دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

بازخوانی لقب «شیعه جعفری» در بستر تاریخ حدیث

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ب.ظ

«شیعه ی جعفری»، لقبی است که با خواندن زندگی نامه امام صادق(ع) و یا برنامه هایی که در پیوند با سالگرد زادن یا درگذشت آن بزرگوار دیده یا شنیده می شود، بسامد فراوان دارد. این نوشته ی کوتاه دامان درپی آن است تا با باز خوانی تاریخ پرفراز و نشیب فراگیری و پراکندگی حدیث میان مسلمانان دو سده ی نخست تاریخ اسلام، نشان دهد لقب یادشده گرچه همواره در نوشته های نویسندگان دهه های نزدیک به امروز ما، با چاشنی خوش بینی و مثبت انگاری بازتاب یافته است در بستری از ریشخند و دست اندازی شیعیان و آلوده به رنگ سرزنش و نکوهش به کار می رفته است و سرنوشتی چون دیگر واژه هایی داشته است که نخست ناخوشایند بوده اند و اندک اندک نمودی نو و شناسنامه ای دلپذیر یافتند.

مقدّمه
به گزارش دانش زیست شناسی(Biology)  برخی جانداران در فرایند تولد تا بلوغ خود، دگرگونی های شگفت آوری پشت سر می نهند تا با بیرون شدن از یک قالب و درآمدن به قالبی نو، ارگان های گوناگونی را تجربه کنند و اندام های نهایی و بافت های ماندگار خود را بازیابند.

این ویژگی که دگردیسی(Metamorphism)  نامیده می شود و در حشراتی چون پروانه ها و ملخ ها و دوزیستانی چون غوک ها دیده می شود، به نوعی، سرنوشت مشترک انسان ها و واژه ها نیز هست: آدمیان هم در درازنای زندگی خود، تحت تأثیر علل و عواملی گوناگون و گاه ناشناخته، رنگ ها و نقش های تابه تا و تو در تویی بر جان و روان و اندیشه و احساسات خود می بینند یا می زنند و چنان دیگرگون می شوند که گویا به رغم باور فیلسوفان، «انقلاب ماهیت»(Transmutation) پیدا می کنند و به گفته ی فرانسوی ها، «الینه» می شوند.
واژه ها و القاب، بسان برخی جانداران، در فرایند تولد تا بلوغ خود، دگرگونی های شگفت آوری را پشت سر می نهند و اگر چه بسیاری از آنها در همان زادگاه معنای لغوی خود ایستا می مانند و دستخوش دگرگونی ها و پوست اندازی ها نمی شوند، شماری درخور ملاحظه از آنها نیز چنین نیستند. این دسته از واژه ها، در بستر معنایی زاده می شوند، رشد می کنند، می بالند و گاه می میرند و از دایره ی کاربری ها بیرون می روند؛ به دیگر سخن، برخی از واژه ها به دنبال افزودن یا کاستن یک یا چند قید و در نتیجه، درپی ایجاد توسعه یا محدودیت در مفهوم شان، از شکلی به شکل دیگر و از شخصیتی به شخصیت دیگر در می آیند، و به همین ترتیب فرایند اصطلاح سازی(Term)  شکل می گیرد و «اصطلاح شناسی»Terminology زاده می شود؛ فرایندی که ما آن را «دگردیسی های ترمینولوژیک» می نامیم. چگونگی رخ نمایی اصطلاح «شیعه ی جعفری» و دیگرگونی اش، پاره ای از این داستان دیر آیند و پر نمونه است.


1. دو امام وارسته(ع) و یک گشایش خجسته
بازخوانی پرونده ی فراز و فرود و برآمدن و پا گرفتن و فرو ریختن و از پا درآمدن نظام های سیاسی ای که نه به پشتوانه ی خواست توده ها و گرایش درونی آنان، پشت بر اورنگ چیرگی و تخت حاکمیت دارند، بلکه همواره شمشیر را گام نخستین موجودیت و گره گشای بحران مشروعیت و مقبولیت خود می بینند، نشان می دهد آمد و شد چنین نظام هایی و دست به دست شدن شان، پیوسته نموداری زنگوله ای و تکراری و پیش بینی شدنی دارد. داستان هریک از چنین چیرگی هایی، با سست شدن و فرو ریختن نظام پیشین و پا گرفتن و سست بودن نظام نو، آغاز می شود؛ آن گاه همین سیستم مدیریتی جدید، روزگار خوش اوج گیری و اقتدار و سروری را در پیش می گیرد و چونان یک فواره به پله ی پایانی نیرومندی خود می رسد؛ پس از آن، سرنوشت آبشارگونه ی خود را می آغازد و روزهای سستی و سیاهی و سردی اش فرا می رسد و چون به سال های پایانی چیرگی خود می رسد، چونان نظام های پیش تر رفته، از پا افتاده و ناتوان می شود و به دست براندازانی که فردا به قدرت می رسند و براندازان دیگری را پیش روی خود می بینند، از پا در می آید و ...این چرخه ادامه دارد.


چنین آمد و شدی در جهان سیاست، هرچه برای سیاستمداران و دلباختگان دلبر قدرت و مدیریت، جانکاه و تلخ باشد و خواب خوش هماره بر سر کار بودن و پشت به تخت طاووس اقتدار داشتن را در کامشان با کابوس های بیم برانگیز برهم زند و دردآلود کند، برای ساکنان کوی فرهنگ و اندیشه و اصلاح، خوشایند و مایه ی شادخواری و امیدواری است. فرو رفتن هر نظام سرکوبگر و دشمن دیرپای اندیشیدن و اندیشه ورزان در گرداب رویارویی براندازان و «حیّ علی الصّلاح» گویان، ناخواسته و ناگزیر، فشار سنگین آن را که دیگر نمی تواند چونان گذشته، در چند سنگر، با دشمنان خود بجنگد و محاسبه گرانه و چاره جویانه بهتر آن می بیند


که در بردی کوتاه، نخست با شمشیر به دست ها و کمان بر دوش ها دست و پنجه نرم کند و کار قلم به دستان و کتاب پرستان را به فرصت فراروی فردا واگذارد، از گرده ی فرهنگ پروران و دلسوختگان دانش آموزی و دانش پراکنی بر می دارد و بدین ترتیب است که غنیمت گران، بهای اندکی آسان تنفس کردن این دست انسان های ساخته شده و سازنده، نه به دست قدرت برتر امروز که ناخواسته و پیش آمده، به دست قدرت برتر و سرکوبگر فردا فراهم می شود!


از راه رسیدن چنین گشایشی خجسته و سوگمندانه کوتاه دامان و نه چندان دیرپا، همواره با روی خوش و آغوش گرم کسانی همراه بوده است که لبخند زنان به سراب سیاست و اینگونه تلاش های رفتگار، شتابان و خستگی ناپذیر به تکاپوهایی فرهنگی و ماندگار دست زده، بنیادهایی پی افکنده اند که تاریخ را در نوردد و از گزند باد و باران، خم به ابرو نیاورد؛ زیرا آنان به تجربه ی تلخ و تکراری و تاریخی انسان ها دریافته اند که خزان در پیش و «بهار پراگ، کوتاه است.»


داستان برآمدن امویان و سست شدن و از پا درآمدنشان به دست عباسیان، نمایشی از آن فیلمنامه ی همیشگی است که تنها هنر پیشه ها و بازیگرانش نام هایی دیگرگون و تازه به گوش رسیده داشتند؛ کارزار این دو خانواده ی قدرت طلب گرچه با دست اندر کاری و پا در میانی بازیگران رنگارنگ و پرشماری چونان ایرانیان و علویان همراه بود و این نوشتار با رویکردی که دارد، جای شایسته ی پرداختن، به آنها نیست فشار سنگین خاندان اموی را از دوش دو پیشوای پاک شیعیان، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برداشت و به آن دو فرصت های گرانبهایی برای پیوند بیشتر با هواخواهان و گفت و شنیدهای فرهنگ ساز با ایشان ــ آن هم دور از چشم جاسوسان و نگاه های خبر چینان حکمومتی ــ داد.


