پیغمبر (ص) محصولات آنجا را که به دست می آمد خود به مصرف می رسانید[7] . و چون آیه وَ آتِ ذالقُربی حَقَّهُ (اسراء : 26) نازل گردید، رسول خدا(ص) دخترش فاطمه (ع) را طلبید و فدک را به او بخشید[8] .
یاقوت حموی می نویسد: فدک قریه ای است در حجاز که از آنجا تا شهر مدینه دو یا سه روز راه است و در آن چشمه های جوشان و نخلستانهای فراوانی وجود دارد[9] .
7) وادِی القُری
قریه هایی که بین مدینه و شام بود وادی القُری نامیده می شد. تعدادِ آنها هفتاد قریه (ده) بود و اهالی آنها همه یهودی بودند. آنها شورش کرده بودند و هنگامی که پیامبر(ص) آمد، تسلیم شدند و با آن حضرت قرار بستند که یک سوم محصول از آن خودشان و دو سومِ آن از آنِ پیامبر(ص) یا کسی باشد که آن حضرت به او واگذار می کند.
8) زمینهای دیگر
زمین هایی را که آبگیر نبود، انصار به پیامبر بخشیدند؛[10] و همه مِلک پیامبر(ص) بود[11] .
شأن نزول آیه (و آت ذالقربی حقه)
پیامبر(ص) از زمین هایی که داشت، به ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه و حفصه بخشیده بود[12] و به دیگران نیز؛ و به یکی از اصحابش[13] در وادی القری گفت: بایست و تیرت را پرتاب کن؛ هر جا به زمین نشست، تا آنجا از آن توست[14] . امّا پیامبر(ص) به حضرت زهرا(س) چیزی واگذار نفرموده بود در این باره این آیه نازل شد: [وَآت ذَالقُرْبی حَقَّه] (اسراء : 26) حقّ نزدیکانت را بده. آری حضرت خدیجه، مادر حضرت زهرا(س)، آنچه را که از مال دنیا داشت در راه اسلام داده بود؛ پس، از جانب خداوند در آیه [وَآت ذَالقُرْبی حَقَّه]به پیامبر امر شد که، در قبالِ آن فداکاری و ایثار، حق حضرت زهرا رابدهد. پیامبر(ص) نیز فدک را به حضرت زهرا بخشید[15] .
رفتار خلفا با فدک
چنان که گذشت، پیامبر(ص) از اموالی که داشت به مسلمانان واگذار کرده بود و آن اموال در تصرّف آنان بود. حکم شرعی داریم که کسی که مالی در دست اوست، شرعاً، مالک و صاحب آن است؛این حکم به عنوان قاعده ذوالید نامیده می شود. فدک را پیامبر(ص) به حضرت زهرا(س) بخشیده بود و آن حضرت(س) در آن تصرّف کرده بود، لذا ذوالید بود. با این همه، ابوبکر[16] فدک را از آن حضرت گرفت حضرت زهرا(س) گفت: فدک را به من باز گردانید، زیرا پیامبر(ص) آن را به من بخشیده است. به آن حضرت گفتند: شاهد بیاور؛ ولی از کسان دیگر (یعنی کسانی که پیامبر، در زمان حیات خود، اموالی را بدیشان بخشیده بود) شاهد نخواستند! حضرت زهرا(س) اُمّ اَیمَن را شاهد آورد[17] .
مسعودی در این باره چنین نقل می کند:
حضرت زهرا(س)، علاوه بر علی(ع) و ام ایمن، حسنین را هم به عنوان شاهد آوردند. گواهی دادند و گفتند که پیامبر(ص)، فدک را در زمان حیات خود به فاطمه (س) بخشیده است[18] .ابوبکر گفت: نمی شود! در شهادت دادن باید دو مرد یا یک مرد و دو زن باشند[19] .
وبلاذری نیز می گوید:
غلامی از غلامان پیامبر (ص)، به نام رباح، نیز به حقیقت حضرت زهرا (س) گواهی داد[20] .
در روایتی دیگر آمده است که خلیفه، پس از اقامه شهادت شهود، تصمیم گرفت که فدک را به حضرت زهرا(س) باز گرداند؛ پس، در ورقه ای از پوست قباله فدک را به نام حضرت زهرا(س) نوشت، لکن عمر سر رسید و مانع شد و قباله را پاره کرد[21] .
