دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

امام حسن (ع) در دوره سه خلیفه

دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ

خلافت ابوبکر

تاریخ چیز قابل توجهى از زندگى امام حسن (ع) در دوران خلافت ابو بکر، بمیان نیاورده زیرا در دوره کوتاه ابو بکر او کودک خردسالى بود و به هنگام وفات ابو بکر تنها ده سال داشته و البته على رغم چنین سنى، او از نقطه نظر اندیشه و آگاهى و کارهایى که مى‏ کرد و احساسى که نسبت به اوضاع عمومى و روند آنها داشت در حد بیش از انتظار از همسن و سالهاى او بود به همین دلیل و به دلیل مشاهداتى که از جد خود رسول گرامى داشت و نیز آنچه که از آن حضرت درباره او و برادرش مسلمانان شنیده بودند از ارج و قدر و محبت بسیارى از سوى آنان برخوردار بود. او، طى خلافت عمر بن الخطاب، دوران کودکى را پشت سر گذارد و وارد دوران جوانى گردید و باتفاق پدر از سیاست و حکومت به تعلیم مردم و روشنگرى و حل مشکلات آنها پرداخت.

خلافت عمر خطاب 

در آن هنگام که عمر بن الخطاب در دومین سال خلافت خود و روزى که غنایم از هر سوى به مدینه سرازیر مى ‏شد مقرر داشت که براى هر یک از مسلمانان سهمى بپردازد. براى کسانى که با بدر همراه پیامبر (ص) جنگیده بودند پنج هزار درهم مقرر داشت و بنا به آنچه در تاریخ طبرى آمده است چهار تن از مسلمانان یعنى حسن، حسین، ابو ذر و سلمان فارسى را نیز در شمار اهل بدر آورد و براى سایر مسلمانان هر کدام بر حسب خود و موقعیتى که در اسلام داشت، بهره مقرر کرد.
ابن عساکر در تاریخ سال پانزدهم (هجرت) اضافه مى‏ کند که جامه ‏هایى با نقش و نگار یمن به عمر بن الخطاب رسید آنها را میان مسلمانان پخش کرد و حسن و حسین را فراموش نمود؛ به کارگزارش در یمن نوشت تا دو جامهَ برایش بفرستد تا آنها را به آن دو بدهد.

عدم شرکت امام حسن علیه السلام در جنگهای آن دوره 

مسلما آنها در زمان عمر بن الخطاب در جنگهاى اسلامى- على رغم اینکه در مناطق مختلف به اوج خود رسیده بود- و پیروزیهاى پیاپى نصیب مى‏ شد و اموال و غنایم بسیارى از اینجا و آنجا به مدینه سرازیر مى‏ شد، شرکت نداشتند و طى دوره خلیفه دوم، هیچ اقدامى از سوى امام حسن، صورت نپذیرفت حال آنکه در سالهاى آخر خلافت عمر، در آستانه بیست سالگى قرار داشتند و چنین سنى، لازمه ‏اش شرکت در نبردها و جنگهایى بوده که مسلمانان پیر و جوان و سالخورده، در شرکت کردن در آنها، بر یکدیگر پیشى مى‏ گرفتند.شاید علت چنین امرى، خوددارى امیر المؤمنین از دخالت در کارهاى حکومتى و زندگى سیاسى بوده است.

بى‏ هیچ تردیدى، عدم شرکت امام در جنگها و نبردها ناشى از شانه خالى کردن امام از این وظیفه یا عافیت طلبى ایشان نبوده و همان گونه که بیشتر مورخین و روایت گران معتقدند به این دلیل بوده

که عمر بن الخطاب بنا به مصلحتهاى سیاسى که منافع خودش در آنها در نظر گرفته شده بود چیزى شبیه اقامت اجبارى را بر بسیارى از بزرگان صحابه، تحمیل کرده بود و امام حسن نیز در کنار پدرش، خود را وقف خدمت به اسلام و نشر آموزه‏ هاى آن و حل مشکلات دشوارى که براى مسلمانان پیش مى‏ آمد، کرده بود.