 این فراخی حال و گشایش روزگار، برای امام صادق(ع) دو چندان بود؛ آن حضرت ــ اگر پدر ارجمندش نتوانست بیش از سستی پایه های بنیاد حکومت اموی چیز دیگری از داستان دراز دامن دست به دست شدن عروس زشت روی قدرت را ببیند هم سال های نگونبختی و از پا درآمدن امویان و هم سال های سر برآوردن و نوپایی عباسیان را دید و هم از این روی توانست به تلاش ها و تکاپوهایی بسی بیشتر و پر دامنه تر از آنچه پدر بزرگوارش کرد، دست زند.


برآیند آنچه امام صادق(ع) کرد و کم و بیش تا سال 145قمری که در آن منصور ــ خلیفه ی سرکوبگر عباسی ــ خیزش علویان زیدی مذهب به رهبری محمد بن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهیم را فرو نشاند، و با دغدغه ای کمتر و جست و خیزهایی آزادانه تر دنبال شد، چنان در سطح و عمق، گسترده و ریشه دار که درباره اش بسیار گفته اند و نوشته اند و نیازی به بازگویی آن در این جا نیست

(برای نمونه، ر.ک.به: قزوینی، 1415ق، ج2، ص312/مغنیه، [بی تا[، ص106/شریف قرشی، 1413ق، ج7، ص 198/امین، 1403ق، ج1، صص21و25/پیشوایی، 1372ش، ص356/آل کاشف الغطاء، 1410ق، ص129/مظفری، [بی تا]، ص44/یحیی امین، 1406ق، ص83/جعفری، 1372، ص302/فیاض، 1395ق ، ص150/نعمه، 1413ق، ص312/مطهری، 1358، ص141/معروف حسنی، 1981م، ج2، ص252/شیرازی، 1361، ص576/حیدر، 1390ق، ص215/طباطبائی، [بی تا]، ص53)


2. تلاش های همه جانبه ی امام صادق(ع) و تحلیل های آیندگان
 میراث ماندگاری که درپی تلاش های تاب فرسای امام صادق(ع) خود نمایی کرد و برجای ماند، اندک اندک از همان روزگار زیست آن بزرگوار، ترکیب ها و تعبیرهایی را سر زبان ها انداخت که نوآمد بود و تا آن هنگام، بسیاری که «عرف عام» و توده های مردم بر کنار از مناسبات علمی ــ و به ویژه حدیثی ــ بودند، نشنیده بودند: تشیع جعفری، شیعه ی جعفری و مذهب جعفری!


از این جاست که کسانی بسیار از آیندگان و باید گفت امروزیان و نویسندگان چند دهه ی اخیر خواسته اند درپی راز گشایی از این نامگذاری ها و «بیان وجه تسمیه ها» برآیند و تحلیلگرانه آنها را کالبد شکافی کنند، در نگاه اینان، «باید» از یک سو نقش ویژه ای که امام صادق(ع) در شکل گیری کلام و فقه شیعیان داشت و از سوی دیگر اینکه تلاش های هیچ پیشوایی از پیشوایان امامی مذهب ها، با تکاپوی آن بزرگوار در این باره، مقایسه کردنی نیست، مایه ی هویت بخش و صدور شناسنامه تشیع ــ در کنار دیگر گرایش ها و باورهای شناخته شده ی پس از روزگار امام صادق(ع) چون حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی ــ شده باشد و پیروان دیگر مذاهب، همواره نام آن پیشوای برجسته را کنار نام شیعیان، دیده و شنیده باشند؛ چنان که گویا این مذهب، بی نام جعفر بن محمد، در هیچ کجای جهان، شناختنی نباشد

(ر.ک به: ریچارد، 1996م، ص63/سراج انصاری، 1327، صص86 و 195/مغنیه، همان، ص 109/کمال شعت، 1414ق، ص 129/عثمان، 1414ق، ص22/شریف قرشی، همان /قزوینی، همان، ج2، ص317/امین، همان /یحیی امین، همان، ص 19/الهی ظهیر، 1405ق، ص 269/تشید 1331، ص107/شیرازی، 1419ق، ص61/سجادی، 1373، ج1، صص 59،285،و641/سازمان دایرة المعارف تشیع، 1368، ج2، ص358/سازمان دایرة المعارف تشیع، 1375، ج5، ص394/سازمان دایرة المعارف تشیع، 1380، ج10،ص167/موسوی،[بی تا]، ص 18/شیرازی، همان/حیدر، همان.)


در این میان، سخن مرحوم ذبیح الله منصوری خواندنی است و ما در این جا آن را بی کم و کاست، گزارش می کنیم:

«من مردی هستم مسلمان دارای مذهب شیعه ی اثنی عشری، ولی تا امروز نمی دانستم چرا مذهب شیعه را به اسم جعفری خوانده اند... مگر امام اول ما حضرت علی بن ابی طالب نیست و چرا مذهب ما را مذهب علوی نخوانده اند و مذهب جعفری نامیده اند ... تا اینکه رساله ای... به دستم رسید... و بعد از خواندن آن رساله بر من معلوم شد چرا بین ائمه ی دوازده گانه ی ما، حضرت امام جعفر صادق(ع) آن قدر بر جسته شد که نام وی را روی مذهب شیعه نهادند و آن را مذهب جعفری خواندند... من بعضی کتب را که راجع به امام جعفر صادق(ع) نوشته [شده بود] خواندم و دیدم که در اکثر آنها از اعجاز و مناقب امام ششم، صفحات زیاد وجود دارد، ولی ننوشته اند چرا مذهب شیعه به اسم مذهب جعفری خوانده می شود...

(مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ، 1361، ص13)


 باری، بر پایه ی همین گمانه زنی ها بوده است که ترکیب ها و تعبیرهایی چون «الجعفریه»

(علی سالوس، 1417ق، ص 45و ج3، صص 119و 124/عثمان، همان/سجادی، همان، ص641/امین، 1422ق، ج2، ص239/زکی خورشید و دیگران، 1352ق، ج14، ص64/ناصر الدین شاه، 1407ق، ص187/امین، سید محسن، همان، ص21/وجدی، [بی تا[، ج3، ص118)، «الجعفریة الاثناعشریة» (علی سالوس، همان، ج3، ص119/امین، عبدالله، 1991م، ص27)، «الجعفری الاثنی عشری» (علی سالوس، همان، ص124)، «الشیعة الجعفریة الاثنا عشریة» (کمال شعت، همان)، «الامامیة الجعفریة الاثنی عشریة» (محمد علی محمد، 1418ق، صص241و263)، «مذهب جعفری» (حیدر، همان، ص62/الهامی، 1377، ص382/سجادی، همان، ص285/جمعی از نویسندگان 1380، ج10، ص167/شیرازی، همان، پیشین، ص576/قزوینی، همان /امین، سید محسن، همان، ص25)، «جعفری» (جمعی از نویسندگان، 1375، ج5، ص394/تشید، همان)، «فقه جعفری» (جمعی از نویسندگان، 1368، ج2، ص385/امین غالب طویل، [بی تا]، ص199)، «المدرسة الفقهیة الجعفریة» (موسوی، همان)، «الطائفة الجعفریة» (شریف قرشی، همان، ج7، ص 198)و «الشیعة الامامیة الاثنی عشریة الجعفریة» (عزیز ابراهیم، [بی تا]، ص34)

به نوشته های باورمندان مذهب تشیع و نیز خرده گیران آن، راه یافت و چنان که پس از این خواهیم گفت، این راه یابی، پیامد به بیراهه رفتن نویسندگان شان بوده است.


3. بازخوانی بستر شکل گیری لقب «شیعه ی جعفری»1-3. چند نکته ی آغازین
پیش از پرداختن به بازخوانی پرونده ی پا گرفتن لقب یاد شده، یادآوری چند نکته بایسته است:


1-1-3. برپایه ی گزارش ها، اصطلاح «جعفریه» ــ با آنکه گمان می شود باید پیروان امام جعفر بن محمد صادق(ع) را پوشش دهد ــ لقب پیروان دو تن از معتزلیان، جعفر بن مبشر همدانی و جعفر بن حرب ثقفی و نیز گروهی از غالیان برباد رفته ی شیعه بوده است

(یحیی امین، همان، 82 ــ83/سجادی، همان، ص641/تهانوی، 1996م، ج1، ص566/بغدادی، 1408ق، ص153/خریس و ع. امیر مهنا، 1994م، ص70ــ 77.)