غصب ارث پیامبر
ارث پیامبر(ص) را نیز از اهل بیت(ع) گرفتند[22] .حضرت زهرا(س) به ابوبکر فرمود: ارثِ من از پیامبر(ص) را باز گردان. ابوبکر گفت: اثاث خانه را می خواهی یا زمینهای زراعی و باغ های پیامبر را؟ حضرت زهرا(س) فرمود: هر دو را. من اینها را از پیامبر(ص) به ارث می برم، همچنان که دختران تو از تو، بعد از مُردنت، ارث می برند. ابوبکر گفت: به خدا قسم، پیامبر(ص) از من بهتر بود، شما هم از دختران من بهتر هستید، ولی چه کنم که پیامبر فرمود: از ما گروه انبیاء کسی ارث نمی برد؛ هر چه می گذاریم صدقه است[23] و [24] و خطبه حضرت زهرا(س) در مسجد ده روز پس از وفات پیامبر(ص) آن گاه که فاطمه(س) همه شهود و دلایل خود را در مطالبه حقّش ارائه کرد[25] و ابوبکر از پذیرش آنها خودداری نمود و چیزی از ما ترک رسول خدا(ص) و بخشش او را به وی باز پس نداد، آن بانو تصمیم گرفت که موضوع را در برابر همه مسلمانان مطرح کند و اصحاب و یاران پدرش را به یاری طلبد. از این رو، بنا به گفته محدّثان و مورّخان، رو به سوی مسجد پیامبر(ص) آورد. این موضوع در کتاب سقیفه ابوبکر جوهری، بنا به روایت ابن ابی الحدید معتزلی و بلاغات النّساء احمد ابن ابی طیفور بغدادی آمده است.
ما سخن ابوبکر جوهری را می آوریم[26] که گفته است:
وقتی فاطمه دریافت که ابوبکر تصمیم دارد که فدک را به او باز پس ندهد، روسری[27] خود را بر سر کشید و چادری[28] بر خود پیچید و به در میان گروهی از زنان از بستگانش، در حالی که دامن پیراهنش پاهای شریفش را پوشانده بود و همچون پیامبر خدا(ص) قدم برمی داشت، به مسجد درآمد و بر ابوبکر که، در میان گروهی فشرده از مهاجر و انصار و دیگران نشسته بود، وارد شد. پس، پرده ای پیش رویش کشیدند. آن گاه (حضرت زهرا) ناله ای از دل کشید که مردم را سخت منقلب کرد و به شدّت به گریه انداخت و مجلس متشنج شد. پس اندکی درنگ کرد تا جوشش آنان فرو نشیند و ناله ها و خروششان به آرامی گراید. سپس، سخن را به سپاس و ستایش خدای عزّوجلّ گشود و درود بر پیامبر خدا فرستاد و سپس گفت:
من فاطمه دختر محّمدم... پیامبری از خود شما در میانتان آمد که ضرر و هلاک شما بر او گران است و به هدایت و راهنمایی تان سخت مشتاق و حریص و بر مؤمنان رئوف و مهربان. [توبه : 128] اگر به او و دودمانش بنگرید و نسبش را از نظر بگذارنید، او را پدر من می یابید نه پدر خود، و برادرِ پسر عموی من است نه مردان شما... (تا آنجا که فرمود:) و شما اکنون چنین گمان می برید که ما از پیامبر ارث نمی بریم، مگر در پی قوانین و احکام دوره جاهلیت هستید؟ و فرمان چه کسی بهتر از خداست برای کسانی که او را باور دارند؟ [مائده: 50] ای پسر ابوقحافه، تو از پدرت ارث می بری، ولی من از پدرم ارث نمی برم؟ همانا که ادعّایی شگفت و هولناک کرده ای! اینک فدک، چون شتری مهار کشیده و پالان نهاده، ارزانی ات باد تا در روز بازپسین به دیدارت آید؛ که خداوند داوری نیکوست و پیامبر داد خواهی شایسته، و دادگاه در روز بازپسین. و در آن هنگام است که تبهکاران زیان خواهند برد.آن گاه رو به سوی قبر پدر خود کرد و این دو بیت شعر را خواند:
قَـد کانَ بَعْدَک أنبـاءٌ وَ هَنْبَثَه
لَوْ کنتَ شاهِدَها لَمْ تَکثُرِ الخَطْبُ
اِنّا فَقَدْناک فَقْدَ الارضِ و ابِلَهـا
وَ اخْتَلَّ قَومُک فَاشْهَدْ هُم لَقَدْ نَکبُو[29] .