عمر بن خطاب و جانشین بعد از وی

هر از گاهى نیز عمر بن الخطاب اظهاراتى به اشاره یا کنایه بعمل مى ‏آورد که اکثریت عظیم مسلمانان بر این باور شده بودند که عمر بن الخطاب پس از خود خلافت را به على بن ابى طالب واگذار خواهد کرد و همان گونه که گفتیم شاید همین امر نیز علت ترور وى بوده است و همین احتمال نیز از سوى مردم داده مى‏ شد تا اینکه بالاخره به آن شکل فورمالیته که در واقع هیچ تفاوتى با انتصاب ندارد شورا علم شد و همچنانکه پیش از این گفتیم امیر المؤمنین با اینکه از نتیجه این شورا کاملا آگاه بود بدان راه یافت تا همچنانکه از پاسخش به پرسش کسى که علت عدم کناره‏ گیرى خود را (از این بازیها- شورا) از وى پرسیده بود بر مى ‏آید، نقشه و نیت آنان را، افشا سازد و امام حسن (ع) در این میان کنار پدرش بود تا در درد و رنجهایى که از مبارزه‏جوییهاى حضرات تحمل مى‏کرد و او را به فراموشى سپرده بودند، با پدرش همدردى کند.


عمر بن الخطاب که با مرگ دست و پنجه نرم مى‏ کرد به یاد مرده ‏ها افتاده بود و آرزو مى‏ کرد تا آنها زنده بودند تا خلافت مسلمانان را به ایشان واگذار کند و با زبان تأسف‏ بار و دردآلودى مى‏ گوید: اگر ابو عبیدة زنده بود او را پس از خود خلیفه ‏مى‏ گرداندم زیرا امین این امت است و اگر سالم غلام ابو حذیفة زنده بود او را پس از خود خلیفه مى‏ گرداندم زیرا او عشق شدیدى به خداى متعال داشت. او بر ابو عبیدة و سالم غلام ابو حذیفة تأسف مى‏ خورد زیرا به زعم او، با مرگشان، جاى خالى ‏اى پیدا شده که بوسیله هیچ کس دیگر، پر نمى‏ گردد و على را نادیده مى‏ گرفت حال آنکه تا همین دیروز درباره‏اش مى‏ گفت که او حق روشن و «محجة البیضاء» (راه راست) است و از کتاب خدا و سنت پیامبرش پا فراتر نمى‏ گذارد و به خدا سوگند مى‏ خورد که اگر او نبود اسلام بر جا نمى‏ ماند حال آنکه خود پایین و بالا رفت و به میان زنده‏ ها به جستجو پرداخت و تنها شش تن از مسلمانان را که مدعى بود على (ع) نیز در میان آنهاست، شایسته خلافت نیافت غافل از آنکه با این کار در واقع به خودش که براى پنج تن دیگر صفاتى بر مى‏شمارد که نه تنها خلافت بلکه شایستگى ساده‏ترین کارها را نیز ندارند دروغ گفته و سخن خود را نقض کرده است.(1)

حضور امام حسن علیه السلام در نبرد آفریقا 

امام حسن به سن بیست سالگى و بیشتر رسیده بود و در میان بزرگان مسلمان با ویژگیهاى برجسته و آگاهیهاى عمیقى که حقایق مسائل و دشواریها داشت، نمایان گشت و به اتفاق پدر، طعم تلخ چنان حرارتى را مى‏ چشد و با او تسلیم قضاى محتوم مى‏ شود و به نفع اسلام خدمت مى‏ کنند و امام حسن بنا به آنچه در «العبر» ابن خلدون آمده است به سربازان مسلمانى پیوست که به فرماندهى عبد اللّه بن نافع و برادرش عقبة در ارتشى که ده هزار نفر مجاهد در خود جاى داده بود راهى افریقا بود؛ مسلمانان وجود نواده محبوب پیامبر میان خود را به فال نیک گرفتند و آنچنان که مورخین توصیف مى‏ کنند این نبرد موفقیت‏ آمیز و پیروز بود و امام حسن در حالى که سرشار شادى بود و از اینکه اسلام در آن پاره از زمین گسترده شده بود نشانه خشنودى بر چهره ‏اش نشسته بود به شهر جد خود بازگشت.