تهی بودن پاره ای از نوشته های سال های دور دست تر ــ به ویژه آنچه درباره ی ملل و نحل گردآوری شده است ــ از کاربری لقب «شیعه ی جعفری» درباره ی پیروان امام صادق(ع)، کسانی چون سید محسن امین(همان، ص21) و یحیی امین(همان، ص83) را به این گمان انداخته است که تفسیر آن لقب به این پیروان را پدیده ای نوآمد و رخ نموده «در این عصر» بدانند؛ با آنکه چنین نیست و در دنباله ی سخن، نشان خواهیم داد این لقب ــ چنان که یکی از نویسندگان معاصر(عثمان، همان) هم گذرا و شتابان یادآوری کرده است ــ در سال های زندگی آن حضرت نیز درباره ی پیروانش به کار می رفته و بازتاب نیافتنش در نوشته های دیگران، برخاسته از کمی باریک بینی یا جست و جوگری شان بوده است.


2-1-3. تحلیلگرانی که پیش تر هم از آنها یاد کرده ایم، تلاش ها و تکاپوهای بیشتر فقهی و پس از آن، کلامی امام صادق(ع) را خاستگاه این لقب دانسته اند، اما خواهیم دید که چنین نیست و داستان، داستان دیگری است. در این جا، به یادآوری این نکته بسنده می کنیم که در سال ها و سده های آغازین تاریخ دانش مسلمانان، همه ی دانش ها رنگ و بویی حدیثی داشته اند و کتاب های تفسیر، تاریخ فقه، کلام، «سند محور» و زیر سایه ی سنگین نقل و نشر حدیث، گردآوری می شدند. هم از این روی بود که مباحثی تاریخی چون مغازی رسول خدا(ص) و نیز تفسیر سوره ها و آیه ها، گوشه هایی از نوشته هایی چون صحاح ششگانه ی اهل سنت را ویژه خود می کردند و جدا از آنها نوشته نمی شدند و این، یعنی راه بردن سرنوشت همه ی دانش های آن روز به کوچه ی بن بست سرنوشت حدیث!


3-1-3. جهان نامگذاری ها ــ چه پای اسم خاص در میان باشد و چه پای لقب و کنیه ــ جهان «است ها» ست، نه «بایدها». یک نام، نخست یک تاریخ زادن و یک جغرافیای به کار رفتن دارد(جهان «است») و پرداختن به چرایی و رازگشایی از چگونگی رونمایی اش (جهان «باید»)، کاری است به دنبال پیدا کردن آن تاریخ و جغرافیا.


لغزش بزرگ کسانی که لقب «شیعه ی جعفری» را لقبی پیدا شده در سال های دم دست می دانند و نیز آنانی که آن را زاده ی سده های دور دست می شمارند یکی پس از دیگری با ناآگاهی از پیشینه ی دیرپای به زبان ها آمدن این لقب است و با چشم بستن بر تاریخ زادن و جغرافیای کاربردش. برآیند این دو لغزش، آن بوده است که هر دو دسته، دست به دامان «بایدها» شوند و چنان که پیش تر هم گفته ایم چنین بیندیشند که «باید» تلاش های تاب فرسای امام صادق(ع) در برپا ساختن مرزها و دیوارهای اعتقادی و فقهی شیعیان و هویت بخشی استقلال طلبانه ی آن بزرگوار به پیروان خود، مایه ی برخاستن و به کار رفتن لقب «شیعه ی جعفری» باشد.


این «باید» یابی، گاه چنان تندروانه بوده است که دست کم با نگاه به رویه ی عبارت پردازی ها و جمله سازی ها گویا شیعیان یا امامی جز امام صادق(ع) نداشته اند (عثمان، همان/سراج انصاری، همان، ص195/سجادی، همان) و یا فقهشان هیچ آبشخوری جز سخنان آن جناب نداشته است!

(سراج انصاری، همان، ص86/مغنیه، همان/کمال شعت، همان /سجادی، همان، ص59/جمعی از نویسندگان، 1375، ج5، ص394) و ناگفته پیدا است که پیامد چنین برداشت ها و پیوند زدن هایی ــ که ای بسا خرده گیران بر مذهب جعفری، خواسته و دانسته و باورمندان به آن، ناخواسته و نادانسته یا آن را دامن می زنند و یا با آغوش بازش می پذیرند ــ بدعت آمیز بودن و ساختگی نمودن این مذهب و ریشه نداشتنش در سال ها و سده های پیش از زیست امام صادق(ع) است.


2-3. فرازها و فرودهای نقل و نشر حدیث اهل سنت
داستان گفت و شنید حدیث میان اهل سنت، داستانی درازدامان و در یک نگاه فراگیر، دو رویکردی است: در یک روی این سکه ی دو رو که با برآمدن سه خلیفه ی نخست راشد، آغاز می شود، سیاستی انقباضی، سختگیرانه و افراطی و در روی دیگری که با پادرمیانی خاندان اموی پا می گیرد، سیاستی ــ جز در پاره ای محورها که سودش به علی(ع) و خاندانش باز می گشت ــ انبساطی، نرمخویانه و تفریطی به چشم می آید.


هر چه آن رویکرد نخست، گفت وگوی حدیث را کاری سیاسی و پرهیز کردنی نشان می داد که داغ و درفش سیاست را به گناه پانهادن در خط قرمز حکومت خلفای راشد درپی داشت، رویکرد دوم که در آن، دغدغه ی پاسداشت آثار به جا مانده از بازپسین فرستاده ی خدا(ص) و دینی که او و یارانش برایش آن همه جان فشانی کرده بودند، جایی نداشت، چنان سیاست درهای گشاده ای برای نقل و نشر حدیث در پیش گرفت که هرکه هر چه خواست، با محدث خواندن خود، گفت و پراکند (ذهبی، 1402ق، ج5، ص334) و سیلابی بنیادکن از این دست:

«قال رسول الله» و «قال...» ها به راه افتاد (مزی، 1413ق، ج26، ص433) که اندک اندک فرمانروایی دلسوز چون عمر بن عبدالعزیز را به گردآوری احادیث نبوی و جمع کردن آن جمع پریشان و محدثانی چون زهری را به مسند کردن همان احادیث و رها کردنشان از دام ارسال واداشت(ذهبی، همان، صص328،334ــ 335 و 347/مزی، همان، صص434 و 437) چنین رویکرد هرچند خجسته، اما بسیار دیرهنگام که آهنگ پالایش سخنان و نشانه های به جا مانده از پیامبر خدا(ص) و نیز پیرامونیانش را از آن همه آلودگی ها و پلشتی های راه یافته به جهان نقل و نشر حدیث نبوی کرده بود، با خود دغدغه ی بازشناسی راویان شایسته و راستگو از دیگران را هم داشت و هم از این رو کسانی چون مالک بن انس، پایه گذار علم رجال در مدینه (ابن حبان، 1401ق، ج7، ص 459) یا شعبة بن الحجاج، بنیانگذار این دانش در عراق یا در جهان اسلام شدند (مزی، 1408ق، ج12، ص494/ابن حجر عسقلانی، 1325ق، ج4، ص345)؛ با این همه، چون چندین دهه پس از درگذشت پایه گذشت پایه گذاران دانش سبک و سنگین کردن راویان حدیث، گردآورندگان صحاح ششگانه ی اهل سنت و پیشاپیش و شتابان تر از همه شان، ابوعبدالله بخاری ــ از راه رسیدند و دامن پشتکار به کمر زده، درپی پالایش حدیث و گردآوردنشان برآمدند، با شماری انبوه و تاب فرسا از «قال»، «سمعت»، «حدثنی» و... رویارو شدند که چونان سیلی رها شده از پشت آب بندی بزرگ، پر انرژی به هر سوی جهان آن روز اسلام، راه یافته، همه ی خاکریز و فیلترهای پیشگیرنده را درهم شکسته بود.