[راوی می گوید که تا آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گریان و نالان ندیده بودم.] آن گاه زهرا(س) رو به جمع انصار کرد و فرمود:
ای گروه برگزیدگان! و بازوان ملّت و نگهبانان اسلام! شما این چه سنتی است که در کمک به من می کنید؟ و از حقّ من چشم می پوشید و از دادخواهی ام غفلت می ورزید؟ مگر رسول خدا نگفته است که حقوق مرد درباره فرزندانش پاس داری می شود احترام به فرزند در حکم احترام به پدر است؟ چه زود آئین خدا را تغییر دادید و شتابان بدعت ها نهادید. حالا که پیامبر از دنیا رفته، دینش را هم از بین برده اید؟! به جان خودم سوگند که مرگ او (پیامبر) مصیبتی بس بزرگ است و شکافی بس عمیق که همواره به وسعت آن افزوده می شود و هرگز به هم نخواهد آمد. امیدها بعد از او بر باد رفت و زمین تیره و تار شد و کوه ها از هم پاشید. پس از او حدود برداشته شد و پرده حرمت پاره شد و ایمنی و حفاظت از میان رفت. و این همه را قرآن، پیش از وفات پیامبر(ص)، خبر داده و شما را از آن آگاه کرد بود، در آنجا که می فرماید که،: [وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِین مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ وَمَنْ ینْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَسَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکرِینَ] [30] [آل عمران: 144]
هان ای بنی قیله! در برابر چشمانتان ارث پدرم را غصب می کنند و فریاد دادخواهی ام را هم می شنوید ولی کاری نمی کنید! در حالی که نیرو و نفر دارید و از احترام و تکریم برخوردارید. نخبگانید که خدایتان بر کشیده و نیکانی که برگزیده. با عرب در افتادید و سختی ها را پذیرا شدید و با مشکلات پنجه در افکندید و آنها را از میان برداشتید، تا آن گاه که آسیا سنگ اسلام به همّت شما به گردش افتاد و پیروزی ها به دست آمد و آتش جنگ فرو نشست و جوّش و خروش شرک و بت پرستی آرام گرفت و هرج و مرج از میان برخاست و نظام دین استحکام یافت. اینک، پس از این همه پیشتازی، عقب نشینی کرده اید و، پس از آن همه پایمردی، شکست خورده اید و، پس از آن همه دلیری، از مشتی مردم واپسگرا - که ایمانشان را پس از پیمانی که بر سر وفاداری آن بسته بوده اند پشت سر انداخته اند و طعنه به دین و آیین شما می زنند - ترسیده اید و به کنجی خزیده اید؟ با سردمداران کفر بجنگید که آنها را امانی نیست تا مگر کوتاه آیند [توبه: 12].
اما می بینم که به پستی و تن آسایی گراییده اید و به خوشی و تن پروری روی آورده اید و به تکذیب باورهای خود پرداخته اید و آنچه رإ؛ ص ص هُّ که آسان به دست آورده بودید، به یکباره، از دست داده اید. ولی بدانید که اگر شما و همه مردم روی زمین کافر شوید، بی گمان، خداوند بی نیاز خواهد بود. من آنچه را که گفتنی بود با شما در میان گذاشتم؛ گر چه از خواری و زبونی و واپسگرایی تان آگاهی داشتم. اینک این (روش) شما را ارزانی باد؛ آرام و مطیع و پر بار، آن را، با همه ننگ و رسوایی اش، که با آتش افروخته الهی - که از دل ها زبانه خواهد کشید - پیوندی ناگسستنی دارد، در دست بگیرید که خداوند ناظر بر کارهای شماست و به زودی ستمگران در خواهند یافت که به کجا باز خواهند گشت [شعرا: 227.].