حضور حسنین  علیه السلام در لشکر کشی به خراسان 

از روایت ابن خلدون چنین بر مى‏ آید که امام حسین نیز در آن نبرد با برادرش امام حسن، شرکت داشت. همچنانکه در «تاریخ الامم و الملوک» درباره حوادث سال سى ‏ام هجرت آمده که سعید بن العاص به اتفاق حذیفة بن الیمان و گروهى از یاران پیامبر (ص) و حسن و حسین و عبد اللّه بن عباس به خراسان لشکرکشى کرد و عبد اللّه بن- عامر نیز از بصره به اتفاق مجاهدین راه خراسان پیش گرفت و بر سعید بن العاص پیشى گرفت و به ابر شهر رسید و خبر آن به سعید بن العاص رسید؛ او نیز به «قومس» وارد شد با مردم آنجا، آنچنان که در مورد نهاوند عمل کرده بود، مصالحه کرد.

سعید بن العاص به ‏اتفاق حسن و حسین در ادامه راه خود به جرجان رسید که در آنجا با صد هزار درهم با وى مصالحه کردند سپس بر «طمیسة» از توابع طبرستان و صحادة از توابع جرجان (به تعبیر طبرى) بر ساحل دریا یورش برد و نبرد سختى با مردم آنجا بعمل آوردند و مسلمانان نماز وحشت خواندند و بالاخره آنچنان که ابن خلدون و دیگر مورخین اظهار داشته‏اند، مسلمانان در آن مناطق به پیروزى رسیدند.


در «الفتوحات الاسلامیة» و منابع دیگر آمده است که سعید بن العاص در سال سى‏ام هجرى، طبرستان را مورد حمله قرار داد؛ قبلا و در دوره عمرو بن الخطاب «الاجهید» با سوید بن مقرن بر سر مبلغى نقد، مصالحه کرده بود و در دوره عثمان و تقریبا پنج سال پس از به قدرت رسیدنش، ارتشى به فرماندهى سعید بن العاص که امام حسن و حسین و عبد اللّه- بن عباس و دیگر سرشناسان مهاجرین و انصار نیز در آن بودند به قصد آنجا، تجهیز کرد و آنها موفق شدند بر آنجا چیره گردند و پیروز شوند .


بیشتر روایات تأکید دارند که امام حسن و حسین در بیشتر فتوحات اسلامى شرکت داشتند و نقش برجسته ‏اى در نبردهایى که میان مسلمانان و غیر مسلمانان جریان داشت، ایفا کردند. البته از على بن ابى طالب و فرزندانش نیز شگفت نیست که همه امکانات و توان خود را در راه گسترش اسلام و اعتلاى کلمه آن، بسیج کنند و هنگامى هم که حق خویش در خلافت را مطالبه مى‏ کردند آن نیز در واقع براى اسلام و به منظور گستراندن آن بود و حال که اسلام در این راه پیش مى‏رود دلیلى نمى‏ بینند که در راه اسلام به عنوان سرباز- حتى اگر مورد آزار و جفا قرار گیرند- در نیایند.


امیر المؤمنین چندین بار فرموده بود: بخدا سوگند حال که کار مسلمانان به کام است تن به سازش مى ‏دهم و خطایى جز بر شخص من نرفته است.

عثمان :

امام حسن در دوره خلیفه سوم در کنار پدرش قرار داشت او در حالى که دیگر جوان کاملى گردیده بود خالصا و مخلصا به مصلحت اسلام عمل مى‏ کرد و در پیشگیرى و رفع و رجوع فسادى که سراپاى حکومت عثمان و اطرافیانش را که اموال مردم را به غارت مى‏ بردند و به چپاول منابع مردم و دسترنج آنان و نیز دست‏ وپاگیر ساختن علماء و بى‏ گناهان مى‏ پرداختند غرق خود ساخته بود با پدرش شرکت مى ‏کرد.