بخاری پس از شانزده سال تکاپو، صحیح خود را با زیر و رو کردن ششصد هزار (ذهبی، 1406ق، ج12، صص 405و 415/ابن خلکان، 1364، ج4، ص190/ابن اثیر جزری، 1403ق، ج1، ص186/ابن حجر عسقلانی، [بی تا]، ص7) و مسلم نیز پس از پانزده سال تلاش، صحیح خود را با وارسی سیصدهزار حدیث نوشت (ذهبی، همان، ص565/ابن اثیر جزری، ص188/ابن خلکان، همان، ج5، ص194، حاجی خلیفه، [بی تا[، ج1، ص 555) و روزگار دیگر «صاحبان صحاح سته» نیز خوش تر از این نبود!


بدین ترتیب، ارسال سند که تا دیروز با سیاست درهای باز امویان بر روی محدثان گشوده شده بود و کاری روا و روزمره بود، جای خود را در فردای جهان فرهنگ و دانش، به اسناد حدیث داد که رویکردی گریزناپذیر شده بود و اندک اندک، راه تندروی و سختگیری را در پیش می گرفت و این، داستان همیشگی توده های مردمی است که یا در گرداب افراط دست و پا می زنند و یا در مرداب تفریط فرو می روند!


3-3. تلاش و تکاپوهای حدیثی امام صادق(ع)
1-3-3. روش حدیث گویی آن حضرت: انبوهی میراث ماندگار امام صادق(ع) در جهان حدیث، چیزی ناگفته و نوشنیده نیست

(برای نمونه، ر.ک.به: مزی، 1409ق، ج5، ص478/ابن عدی جرجانی، 1409ق، ج2، ص134/ابن حجر عسقلانی 1325ق، ج2، ص104)، اما در این جا و در این نوشتار، شایسته ی یادآوری و انرژی بری است، شیوه ی آن بزرگوار هنگام بر زبان راندن حدیث است. آن جناب که در روزگاری سندمحور و اسنادمدار می زیست، یک بار و برای همیشه، شیوه ی خود را هنگام گفتن حدیث آشکار و آفتابی کرد و نزد گروهی از مردم کوفه چون هشام بن سالم و حماد بن عثمان فرمود: «سخن من سخن پدرم، سخن پدرم سخن پدربزرگم، سخن پدربزرگم سخن حسین، سخن حسین سخن حسن، سخن حسن سخن امیرالمؤمنین، سخن امیرالمؤمنین سخن پیامبر(ص) وسخن پیامبر(ص) سخن خداست» (کلینی، 1405ق، ج1، ص53.)


نیز یک بار دیگر و باز هم نزد گروهی از کوفیان، با شگفتی از داوری توده ی مردم ــ که گمان می کردند دانش شان را از پیامبر خدا(ص) گرفته، آن را به کار بسته و راه یافته اند ــ فرمود:

«این مردم چگونه جزم اندیشانه می پندارند ما ــ با آنکه از خاندان و بازماندگان آن حضرتیم ــ دانش آن بزرگوار را فرا نگرفته ایم؟! چنین چیزی شدنی نیست!»

(شیخ مفید، 1403ق، ص122ــ123.).


این فرموده ی بی پرده ی امام صادق(ع) برای کسانی که همان سال ها و نیز سده های بازپسین، همواره درپی بهترین زنجیره ی راویان پی درپی و دست به دست هم داده و راستگو می گشتند، می توانست پایان راه جست و جو و آغاز آسودگی دل باشد؛ اما سوگمندانه و شگفتی آفرین، مدال زرین «اصح اسانید» یا بر سینه ی «زهری از سالم، از پدرش، عبدالله بن عمر» یا «ابن سیرین از عبیده، از علی» یا «مالک از نافع، از ابن عمر» یا «اعمش از ابراهیم، از علقمه، از ابن مسعود» یا «زهری از امام سجاد، از پدرش، از علی» یا «شافعی از مالک، از نافع، از ابن عمر» دوخته شد (سیوطی، 1399ق، ص76ــ 78) و تنها حاکم نیشابوری، «اصح اسانید اهل البیت» را همانی دانست که از زبان امام صادق(ع) گزارشش کرده ایم (سیوطی، همان، ص83). نسائی نیز «احسن الاسانید» را چیزی نزدیک به همان هایی دانسته است که کسانی جز حاکم نیشابوری از آنها نام برده اند(مزی، 1413ق، ج26، ص435).


 اگر آن سخن امام صادق(ع) به گوش مردم کوچه و بازار یا دانشور و  حدیث مدار می رسید ــ که بی گمان رسیده و گزارش هم شده است (برای نمونه، ر.ک به: ابن عدی جرجانی، همان /ذهبی، 1402 ق ، ج6، ص257) یا اگر رسیده بود، پذیرفته می شد ــ باید تک تک گفته های آن جناب که دارای سندی بود که همه ی پا در میانانش را افزون بر شیعیان، همه ی رجالیان اهل سنت هم ستوده اند و نمونه ی درخشان «سلسلة الذهب» بود، روی دست ها برده می شد، اما تندروی در محور قرار دادن سند و پافشاری بر گریز ناپذیر بودن یاد آوری اش هنگام بر زبان آوردن هر حدیثی ــ حتی اگر گوینده اش کسی باشد که همگان او را «صادق» و «ثقه» بدانند ــ داستان را به جایی دیگر کشاند: امام صادق(ع) با آنکه کنار آن اعلان عمومی که گفتیم گاه به سلیقه ی رایج روزگار خویش تن می داد و چونان پدرش، سخنان خود را آراسته به نقل سندهایی «معنعن» می کرد (برای نمونه، ر.ک.به: مجلسی، 1403ق، ج1، ص82، ح1، ص164، ح2؛ ص169، ح18؛ ج2، ص16، ح35؛ ص41،ح3، ص42،ح7، ص46، ح2و 3)، در بسیاری از سخنان خویش، از بازگویی سند ــ سندی که آشکار بود و هربار بر زبان آوردنش، کاری بیهوده، بدون تنوع، تکراری و ای بسا خنده آور می شد ــ خودداری می کرد و از راهی میانبر، از کسانی چون رسول خدا(ص) یا امام علی(ع) حدیث می گفت.


همچنین، آن بزرگوار به پشتوانه ی نسخه ها و دست نوشته هایی به جا مانده از نیاکان ارجمندش، حدیث می گفت و پیدا بود که جز از پدر و پدربزرگش، رویارو چیزی از دیگر پدران خود نشنیده بود و آنچه از آنها باز می گفت، پشت داده به همین نوشته های گران بها بود؛ کاری که در جهان گفت و شنید حدیث، بسی دور از «سماع» ــ بهترین روش به دست آوردن حدیث ــ شمرده می شد (ابن عدی جرجانی، همان /مزی، 1409ق، ج5، ص77/ذهبی، همان /ابن حجر عسقلانی، 1325ق، همان).


این شیوه ی حدیث گویی بر کسانی که از قضا داوری برخی از آنها، نزد دیگر محدثان، تعیین کننده و سرنوشت ساز بود، گران می آمد و بیرون از چارچوب ها و قواعد پذیرفته شده ی بازی نقل حدیث به شمار می رفت. ابوبکر بن عیاش از امام صادق(ع) حدیث نمی شنید (مزی، همان /ابن حجر عسقلانی، همان، ص103/ابن عدی جرجانی، همان، ص131) و یحیی بن سعید قطان ــ با آنکه خود از راویان آن حضرت بود (مزی ــ همان، ص76 و ج31، ص330/ابن حجر عسقلانی، همان، ص104)ــ در دل خود، کمی نسبت به آن جناب، احساس ناخوشایندی داشت (مزی، 1409ق، ج5، ص76/ابن عدی جرجانی، همان /ذهبی، [بی تا]، ج1، ص414/ همو، 1402ق، همان، ص256). همین سخن سربسته و واکنش نرم او بود که بهانه به دست بخاری داد تا با زیر پا گذاشتن سخنان خود درباره ی پاره ای بدگویی ها که از راویان می شود و روا یا شنیدنی نیست، از آن بزرگوار در صحیح خود، روایت نکند (مزی، همان، ص97/ذهبی، همان، ص 269/ابن حجر عسقلانی، 1325ق، همان، ص103)؛ با آنکه همین بخاری از عثمان بن عمر بن فارس که همان یحیی بن سعید قطان او را نمی پسندید، در صحیح خود، روایت کرده است! (مزی، 1413ق، ج19، صص461، 463 و 464 / ابن حجر عسقلانی، 1395، ج2،ص13).