راوی می گوید: محمّدبن زکریا (از محمّد بن ضحّاک)، از هشام بن محمّد، از عَوانه بن الحکم نقل کرده است که چون فاطمه آنچه را که در نظر داشت با ابوبکر در میان نهاد، ابوبکر حمد و سپاس خدای را به جای آورد و بر پیامبرش درود فرستاد و آن گاه گفت: ای بهترین بانوان و ای دختر بهترین پدران! به خدا سوگند که من خلاف رأی رسول خدا(ص) کاری نکرده ام و عملی جز به فرمان او انجام نداده ام. پیشاهنگ به کاروانیان دروغ نمی گوید. تو گفتنی خود را گفتی و مطلبت را رساندی و با خشم سخن گفتی و سپس روی برتافتی. پس، خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشایش خود قرار دهد. اما بعد، من ابزار جنگی و چهارپای سواری و کفش های پیامبر را به علی تحویل داده ام! اما جز اینها را، من خود از پیامبر خدا شنیده ام که می فرمود: ما پیامبران، طلا و نقره و زمین و اموال و خواسته و خانه ای به ارث بر جای نمی گذاریم، بلکه ارث ما ایمان و حکمت و دانش و سنّت است! من هم آنچه را که حضرتش فرمان داده بود به جای آورده ام، و در این راه توفیق من جز از جانب خداوند نیست؛ به او توکل می کنم و نیاز خود را به او می برم!
بنا به روایت کتاب بلاغات النساء[31] فاطمه(س) پس از سخنان ابوبکر گفت:
ای مردم! من فاطمه ام و پدرم محمّد است. همان طور که پیش از این گفتم
[لَقَدْ جائَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ...]
پیامبری از خودتان برای شما آمد... شما کتاب خدا را، به عمد، پشت سر انداخته اید و دستورهایش را نادیده گرفته اید؛ در حالی که خداوند می فرماید:
[وَ ورِثَ سُلَیمانُ داوُدَ] [نمل: 16]
ارث برد سلیمان پیامبر از پدرش داود پیامبر و در داستان یحیی بن زکرّیا، از زبان زکرّیا می فرماید:
[فَهبْ لی مِنْ لَدُنْک وَلِیاً یرِثُنی وَ یرِثُ مِنْ آلِ یعقوبَ...]
به من ببخشای و ارثی که ارث ببرد از من و از دودمان یعقوب [مریم: 5 و 6] و نیز می فرماید:
[وَأُوْلُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللَّهِ][انفال: 75]
نیز می فرموده است:
[یوصِیکمْ اللَّهُ فِی أَوْلَادِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَیینِ] [نساء : 11]
و می فرماید:
[إِنْ تَرَک خَیراً الْوَصِیه لِلْوَالِدَینِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ]بقره: 180].
با این همه، می گویید که مرا حقّی و ارثی از پدرم نمی باشد و هیچ بستگی و پیوندی بین ما نیست؟!
آیا خداوند شما را به آیه ای ویژه امتیاز بخشیده و پیامبرش را از آن استثنا کرده است؟ یا می گویید که ما اهل دو ملّت [= دین] هستیم که از یکدیگر ارث نمی بریم؟! مگر من و پدرم اهل یک ملّت نیستیم؟ شاید شما از پیامبر(ص) به آیات قرآن و خصوص و عموم آن بیشتر آگاهی دارید! آیا در پی احیاء قوانین جاهلیت هستید؟... من آنچه را باید می گفتم، گفتم. و میدانم که شما چه اندازه سست هستید و نمی خواهید کمک کنید؛ چوب نیزه هایتان سست و یقینتان ضعیف شده است. این [فدک] از آن شما. این شتری که شما سوارِ آن شده اید پایش زخمی است [و شما را به منزل نخواهد رساند]. این عار بر جبین شما باقی خواهد ماند، تا به آتش خدا در روز قیامت بپیوندد و خدا عمل شما را می بیند؛
[وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ] [شعرا: 227]
وآنانکه ظلم کرده اند بزودی خواهند فهمید به کدام جا - مکان - باز خواهند گشت.
ابن ابی الحدید می نویسد:
داستان فدک و حضور فاطمه(س) در نزد ابوبکر، پس از گذشت ده روز از وفات پیامبر(ص) اتفاق افتاد؛ و درست این است که بگوییم هیچ کس از مردم، از زن و مرد، پس از بازگشتِ فاطمه(س) از آن مجلس، درباره میراث آن بانو - حتّی یک کلمه سخنی بر زبان نیاورده است[32] .
[1] لسان العرب، ذیل واژهالفی ء.
[2] برای بحث تفصیلیفدک، نگاه کنید به: دو مکتب در اسلام، مؤلف ترجمه آقای سردارنیا.
[3] مغازی واقدی، ص 378-178 و امتاع الاسماع مقریزی، ص 178 - 182 و تفسیر طبری، ذیل آیه 7 سوره حشر و طبقات ابن سعد،2: 58، سنن ابوداود 3: 48 و کتاب الخرائج سنن نسائی،باب قسمُ الفی ء، 2: 178؛ ابن ابی الحدید، 4: 78 و الدرّ المنثور سیوطی، 6: 192.0.