اعتراض های مردمی  و مقابله با این اعتراضات 

سر و صدا و فریاد از هر سوى برخاست و در این میان فریاد ابو ذر- که همچنان الگو و نمونه والایى ‏است که هر رزمنده علیه ظلم و هر آن کس که در پى اصلاح برآید بدان اقتدا مى‏ کند نیز چیزى جز واکنش خشم توده‏ هایى نبود که تسلط بى‏ سروپایى چون مروان بن الحکم و ولید بن عقبة و ابن ابى سرح و دیگر مروانیها و امویها را بر سرنوشت و مقدرات امت، تاب نمى ‏آوردند و مردم روزى بخود آمدند و متوجه شدند که چیزى جز آنچه اسلام بنا کرده بود، پیش رویشان قرار دارد و مى‏ رود که همه آثار آن، از میان رود در اینجا به على (ع) و نخستین گروه مسلمان روى آوردند؛ آنها نزد عثمان آمدند و از وى خواستند تا نقطه پایانى بر رفتار و کردار این از خدا بى‏ خبران و خرابکاران و زیرپاگذارندگان اخلاق و ارزش‏ها و حقوق مردم، بگذارد ولى او بجاى لبیک گفتن به نداى امام و یاران نیک پیامبر و رعایت و توجه به احساس توده‏ هاى مردمى که در اینجا و آنجا صدایشان بلند شده بود، کلیدهاى بیت المال را از زید بن ارقم ستاند و به تهدید و ارعاب و وعده و وعید روى آورد.

ابن مسعود را مورد ضرب قرار داد و عمار بن یاسر را لگد زد و نوکرانش را تشویق و وادار کرد تا آن قدر او را مورد ضرب قرار دهند که نزدیک بود از پاى در آید همین کار را با ابو ذر هم کرد و به اصلاح طلبان با قدرت و خشونت و آزار و شکنجه پاسخ گفت.

اخراج ابوذر از مدینه(1)

ابو ذر را از مدینه اخراج کرد و به بدترین شکلى و به زور او را به شام فرستاد تا در آنجا زیر نظر کارگزارش معاویة بن ابى سفیان باشد این صحابى بزرگوار در پایتخت شام با ریخت ‏وپاش و ولخرجى‏ها و اسرافهاى بسیارى نسبت به اموال مسلمانان و نیز پایمال شدن ارزشها و مقدسات (دینى) برخورد کرد و در آنجا نیز به همان سان که در هر جا با دیدن ستم و فساد و طغیان عمل مى‏ک رد بى ‏ترس و واهمه ‏ا ى از تازیانه جلادها و قدرت و شوکت حکّام، صدایش را بلند کرد و علیه آن وضع فریاد برآورد؛

معاویة نیز ناگزیر او را به مدینه بازگرداند. در اینجا بود که عثمان، «ربذة» را براى او برگزید تا در همان جا مسکن گزیند و همانجا، بمیرد به آنجا تبعیدش کرد و مانع از آن گردید که مردم با او تماس پیدا کنند و به وداعش درآیند ولى امیر المؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین و عمار یاسر و گروهى از صحابه بزرگوار، اراده خلیفه را زیر پا گذاردند و براى وداعش بیرون شدند.

مروان سعى کرد با تبختر و غرور، مانع از تماس ابو ذر و وداع ‏کنندگانش شود و به شیوه فرماندهى که باید فرمان براند و رعیت از او فرمان برند، آنان را مورد خطاب قرار داد و به على (ع) گفت:

آیا به اطلاع تو نرسیده که امیر المؤمنین عثمان از اینکه مردم ابو ذر را مشایعت کنند و همراهیش کنند بازداشته است؟
آنگاه رو به امام حسن (ع) کرد که در چهره‏ اش از شیوه‏ هاى خشونت ‏آمیز وددم نشانه ‏اى که به بالاترین حد خود رسیده بود، خشم و نفرت هویدا بود و گفت:

اى حسن، مگر نمى‏ دانى که خلیفه وداع کردن ابوذر و سخن گفتن با او را قدغن کرده حال اگر این موضوع را نمى‏ دانستى بدان. امیر المؤمنین این برخورد او را تحمل نکرد و مرکبش را که سعى مى‏ کرد حایل مردم گرداند و راه را بوسیله آن ببندد، به یکسو راند و به او فرمود:

 کناره‏ گیر که خدا ترا به دوزخ رهسپار کند. مروان نیز گورش را گم کرد و به شکایت نزد عثمان رفت.