همچنین با آنکه امام صادق(ع) حدیث دراز دامان جابر بن عبدالله انصاری درباره حج را بر یحیی بن سعید قطان املا کرده بود (مزی، 1409ق، ج5، ص76/ ذهبی، همان، ص256)، این راوی نامدار و استاد حدیث یحیی بن معین، در گفت و گویی با این شاگرد پرآوازه ی خود، تنها همان حدیث املا شده را «چون مسند بود» ارزشمند ــ و طبعاً شایسته ی روایت از آن حضرت ــ می دانست (مزی، همان، ص77/ ذهبی، همان، ص257).


 نسائی نیز از سفیان [بن عیینه] (ر.ک.به: مزی 1413ق، ج24، ص356) گزارش  کرده است که روش حدیث گویی آن حضرت، مانند دو تن دیگر از محدثان، چندان محکم کارانه و برکنار از کم و کاست نبود (ذهبی، همان، ص91)؛ چنان که بصریان هم درست رویارو با کوفیان از شنیدن احادیث آن امام از زبان حفص ابن غیاث، دوری می کردند (مزی، 1409ق، ج5، ص77ــ 78/همو، 1403ق، ج3، ص279/ابن عدی جرجانی، همان/ذهبی، همان، ص257/همو، [بی تا]، همان).
 با این همه، مالک بن انس که جز از کسانی شایسته ی اعتماد و «ثقه» روایت نمی کرد (ابن حیان، همان /ذهبی 1402ق، ج8، ص71ــ 73) و همگان او را در کار جرح و تعدیل راویان، سختگیر و دور از نرمش می دانستند (مزی، 1413ق، ج27، ص111/ذهبی، 1402ق، ص73)، در نوشته نامدار خود، موطّأ به ویژه در کتاب الحج (ابن منجویه، 1407ق، ج2، ص221) از امام صادق(ع) چندین حدیث آورد(ابن انس، 1406ق، ج1، صص336، 338، 364، 372(دو حدیث)، 374، 385و 394/ابونعیم اصفهانی، 1409ق، ج3، ص199/مزی، 1409، ج5، ص77/همو، 1413ق، ج27، ص94/ذهبی، همان، ص49) و شافعی نیز با پا در میانی ابن ابی یحیی، از آن جناب، چهارصد حدیث گزارش کرد (ذهبی، 1406ق، ج10، ص71/همو، 1414ق، مجلد حوادث و وفیات 201ــ210، ص336). ذهبی نیز به پشتیبانی از آن حضرت، بر یحیی بن سعید قطان و آنچه درباره ی امام صادق(ع) گفته بود، تاخت (1402ق، ج6، ص256) و ابن حجر عسقلانی هم به همین آهنگ و افزون بر آن، سخن ستایش آمیز مالک بن انس را درباره ی آن جناب یادآوری کرد (1325ق، همان، ص104ــ 105)؛ اما ــ چنان که در دنباله ی این نوشته هم خواهیم گفت ــ این موضع گیری ها، نوشدارویی دیرهنگام یا نابهنگام بود و نتوانست از آنچه هنگام زیست آن امام بر سر او و باورمندانش آمد و فضایی تیره و تار برایشان رقم زد، جلوگیری کند؛ چنان که نتوانست از نامهربانی های بسیاری از آیندگان هم در کار داوریشان درباره ی آن بزرگوار، پیش گیرد؛ با آنکه جا داشت سخنان جانبدارانه و نرمخویانه ی بخاری (ذهبی، همان، ج7، ص40)، ابن حیان (همان، ص97ــ 98) و ذهبی (همان، صص40ــ41 و 49 و ج6، ص35/همو، [بی تا]، ج3، ص551 و ج4، ص301) درباره ی کسانی چون محمد بن اسحاق ابن یسار، عبدالملک بن ابی سلیمان، هشام بن عروه و محمد بن زیاد، درباره ی آن امام راستگو نیز گفته و شنیده و به کار بسته می شد!


2-3-3. پاره ای کژرفتاری های شیعیان و دیگران: در میان گروندگان به امام صادق(ع) که توده وار و در زبان و سخن به آن حضرت وفادار بوده اند. همه گونه مدعی ای پیدا می شد و این، داستانی نیست که ویژه ی آن جناب باشد؛ در میان انبوه مردمی که از هرکس یا هر اندیشه ای دنباله روی می کنند، طیف هفت رنگی از انگیزه ها و آهنگ های گوناگون و پر شمار به چشم می آید که مرزبندی میان آنها و جدا کردن راستین از دروغین، نه برای دیگران، شدنی است و نه کمتر کسی برای داوری در کار کسی که اینها سنگ او را به سینه می زنند، درنگ می کند و میان خوب و بد، تفاوت می نهد؛ چنین است که همگان را به یک چوب می رانند و رهبر و پیشوایشان را هم همان گونه که مدعیان جلوه می کنند، می دانند و ارزیابی می کنند!


همه می دانند که در عصر امام صادق(ع) که خود در مدینه می زیست و از گرانیگاه هواداران خود، کوفه، فرسنگ ها دور بود، کسانی به نام آن حضرت، چه دروغ ها گفتند (شیخ طوسی، 1348، ص352) و در پی چه فرقه سازی ها و مرید و مرادبازی ها برآمدند

(ر.ک به: شیخ طوسی، همان، ص324)؛

تا آنجا که آن جناب کسانی چون ابوالخطاب محمد بن مقلاص را سرزنش و نفرین کرد و بارها و بارها کوفیان را که به دیدار آن بزرگوار می شتافتند، از زشتی و نادرستی کار فرقه سازان و به گمراهی کشانندگان، بیم داد

(برای نمونه، ر.ک.به: شوشتری 1419ق، ج9، ص594). شاید این سخن آن حضرت در این باره، کوتاه اما گویا باشد: «بی گمان، میان آنان که خود را وابسته ی تشیع می دانند، کسانی دروغگو هستند که حتی اهریمن هم به دروغشان نیازمند می شود!» (شیخ طوسی، 1414ق، ص 415) و نیز این سخن: «کار ما به جایی کشیده است که روز را درحالی به شب می رسانیم که هیچ کس بیشتر از مدعیان دوستی ما، دشمن ما نیست!»

(شیخ طوسی 1348، ص 307)


 این، داستان دروغگویان و کسانی بود که دانسته و خواسته، رفتارهایی کژتابانه داشتند اما در این میان، نمی توان از ندانم کاری ها و لغزش های دوستان نادان هم دیده فرو بست. میان گروندگان به امام صادق(ع) کسانی هم بودند که سخنانی ناپسند یا دروغین را که در ظاهر خود، محکم کاری باورهای شیعی را به ویژه درباره ی امامت یا امام علی(ع) درپی داشت، از زبان آن حضرت میان توده ی مردم پخش می کردند و با این رویکرد خود، برانگیختن احساسات منفی پیروان دیگر باورها و خرده گیران، به سستی گفته های آن بزرگوار در دل و دیده ی دیگران دامن می زدند (شیخ طوسی، همان، ص324ــ 325). بیهوده نبود که آن جناب پافشارانه از پیروان خود ــ صد البته از آنها که درغگو و دشمنی در لباس دوست نبودند، بلکه یارانی نیک خواه و خوش انگیزه، اما نادان و بدانگیخته بودند ــ می خواست کاری کنند که مایه ی سربلندی و نه سرشکستگی آن حضرت میان مردم باشند؛ زبان خود را باز دارند و زیاده گویی و زشت گفتاری را وانهند (مجلسی، همان، ج 65، ص151؛ ج67، ص 299؛ ج 68، صص286و 310؛ ج75، ص199و ج82، ص136). سخنی که با این پیام و واژه ها جز در برخی گزارش های مجلسی (همان، ج75، صص 348و 372) که گویا بازگویی همین سخن و تقریباً خود آن است از هیچ پیشوایی جز ایشان گفته و شنیده و گزارش نشده است!