[4] طبقات ابن سعد، 2: 58 و فتوح البلدان بلاذری، 1: 18 -22.
[5] احکام السلطانیه، ماوردی، ص 170 و احکام السلطانیه ابویعلی، ص 184 - 185 و اموال ابوعبیده، ص 56.
[6] وفاء الوفاء، ص 1210 و نیز نگاه کنید به: سیره ابن هشام، 2: 404 و مغازی واقدی، ص 683 - 692 و دو مکتب در اسلام، ترجمه کرمی.
[7] فتوح البلدان، بلاذری،1: 41، چاپ دارالنشر، بیروت 1957 م.
[8] تفسیر آیه 26، سوره اسراء در شواهد التنزیل خسکانی،1: 338- 341؛ الدر المنثور سیوطی،4: 177؛ میزان الاعتدال، 2: 228، چاپ اوّل؛ کنزالعمال، 2: 158، چاپ اوّل؛ مجمع الزوائد7: 49؛ کشاف، 2: 446، ابن کثیر، 3: 36.
[9] معجم البلدان، ذیل واژه فدک.
[10] فتوح البلدان، 1: 39 -40؛ مغازی واقدی، ص 710 -711؛ امتاع الاسماع، ص 332؛ الاحکام السلطانیه ماوردی، ص 170 و الاحکام السلطانیه ابویعلی، ص 185.
[11] البته به جز آنچه که بیان شد، پیامبراکرم(ص) دارای املاک دیگری نیز بود، مانندمهزورکه زمین وسیعی بود در ناحیهعالیهکه یهودیان بنی قریظه در آن منزل ساخته بودند و ظاهراً پس از گسترش مدینه به بازار تبدیل شد؛ نیز از مادر خود، آمنه بنت وهب، خانه اش را، که در مکه قرار داشت و حضرت در آنجا به دنیا آمده بود و در شعببنی علیقرار داشت، به ارث برده بود؛ واز همسرش، خدیجه (س)، خانه مسکونی وی را، در مکه، بینصفا و مروهو پشت بازار عطارها واقع بود. به ارث برده بود. البته این خانه را، وقتی که پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد، عقیل ابن ابی طالب به فروش رساند (معالم المدرستین، 2: 146، چاپ 1412 هـ) وقتی ابوبکر به خلافت رسید، با طرح حدیثی که تنها راوی آن خودش بوده و بس مدّعی شد که از پیامبر (ص) شنیده است که فرموده:نحنُ معاشِرَ الانبیاء لا نُورَثْ ما تَرَ کناهُ صَدقَه(صحیح بخاری، 2: 200، بابُ مناقب قرابه رسول اللّه و سُنن نسائی، 179: 2، باب قسم الفی ء و مسند احمد، 1: 6 و 9 و طبقات ابن سعد، 2: 315و 8: 28) همه این اموال را گرفت و آنها را صدقه نامید و از آن تاریخ تا به امروز، ما تَرَک رسول خدا(ص)صدقاتنامیده شده است و تنها اشیاء شخصی پیامبر (ص)، مانند شمشیر و شتر و پای افزار آن حضرت را به علی (ع) داد و گفت: به غیر از اینها، هر چه که هست صدقه است به دلیل انکه خود ابو بکر که مدعی بود به تنها این حدیث رابه پیامبر نسبت داد.(الاحکام السلطانیه ماوردی، ص 171 و الاحکام السلطانیه ابویعلی، ص 186).
[12] طبقات ابن سعد، 2: 58 و فتوح البلدان، 1: 18 - 22.
[13] حمزه بن نُعمان عُذْری.
[14] فتوح البلدان، 1: 40.
[15] برای مدارک این بحث، نگاه کنید به: پی نوشت علاوه بر آن، از پیامبراکرم(ص) نامه ای باقی مانده است که در آن، رسول اکرم (ص)، مالکیت حضرت زهرا(س) را بر فدک تصدیق کرده اند بحار الانوار، علامه مجلسی، 16 : 109 روایه 41، باب 6 و 17 : 378.
[16] هنگامی که فرمان مصادره فدک از جانب ابوبکر صادر شد، کارگران حضرت زهرا(س) که در آن مشغول کار بودند بیرون کرد (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 11: 211).
[17] بنابه نوشته مروج الذهب، 2 : 200.