وادع امیرالمؤمنین علیه السلام با ابوذر

امیر المؤمنین نزد ابو ذر رفت و او را وداع گفت:

و طى سخنانى خطاب به او موضع خود را در برابر سلطه حاکم و نیز برخورد آن را با وى شخصا، معلوم گردانید و همه گونه نبرد و مبارزه‏اى را که میان گروه متدین و پایبند آیینى که تن به هیچ فشارى نمى ‏دهد و به حساب اسلام سازش نمى‏ کند و به هر قیمت، تحت تأثیر فشارها و وعد و وعیدها قرار نمى‏ گیرد از یکسو و هیئت حاکمه بنى امیه‏ اى که از قدرت براى تسلط بر مردم و بازگرداندن مظاهر جاهلیت به همه اشکال آن، سوء استفاده کرده ‏اند از سوى دیگر را بر شمرد .

وداع امام حسن علیه السلام با ابوذر

امام حسن بن على (ع) نیز به او نزدیک شد و با کلماتى برخاسته از درد و رنج و تأثرى که از برخورد با ابو ذر و دیگر بزرگان صحابه او را وداع کرد و فرمود:

عمو جان اگر نه آن بود که وداع‏ کننده باید ساکت شود و وداع شونده باید راه خود پیش گیرد سخنم را اگر چه با تأسف و درد، کوتاه مى‏ کنم و مى‏ گویمت که حال که اینان ترا نشانه گرفته ‏اند با یاد آوردن تهى بودن این دنیا و سختى و خشونت آن، از دنیا دورى گزین و با امید به آینده، شکیبایى پیشه کن تا بالاخره پیامبرت را ملاقات کنى و خداوند که بهترین داوران است میان تو و آنان، به داورى نشیند.

سخنان ابوذر به حسنین علیه السلام 

پس از آنکه امام حسین (ع) و ابن عباس و دیگر مشایعت کنندگان سخن گفتند ابو ذر رو به على و حسن و حسین علیهم السلام کرد و گفت:

اى اهل بیت خداى شما را رحمت کند هرگاه شما را ببینم به یاد رسول خدا مى‏ افتم من در مدینه جز شما، امید و جز دوریتان، ملالى ندارم من در حجاز بر معاویه گران آمدم همچنانکه در شام معاویه تاب تحملم نیاورد و خوش نداشت که در کنار برادران و پسر خاله ‏اش در کوفه و بصره باشم لذا مرا به جایى فرستاد که جز خدا هیچ یار و یاور و پشتیبانى در آن ندارم به خدا سوگند که من جز خدا، دوستى نمى‏ خواهم و جز از او، باکى ندارم.

پایان زندگی ابوذر 

و آن صحابى بزرگوار زندگى‏ خود را در سرزمینى که جز خدا در آن یارى نداشت، به پایان رساند و سخن پیامبر در مورد او درست آمد که:

اى ابو ذر تو به تنهایى در بیابانى زندگى مى‏ کنى و به خاک سپرده مى‏ شوى و به تنهایى، محشور مى‏ گردى.

مرگ عثمان 

مسلمانان از سیاستهاى عثمان و یاران و عمالش به ستوه آمدند و همه تلاشهاى اصلاح طلبانه با شکست مواجه گردید و آنها او را براى دین و دنیاى خود خطرناک یافتند لذا از هر سوى، به سوى او گسیل شدند و خواستار اصلاح فساد وى و عمالش و یا کناره ‏گیرى از قدرت، گردیدند.