در همین عصر بود که یکی از پیروان آن پیشوای پاک، با به کار بردن تعبیر «این شیعه نماها» درباره ی کسانی که در چارچوب ویژگی هایی که آن جناب از گروندگان راستینش چشم داشت، نمی گنجیدند، از درماندگی خود در کار اینان نالید! (کلینی، همان، ج2، ص238، ح27)


این کژرفتاری ها، از آنِ دوست ها و دوست نماهای درون سازمان تشیع و نارسایی ای درون گروهی بود؛ در این میان، بیرونیانی هم بودند که افزون بر اینکه شیعه نبودند، با کارهای نابخردانه ی خود بر خرمن نارسایی ها می افزودند و این داستان کوتاه شده، گواهی است اندک برای آن همه سختی ها و فراروی امام صادق(ع) و سخنی که او می گفت و نمی شنیدند و یا می شنیدند و او نگفته بود!


گروهی از مردم بصره، برای شنیدن حدیث، نزد آن حضرت آمدند و چون ایشان از آنان خواست برخی از آنچه را که شنیده اند برایش باز گویند، یکی از آن میان، از زبان سفیان ثوری چند حدیث واگفت که نام آن حضرت یا پدرانش در پایان سند هریک از آنها بود؛ احادیثی سر تا پا دروغ و ساختگی مانند اینکه جعفر بن محمد نوشیدن هرگونه نوشیدنی الکلی را جز آنچه از آب انگور فراهم می آید، روا می داند! امام(ع) از او پرسید: این «جعفر بن محمد» را که نام می بری، می شناسی و از او رو در رو چیزی شنیده ای؟ پاسخ داد: نه و افزود: روزگاری است که مردم شهر ما، بصره، بی هیچ دو دلی ای این سخنان جعفر بن محمد را برای هم بازگو می کنند!

امام فرمود: اگر همین «جعفر بن محمد» را ببینی و از خودش بشنوی که این احادیث دروغ اند، چه خواهی گفت؟ پاسخ داد: از او نمی پذیرم؛ زیرا کسانی این سخنان را از او نقل کرده اند که گواهی هایشان پذیرفته و بی برو برگرد است! باری، چون آنان رفتند، آن جناب رو به میمون بن عبدالله ــ گزارشگر این داستان ــ کرد و فرمود: چون علی(ع)(با پایان گرفتن نبرد جمل) خواست از بصره بیرون رود، آن را نفرین کرد و یادآور شد: این شهر به دردهایی بی درمان که یکی از آنها، دشمنی با ما اهل بیت و دروغ بستن بر ماست، گرفتار خواهد شد(شیخ طوسی، 1348، ص393ــ 397).


3-3-3. بازتاب آن همه بدگویی ها و بدخواهی ها: ناگفته پیداست برآیند آن خرده گیری های رجالیان و محدثان نامدار، واین کژراهه رفتن های مردم کوچه و بازار، چه چیزی می توانست باشد؛ از یک سو به گفته ی سفیان بن عیینه، اگر می شنیدند کسی برای شنیدن حدیث، نزد سه تن از جمله جعفر بن محمد می رود، به او می خندیدند؛ زیرا این سه تن در کار گزارش حدیث، آن محکم کاری شایسته و بایسته را نداشتند (ذهبی، 1402ق، ج6، ص91) و از سوی دیگر، ابوحنیفه با آنکه پاسخی دندان شکن از حریز بن عبدالله سجستانی شنید، شیعیان را مردمی تهی دست از دانش می دانست (شیخ طوسی، 1348، ص384). قاضی ابن ابی لیلی، گواهی محمد بن مسلم ثقفی را در دادگاه نمی پذیرفت (شیخ طوسی، همان، ص163/شیخ مفید، ]بی تا]، ص202) و قاضی شریک بن عبدالله هم که پشتیبان راستگویی امام صادق(ع) بود و پیروان آن حضرت را مایه ی ننگ و بدنامی اش می دانست (شیخ طوسی، همان، ص324ــ 325)، در آغاز، گواهی همان محمد بن مسلم و دوستش ابوکریبة ی ازدی را در دادگاه نپذیرفت و آن دو را با نگاهی پست شمارنده، دو «جعفری» و «فاطمی» خواند و دست انداخت!(شیخ طوسی، همان، ص162/شیخ مفید، همان، 202).


کار به جایی کشید که ابوالصباح کنانی با همه ی ستایش هایی که امام صادق(ع) از او می کرد (شیخ طوسی، همان، ص350/همو، 1380ق، ص102/نجاشی، 1407ق، ص19) یک بار درمانده از سخن مردم کوفه ــ و شاید هم به پشتوانه ی آنکه مردی تندخو بود (شیخ طوسی، 1348، ص350) ــ با تندی، به آن حضرت گفت: «از دست تو، چه چیزها که از دست مردم نمی کشیم!» و چون آن بزرگوار توضیح خواست، پاسخ داد: «با این و آن که گفت و گو می کنیم، ما را سرزنش کنان، «جعفری خبیث» یا «جعفری ها» می خوانند و به بهانه ی شما، ما را دست می اندازند! (همان، ص255/کلینی، همان، ص77،ح6).


 بدین سان بود که سر تا پا ناهمخوان و بیگانه از خوش گمانی نویسندگانی که در آغاز این نوشته از آنان یاد کرده ایم، لقب «شیعه ی جعفری» یا «جعفری ها».، نه با مثبت انگاری و ستایش از تلاش های تاب فرسای امام صادق(ع) بر سر زبان ها افتاد که از سر بدگویی و ریشخند کردن آن پیشوا و این پیروان، گفته و شنیده می شد؛ گرچه به حکم بازی های شگفتی آور روزگار، روزگاری که ما در آن به سر می بریم، فرا رسید و آنچه در آن سال ها و سده ها، بهانه ی سرشکستگی بود، در این دهه ها، مایه ی سربلندی و گردن فرازی شد و ما به خود می بالیم که «جعفری» ایم و بی نام گران مایه ی آن بزرگوار، در هیچ کجای جهان، شناخته نمی شویم!


4-3. دو نکته ی پایانی
1-4-3. شاید کسی خرده بگیرد که چگونه روا و پذیرفتنی است، از یک سو همه ی رجالیان اهل سنت امام صادق(ع) را «صادق» و «ثقه» بخوانند و از سوی دیگر مردم سخنانش را نادرست بدانند؟!