[18] مروج الذهب، 2 : 200، وفاء الوفاء 2 : 160.
[19] سیره حلبی 2: 400؛ فتوح البلدان، ص 43؛ معجم البلدان، ج 4، در ترجمه فَدَک.
[20] فتوح البلدان ص 43.
[21] سیره حلبی، 3: 400 و ابن ابی الحدید، 16: 274
[22] عمر گفت: زمانی که پیامبر خدا در گذشت،من به همراه ابوبکر، به نزد علی رفتیم و گفتیم: درباره ما ترک رسول خدا چه می گویی؟ علی گفت: ما از هر کس دیگر [در تصرّف ما ترک] به رسول خدا سزاوارتریم. من گفتم: و آنچه مربوط به خیبر است؟ گفت: آری، و آنچه مربوط به خیبر است. گفتم: هر چه که به فدک مربوط می شود؟ گفت: آری، و هر آنچه که به فدک مربوط می شود. گفتم: این را بدان، به خدا قسم، اگر با شمشیر گردنمان را هم بزنی، چنین چیزی ممکن نخواهد شد. یعنی غیر ممکن است که اینها را به شما بدهیم (مجمع الزوائد، 9: 39).
[23] ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه، 4: 82، می نویسد:مشهور آن است که حدیث نفی ارث انبیاء را به جز شخص ابوبکر، کسی دیگر روایت نکرده است.و باز، در ص 85، می گوید:بیشتر روایات حاکی از آن است که آن حدیث را به جز شخص ابوبکر، کس دیگر روایت نکرده است.سیوطی نیز، در کتاب الخلفاء ص 89، آنجا که روایات ابوبکر را می شمارد، می نویسد:بیست و نهم، حدیث لانُورَثُ ما تَرَکناهُ صَدَقَه است.با این همه، بعدها احادیثی ساخته شد و به غیر ابوبکر نسبت داده شد تا چنین وانمود شود که افراد دیگری هم این حدیث را از پیامبر(ص) روایت کرده اند (نگاه کنید به: ابن ابی الحدید، 4: 85).
[24] طبقات ابن سعد،2: 316. نیز بنگرید به: دو مکتب در اسلام، مؤلف، ترجمه آقای کرمی.
[25] ابن ابی الحدید،4: 97.
[26] علاوه بر این، در بحارالانوار (چاپ قدیم) علاّمه مجلسی، 8: 108 به بعد و احتجاج طبرسی، 1: 253، چاپ انتشارات اسوه نیز این مطلب نقل شده است.
[27] مقصود از روسری، خمار است. خمار چیزی بوده که زنان با آن سر و گردن و سینه خود را می پوشاندند و از روسری معمول، که فقط روی سر را می پوشاند، بزرگتر بوده است. در قرآن هم آیه:وَ لْیضْرِ هِنّ عَلی جُیوبِهِنّ(نور: 31) اشاره به همین معنا دارد.
[28] مقصود از چادرجلباباست؛ چیزی مانند عبا یا پیراهن عربی بلند که محیط بر بدن باشد، و جمع آن جلابیب است.
[29] یعنی: (ای پیامبر)، همانا بعد از تو اخبار و شدائد و غائله هایی پیش آمد که اگر می بودی گفت و گوی و مصیبت زیاد نمی شد. ما تو را از دست دادیم، گویی که زمین یاران سرشار خود را از دست داد. قوم تو فاسد شدند و از حقّ کناره گرفتند. پس تو شاهد باش.
پایان بیت دوم در اغلب منابعوَ لا تَغِبِاست مانند بلاغات النساء، ص 14 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 16: 251 و بحارالانوار، 43: 195 و احتجاج طبرسی، ج 1: 106، چاپ مشهد لکن، برای پرهیز از عیب قافیه و نیز اَنسَب بودن معنیلقَد نکبُواآورده شد. به نقل از دو مکتب در اسلام، مؤلف، ترجمه سردارنیا، 2: 229، چاپ اول، بنیاد بعثت.
[30] یعنی: محمد پیامبری پیش نبود که پیش از او نیز پیامبرانی آمده و رفته اند؛ آیا هرگاه بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته خود باز می گردید؟ و هر کس که به گذشته خود باز گردد خدای را هزگز زیانی نمی رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را پاداش نیک خواهد داد.
[31] ص 12 - 17 چاپ 1361 هـ و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 4: 78 - 79 و 93.
[32] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 4: 97.
منبع
- ۹۴/۰۹/۱۸