امیر المؤمنین و فرزندش امام حسن، نقش واسطه را میان خلیفه و هیئتهاى ارسالى شهرهاى مختلف به منظور اصلاح و پایان فسادى که تاروپود دولت را فراگرفته بود، ایفا مى‏ کردند.

آنها هرگاه به موفقیت نزدیک مى ‏شدند و به راه حلهایى در جهت اصلاح کار و بازگرداندن شورشیان به دیار خود دست مى ‏یافتند مروان مى ‏آمد و همه رشته ‏ها را پنبه مى‏ کرد و موافقت نامه‏ هایى را که میان شورشیان و خلیفه بسته مى‏ شد و راه ‏حلهاى نتیجه‏ گیرى شده را خنثى مى‏ ساخت تا بالاخره، اوضاع به وخامت گرایید و شورشیان با تحریک بانو عایشه و طلحة و زبیر، بر او یورش بردند و همچنانکه بیشتر روایات تأکید دارند عایشه به ایشان گفت:

نعثل را بکشید که کفر ورزیده است

و در حالى که پیراهن پیامبر خدا (ص) را در برابر مسلمانان گرفته بود با صدایى که به گوش همه برسد مى‏ گفت:

این پیراهن پیامبر خداست که هنوز کهنه نشده ولى عثمان سنت او را کهنه کرده و زیر پا نهاده است

و همچنانکه منابع موثق تأکید دارند طلحة نیز در بر انگیختن مردم علیه عثمان، نقش خود را ایفا کرد و حتى با مردم همراهى کرد و رسیدن آنان را به خانه‏ اش براى کشتن او، تدارک دید و عملى ساخت در حالى که امیر المؤمنین طبق ادعاى راویان، فرزندش حسن و حسین را به منظور دفاع از عثمان در برابر شورشیان، گسیل داشت و هنگامى که خبر کشته شدن عثمان به گوش ایشان رسید با شتاب به خانه ‏اش آمد و فرزندان خود و آنها را که در خانه بودند با لحن خشونت‏ آمیزى، مورد ملامت و سرزنش قرار داد.


در روایت ابن کثیر آمده که حسن بن على (ع) در حالى که به دفاع از وى [عثمان‏] مى‏ پرداخت دچار جراحاتى گردید؛ ابن کثیر در البدایة و النهایة خود به نقل از المدائنى و الزبیر بن بکار ادامه مى ‏دهد که على (ع) آنچنان بر عثمان گریه کرد که مردم گمان بردند که او نیز به وى ملحق خواهد شد و اینکه او فرموده است: روزى که عثمان کشته شد عقل از سرم پرید و بسیارى از این روایات هست که در دوران امویها، وضع‏ شده ‏اند.


آنچه تردیدى در آن نیست امیر المؤمنین نیز همچون دیگر بزرگان صحابه، از اقدامات و تصرفات عثمان و یاران و اطرافیانش به ستوه آمده بود ولى با این حال چنین نبود که به کشتن وى راضى باشد و مردم را به این کار تشویق کند بلکه برخورد درست و شرافتمندانه‏ اى با وى داشت و از عثمان مى‏ خواست که سیاستى در جهت دین و اسلام اتخاذ کند و کردار اطرافیان و خویشانش را که در ولخرجى و انجام کارهاى زشت، زیاده‏روى مى‏کردند، کنترل کند و از شورشیان خواست که قیامشان جنبه، دشمنى و انتقام‏جویى (فردى) بخود نگیرد و در مراحل نخستین وساطت خود مى‏ رفت تا با موفقیت نبرد موجود میان طرفین را به گونه‏اى که حق هر طرف محفوظ بماند، کنترل کند ولى مروان بن الحکم همه رشته‏ه اى امام را پنبه مى‏ کرد و مساعى او را با شکست مواجه مى‏ ساخت و امام تا آخرین لحظه، امید داشت که عثمان برخورد درستى پیش گیرد تا او بتواند اوضاع را در چارچوب احکام الهى، چاره‏ جویى نماید.

منبع: زندگانى دوازده امام علیهم السلام / نویسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس‏،  تهران‏:امیر کبیر،1382،ج1،صص505-515

  • عبدی