پاسخ ــ چنان که پیش تر هم یادآوری کرده ایم ــ آن است که داوری بیشتر رجالیان، سال ها و سده های پس از روزگار زیست آن حضرت و نوشدارویی دیر هنگام بود؛ افزون بر اینکه توده های مردمی که خیلی زود هر بانگی را طوطی صفت تکرار می کنند و پی هر گرد و خاکی برخاسته بر می خیزند، کمتر درگیر کار محدثان و رجالیان مثبت انگار و ستایشگر آن جناب بوده اند. این را هم نباید فراموش کنیم که در جهان گفت و شنود حدیث «صادق» و «صدوق» و «ثقه» دانستن یک تن و همزمان دچار لغزش و خرده پذیر خواندن همان کس، چیزی شگفت آور نیست و کم نیستند کسانی که به هر دو ویژگی شناخته می شدند: احمد بن بشیر مخزومی، احمد بن صبّاح نهشلی، احمد بن ابی الطیب بغدادی، احمد بن عبدالله بن محمد و تنی چند از این گروه پرشمارند (ابن حجر عسقلانی، 1395ق، ج1، صص17،12و 18) و چه بسا کسانی امام صادق(ع) را هم از این دسته راویان راستگوی لغزش دار می دانستند؛ چنان که امام رضا(ع) را هم چنین راوی ای دانسته اند! (ابن حیان، 1402ق، ج8، ص456/همو، [بی تا]، ج2، ص106/ذهبی، [بی تا]، ج3، ص 158).
2-4-3. جهان نام ها و لقب ها، جهانی سرگیجه آور و گمراهی آفرین است. در این جهان همه چیز به دلخواه ما و آن گونه که ما چشم داریم و چشم به راهش هستیم رخ نمی دهد و هم از این روست که چون برای نمونه برخی «وجه تسمیه ها» و «وجه تلقب ها» را می شنویم، درشگفت می شویم و می خندیم. گاه کسی «زنجی»(=زنگی) لقب می گیرد؛ چون خرما بسیار دوست دارد و یا سیاه پوست و یا به علاقه ی تضاد پوست بسیار سفیدی دارد (ذهبی، 1402ق، ج8، ص 178) و کسی دیگر «ضال» نامیده می شود، نه چون با دین خدا دشواری ای دارد، که در راه مکه گم می شود(ذهبی، 1414ق، مجلد حوادث و وفیات 171ــ180، ص361/مزی، 1413ه.ق.، ج 28، ص 199). یکی را «ضعیف» می خواندند، نه چون در نقل حدیث، ضعیف و ناستوده بود، که به خاطر فراوانی نمازگزاری و لاغری اش از این رهگذر و یا محکم کاری اش در ضبط حدیث، چنین آوازه ای یافته بود

(ابن حیان، 1402ق، همان، ص362/مزی،1413ق، ج16،ص 98ــ 99/ابن حجر عسقلانی، 1325ق، همان، ج6، ص 19) و یکی دیگر را با آنکه قرشی بود، «انصاری» می نامیدند، چون مادرش از انصار بود (ابن حجر عسقلانی، 1395ق، ج2،ص97)؛ چنان که مِقسم بن بجره را با آنکه برده ی عبدالله بن حارث بود، «مولی ابن عباس» گفتند؛ نه چون برده ی او بود که چون همواره با او بود (ابن حجر عسقلانی، همان، ص273) و مانند همین داستان را برای نافع بن عباس، «مولی ابی قتاده» هم پیش آوردند!(ابن حجر عسقلانی، همان، ص 295)


همچنین، در جهان لقب ها و نام ها، بسیار پیش می آید که سرنوشت یک نام یا یک لقب، دیگرگون می شود و داستان شوربختی و خوشبختی آدمیان، سوی آنها نیز کشیده می شود. «ابوتراب» کنیه ای بود که از قضا امام علی(ع) آن را دوست می داشت و با شنیدنش، شاد می شد (ابن ابی الحدید، 1385ق، ج1، ص11)، اما امویان سخنرانان وابسته ی خود را وا می داشتند از آن حضرت با همین کنیه بر سر منبرها بد بگویند و آن را مایه ی کاستی و سرزنش او جلوه دهند (همان، ص11ــ 12)؛

از همین رو، زیاد بن ابیه هنگام گفت و گویش با یکی از شیعیان آن جناب، صیفی بن فسیل شیبانی، از سر نکوهش، این لقب را به کار می برد و صیفی خواسته و دانسته یا نادانسته و ناخواسته، از به جا آوردن چنین کنیه ای که دستمایه ی دست انداختن مولایش بود، سر باز می زد (ابن اثیر، 1385ق، ج3، ص477) داود بن علی ظاهری اصفهانی را چون در جهان اهل سنت نخستین فریادگر نفی قیاس در اجتهاد بود و ابلیس را پیشتاز قیاس کنندگان و بنیادگذار آن می دانست، به مصداق «برعکس نهند نام زنگی کافور»، به دلیل سرسختی اش در رویارویی با آن، «قیاسی» خواندند (قیسی دمشقی، 1414ق ، ج7، ص 259/ابن حزم اندلسی، 1983، ج4، ص391).


در برابر، واژه ی «اجتهاد» سرنوشتی باژگونه پیدا کرد و با آنکه در نگاه نخستین دانشمندان شیعه، بار معنایی ای ناپسند داشت و چیزی بود همگن با موازی سازی در برابر اهل بیت(ع) تن زدند از سر فرود آوردن در آستان مرجعیت علمی شان و کوس جدایی و «انا رجل» اندک اندک آبرومند و خواستنی و مایه ی سربلندی کسانی شد که به زیورش آراسته و از ویژگی رو در رویش(تقلید)، پیراسته می شدند (سید مرتضی، 1348، ج2، ص792/محقق حلی، 1304ق، ص 179ــ180  /فیض کاشانی، 1412ق،ص 9ــ13، کرکی، [بی تا]، ص 186/صدر، 1395ق، ص23ــ 29).


نتیجه
 لقب «شیعه ی جعفری» چنان که کسانی گمان کرده اند، لقبی نوآمد و نوخاسته نیست و چنان که کسانی دیگر اندیشیده اند، دارای بار معنایی ای خوشایند و گوارا نبوده است، اما اندک اندک به بهانه ی کنار کشیدن نویسندگان سال ها و سده های دوردست از یادآوری این لقب در نوشته های خود و نیز درپی ناآگاهی بسیاری از نویسندگان دهه های نزدیک به امروز ما از زادگاه نخستین آن ــ که با چاشنی ای از مثبت انگاری و خوش بینی ــ همراه بوده است ــ رنگ و بویی خوشگوار و دلپذیر یافت.


یادآوری پوست اندازی و دگرگونی این لقب، نه از آن روی است که بخواهیم چارچوب کاربری این لقب را درهم شکنیم و دوباره به گذشته های دور بازگردیم، بلکه بدان آهنگ است که یک بار دیگر، زیانمندی بس بزرگ ذهنیت را بر سر راه پژوهش های خود یادآوری کنیم و این نوشته را گواهی دیگر برای گریز ناپذیری هر چه ژرف تر نگاه کردن و هرچه بیشتر نقادانه سخن گفتن، بدانیم.


