امامت امامان در صحاح اهل سنت
اعتقاد به امامت دوازده امام، از معتقدات بنیانی شیعه امامیه است. قدمت این مسئله به عصر رسالت میرسد و سنگ بنای آن توسط شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نهاده شده است و گواه آن احادیث متعددی است که در این باره از آن حضرت رسیده است.
مؤلفان صحاح اهل سنت، در این منابع، حدیثی از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل کرده اند که بر اساس آن، حضرت تعداد خلفای پس از خود را دوازده تن معرفی کرده و برای آنان اوصافی برشمرده است. هم این تعداد، و هم اوصاف یاد شده، با دوازده امامِ مورد اعتقاد شیعه تطبیق میکند.
دانشمندان اهل سنت، سند حدیث مورد بحث را توثیق کرده اند، امّا در تطبیق و تعیین مصداق خارجی آن، توجیهات و تفسیرهای گوناگونی کرده و دچار اشتباه شده اند. در این نوشتار متن و سند و پیشینه این حدیث را بررسی میکنیم.
اعتقاد به وجود دوازده امام به عنوان جانشینان پیامبر و رهبران امت اسلامی، مسئله ای است که قدمت آن به عصر رسالت میرسد، و سنگ بنای این تفکر توسط شخص رسول خدا صلی اللهعلیه وآله نهاده شده است.
بنابر این مسئله یاد شده حداقل از حیث نظر، مسئلهای است اسلامی نه مذهبی، و آنچه را که شیعه در مورد حصر عدد امامان به دوازده تن معتقد است، مسئله ای است متعلق به همه مذاهب اسلامی.
صاحبان صحاح اهل سنت در منابع خود حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده اند، که بر اساس آن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعداد خلفای پس از خود را دوازده تن ذکر نموده و برای آنان اوصافی برشمرده اند.
نمونه هایی از الفاظ حدیث مورد نظر عبارت است از:
1. بخاری: حافظ بزرگ اهل سنت محمد بن اسماعیل بخاری در کتاب صحیح خود از طریق صحابی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جابر بن سمره از آن حضرت نقل کرده است که فرمود:
یکون اثنا عشر أمیراً، فقال کلمة لم أسمعها فقال أبی انّه قال: کلّهم من قریش(1)
(پس از من) دوازده امیر خواهند بود.
سپس پیامبر سخنی فرمود که آن را نشنیدم، پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قریش اند. بخاری، در اثر دیگر خود التاریخ الکبیر نیز حدیث مورد نظر را با سند دیگری آورده است.
در این نقل آمده است: لا یزال الأمر قائماً حتّی یکون اثنا عشر أمیراً.(2)
همواره امر خلافت استوار و پا برجاست تا آن که دوازده امیر وجود داشته باشند.
بخاری در تاریخ خود حدیث فوق را از طریق صحابی دیگر پیامبر، ابوجحیفه نیز از آن حضرت نقل کرده است. در این نقل آمده است:
لا یزال أمر اُمّتی صالحاً حتّی یمضی اثنا عشر خلیفةً کلّهم من قریش.(3)
همواره امر خلافت وامامت در میان امّتم به نحو شایستهای ادامه دارد، تا آن که دوران خلافت دوازده نفر خلیفه سپری شود، که همه آنان از قریش اند.
2. مسلم: مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری نیز حدیث مورد نظر را با سندهای مختلف هشت بار در کتاب صحیح خود آورده است. در یکی از نقلهای مسلم به نقل از جابر بن سمره آمده است:
در شامگاه روز جمعه ای که اَسلَمی در آن روز رجم شد از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنیدم که میفرمود: لا یزال الدین قائماً حتّی تقوم الساعة، أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش.(4) همواره دین خدا استوار و پابرجاست، تا آن که قیامت به پا شود، یا دوازده نفر خلیفه برای شما وجود داشته باشند که همگی آنان از قریش اند.
3. ترمذی: وی نیز حدیث جابر بن سمره را در سنن خود از دو طریق نقل کرده است. در یکی از نقلهای ترمذی آمده است: یکون من بعدی اثنا عشر أمیراً، کلّهم من قریش.(5)
پس از من دوازده امیر وجود خواهند داشت، که همه آنان از قریش اند.