منابع:
1. آل کشف الغطاء، محمد حسین؛ اصل الشیعة و اصولها؛ بیروت: دارالاضوء، 1410ق.
 2. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله؛ شرح نهج البلاغه؛ الطبعة الثانیه، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1385،ق.
3. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد؛ جامع الاصول؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالفکر، 1403ق.
4. ابن اثیر، علی بن محمد؛ الکامل فی التاریخ؛ بیروت: دارصادر و دار بیروت، 1385ق.
5. ابن انس، مالک؛ الموطّأ؛ بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1406ق.
6. ابن حبان، ابوحاتم؛ کتاب الثقات؛ حیدر آباد دکن: دارالمعارف العثمانیه، 1401ق (ج1)و 1402ق (ج2).
7. ــــــــــــ؛ کتاب المجروحین؛ بیروت: دارالمعرفه، [بی تا[.
8. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی؛ تقریب التهذیب؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالمعرفه، 1395ق.
9. ـــــــــــ؛ تهذیب التهذیب؛ حیدر آباد دکن: دار المعارف النظامیه، 1325ق.
10. ــــــــ؛ هدی الساری؛ بیروت: دارالمعرفه، [بی تا[.
11. ابن حزم اندلسی، علی بن احمد؛ رسائل ابن حزم الاندلسی؛ بیروت: المؤسسة العربیه، 1983م.
12. ابن خلکان، احمد بن محمد؛ وفیات الاعیان؛ چ2، قم: منشورات رضی، 1364.
13. ابن عدی جرجانی، ابواحمد؛ الکامل فی ضعفاء الرجال؛ الطبعة الثالثه، بیروت: دارالفکر، 1409ق.
14. ابن منجویه، احمد بن علی؛ رجال صحیح مسلم؛ بیروت: دارالمعرفه، 1407ق.
15. ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله؛ حلیة الاولیاء؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، 1409ق.
16. الهامی، داوود؛ امامان اهل بیت در گفتار اهل سنت؛ [بی جا]، مکتب اسلام، 1377.
17. الهی ظهیر، احسان؛ الشیعه والتشیع؛ چ4، لاهور: اداره ی ترجمان السنه، 1405ق.
18. امین، سید حسن؛ دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیه؛ الطبعة السادسة، ج6، بیروت: دارالتعاریف للمطبوعات، 1422ق.
19. امین، سید محسن؛ اعیان الشیعه؛ بیروت: دارالتعاریف للمطبوعات، 1403ق.
20. امین، عبدالله؛ دراسات فی الفرق و المذاهب القدیمة المعاصره؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالحقیقه، 1991م.
21. امین غالب طویل، محمد؛ تاریخ العلویین؛ بیروت: دارالاندلس، [بی تا[.
 22. بغدادی، عبدالقادر؛ الفرق بین الفرق؛ بیروت: دارالجلیل و دارالآفاق الجدیده، 1408ق.
23. پیشوائی، مهدی؛ سیره پیشوایان؛ قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1372.
24. تشید، علی اکبر؛ هدیه اسماعیل: قیام سادات علوی ...؛ تهران: بنگاه مجله تاریخی اسلام، 1331.
25. تهانوی، محمدعلی؛ کشاف اصطلاحات الفنون؛ بیروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996.
26. جعفری، سید حسین محمد؛ تشیع در مسسیر تاریخ؛ چ6، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372.
27. جمعی از نویسندگان؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛ 1380.
28. ـــــــــ؛ دائرة العارف تشیع؛ تهران: سازمان دائرة المعارف تشیع، 1368(ج2) و 1375(ج5).
29. حاجی خلیفه، مصطفی بن عبدالله؛ کشف الظنون؛ بیروت: داراحیاء التراث العربی، [بی تا[.
30. حیدر، اسد؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالکتاب العربی، 1390ق.
31. خریس، علی و ع.امیر مهنا؛ جامع الفرق و المذاهب الاسلامیه؛ الطبعة الثانیه، بیروت: المرکز الثقافی العربی، 1994م.
32. ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الاسلام؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالکتاب العربی، 1414ق.
33. ـــــــــ؛ سیر اعلام النبلاء؛ الطبعة الرابعه، بیروت: مؤسسه الرساله، 1402ق (ج 7،6،5و 8) و 1406ق(ج10و12).
34. ــــــــــ؛ میزان الاعتدال؛ بیروت: دارالمعرفه،، [بی تا[.
35. ریچارد، یان؛ السلام الشیعی؛ بیروت: دارعطیه، 1996م.
36. زکی خورشید، «ابراهیم و دیگران»؛ دائرة المعارف الاسلامیه؛ [بی جا]، [بی نا]، [بی تا[.
37. سجادی، سیدجعفر؛ فرهنگ معارف اسلامی؛ چ3، تهران، کوشش، 1373.
38. سراج انصاری، مهدی؛ شیعه چه می گوید؟؛ [بی جا]، نشر اتحادیه مسلمین، 1327.
39. سیوطی، جلال الدین؛ تدریب الراوی؛ الطبعة الثانیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1399ق.
40. شریف قرشی، باقر؛ موسوعة الامام الصادق؛ بیروت: دارالاضواء، 1413ق.
41. شوشتری، محمدتقی؛ قاموس الرجال؛ قم: جامعه مدرسین، 1419ق.
42. شیخ طوسی، ابوجعفر؛ اختیار معرفة الرجال؛ مشهد: دانشگاه مشهد، 1348.
43. ــــــــــ؛ الامالی؛ قم: دارالثقافه، 1414ق.
44. ــــــــــ؛ رجال الطوسی؛ نجف: المکتبة الحیدریه، 1380ق.
45. شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ الاختصاص؛ قم: جامعه مدرسین، [بی تا[.
46. ــــــــــ؛ کتاب الامالی؛ قم: جامعه مدرسین، 1403ق.
47. شیرازی، ابواسحاق؛ الاشارة الی مذهب اهل الحق؛ بیروت: دارالکتاب العربی، 1419ق .
48. شیرازی، سلطان الواعظین؛ شب های پیشاور؛ چ28، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1361.
49. صدر، سیدمحمدباقر؛ المعالم الجدیدة للاصول؛ الطبعة الثانیه، تهران: مکتبة النجاح، 1395ق
50. طباطبائی، سیدمحمدحسین؛ معنویت تشیع؛ [بی جا]، [بی نا]، [بی تا[.
51. عثمان، هاشم؛ تاریخ الشیعة فی ساحل بلاد الشام الشمالی؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی، 1414ق
52. عزیز ابراهیم، علی؛ العلویون فی دائرة الضوء؛ بیروت: الغدیر، [بی تا[.
53. علم الهدی، سیدمرتضی؛ الذریعة الی اصول الشریعه؛ تهران: دانشگاه تهران، 1348
54. علی سالوس، احمد؛ مع الشیعة الاثنی عشریه؛ مصر: دارالتقوی و قطر: دارالثقافه، 1417ق.
55. فرید وجدی، محمد؛ دائرة المعارف القرن العشرین؛ بیروت: دارالفکر، [بی تا[.
56. فیاض، عبدالله؛ تاریخ الامامیه؛ الطبعة الثانیه، مؤسسه الاعلمی، 1395ق.
57. فیض کاشانی، محمدمحسن؛ الاصول الاصیله(بخش سفینة النجاة)؛ چ3، قم: داراحیاء الاحیا، 1412ق
58. قزوینی، سید محمد کاظم؛ موسوعة الامام الصادق(ع)؛ قم: مؤلف، 1415ق
59. قیسی دمشقی، شمس الدین؛ توضیح المشتبه؛ بیروت: مؤسسه الرساله، 1414ق
60. کرکی، حسین بن شهاب الدین؛ هدایة الابرار؛ [بی جا]، [بی نا]، [بی تا[.
61. کلینی، ابوجعفر؛ الکافی؛ بیروت: دارالاضوا، 1405ق
62. کمال شعت، احمد؛ الشیعة فلسفة و التاریخ؛ قاهره: مکتبة مدبولی، 1414ق
63. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ الطبعة الثانیه، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق
64. محقق حلی، جعفر بن حسن؛ معارج الاصول؛ قم: مؤسسة آل بیت(ع)، 1403ق.
65. محمدعلی محمد، مجدی؛ انتصار الحق؛ ریاض: دارطیبه، 1418ق
66. مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ؛ مغز متفکر جهان شیعه؛ چ9، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، 1361
67. مزی، ابوالحجاج؛ تهذیب الکمال؛ الطبعة الثالثه، بیروت: مؤسسه الرساله، 1403ق. (ج3)، 1408ق (ج12)، 1409ق(ج5) و 1413ق (ج27،26،24،19،16و 28).
 68. مطهری، مرتضی؛ بیست گفتار؛ چ5، قم: صدرا، 1358.
69. مظفر، محمدحسین؛ تاریخ الشیعه؛ قم: مکتبة بصیرتی،[بی تا[.
70. معروف حسنی، هاشم؛ سیرة الائمة الاثنی عشر؛ الطبعة الثالثه، بیروت: دارالقلم، 1981م.
 71. مغنیه، محمدجواد؛ الشیعة فی المیزان؛ بیروت: دارالتعاریف،[بی تا[.
72. موسوی، سیدموسی؛ الشیعة و التصحیح؛ [بی جا]، [بی نا]، [بی تا[.
73. ناصرالدین شاه؛ العقائد الشیعیه؛ [بی جا]، [بی نا]، 1407ق
74. نجاشی، ابوالعباس؛ رجال النجاشی؛ قم: جامعه مدرسین، 1407ق
75. نعمه، عبدالله؛ روح التشیع؛ بیروت: دارالبلاغه، 1413ق
76. یحیی امین، شریف؛ معجم الفرق الاسلامیه؛ بیروت: دارالاضواء، 1406ق

منبع: فصلنامه شیعه شناسی، سال هفتم، ش26، تابستان 1388.

  • عبدی