4. ابی داود سجستانی: وی حدیث یاد شده را از دو طریق نقل کرده است. وی از جابر بن سمره نقل میکند که گفت: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمود: لا یزال هذا الدین قائماً حتّی یکون علیکم اثنا عشر خلیفة... کلّهم من قریش.(6)
5. احمد بن حنبل: وی نیز حدیث یاد شده را در کتاب خود، مسند، با الفاظ و تعابیر مختلف سی و شش بار نقل کرده است.
در یکی از نقلهای احمد آمده است: یکون لهذه الاءُمّة اثنا عشر خلیفة... کلّهم من قریش.(7)
برای این امت دوازده نفر خلیفه وجود خواهند داشت که همه آنان از قریش اند.
بجز افراد یاد شده، جمع کثیر دیگری از دانشمندان اهل سنت نیز حدیث فوق را با سند صحیح در آثار خود ثبت کرده اند.
از آن جمله اند:
حاکم نیشابوری، سیوطی، خطیب بغدادی، ابو نعیم اصفهانی، بیهقی، طبرانی، ابن حجر عسقلانی، البانی، و....(8)
سند حدیث
حدیث یاد شده مورد اتفاق فریقین است؛ و در بررسیهایی که تاکنون داشته ایم، به موردی برنخورده ایم که کسی به هر دلیلی در تضعیف حدیث، سخنی گفته و یا مطلبی نوشته باشد. بلکه قاطبه محدثان و دیگر دانشمندان اهل سنت، حدیث یاد شده را در آثار خود نقل نموده و بر صحت آن تأکید کرده اند. بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد که رجال سند حدیث، همگی، از محدثان و فقهای طراز اوّل عصر خویش محسوب میشوند.
از باب نمونه ترمذی در صحیح خود پس از نقل حدیث میگوید: حدیث نیکو و صحیحی است.(9) و ناصرالدین البانی مینویسد:
سند حدیث، سند نیکویی است و رجال آن مورد اعتماداند.(10)
پیشینه حدیث
حدیث مورد نظر، سالیانی دراز پیش از آن که غیبت صغری در سال 260ه آغاز شود، در السنه مردم رایج بوده و در کتب حدیث اهل سنت ثبت شده بوده است.
شاید هنوز حضرت صادق علیهالسلام رحلت نفرموده بودند که لیث بن سعد محدث مصر(متوفّی175ه) این حدیث را در کتاب امالی خود ثبت کرده بود.(11)
و هنوز قرن دوم به انتهاء نرسیده و تعداد ائمه طاهرین از هشت تجاوز نکرده بود که ابوداود طیالسی (متوفّی204ه) آن را در مسند خود، و سپس نعیم بن حمّاد
(متوفّی 228ه) در کتاب فتن، و دیگران در آثار خود ثبت کرده بودند.
نکته دیگری که اهمیّت و قطعیت این حدیث را اثبات میکند، تأکید مکرر رسول خدا بر مسئله خلفای اثناعشر است. چنان که آن حضرت در مواضع متعددی این بشارت را بیان داشته و به سمع و نظر مردم رسانده اند. به خصوص که رسول گرامی این موضوع را در اجتماع بزرگ صحابه در جریان حجة الوداع در عرفات و منی به مردم ابلاغ نموده اند.(12)
اصرار و پافشاری رسول خدا نشان میدهد که این مسئله، نه یک سخن معمولی، بلکه یک بشارت مهم الهی است.
ویژگیهای امامان در حدیث
در این حدیث، خلفای اثنا عشر دارای ویژگیهایی است که مجموع آن ویژگیها جز بر امامان اهل بیت پیامبر بر کس دیگری قابل تطبیق نیست. اهمّ ویژگیهای امامان در حدیث مورد نظر به قرار ذیل است:
1. عدد آنان دوازده نفر است. ...اثنا عشر خلیفة... .(13)
2. همگیِ آنان از قریشاند. ...کلّهم من قریش.(14)
3. این دوازده نفر خلفای کلّ امتاند، نه بخشی از امت. یکون لهذه الاُمّة اثنا عشر خلیفة.(15)
و در حدیث ابن مسعود آمده است: انّه سئل کم یملک هذه الاُمّة من خلیفة؟ قال: اثنا عشر... .(16) سوال شد چند نفر خلیفه بر این امت خلافت خواهند کرد؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: دوازده نفر....
...(17) همواره امر خلافت در میان امتم به شایستگی ادامه دارد تا دوران خلافت دوازده نفر خلیفه سپری گردد....
در مجموعه روایات فوق یک تعبیر مهم به چشم میخورد و آن واژه امّت است که همه پیروان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را از صدر اسلام تا قیامت شامل میشود، و به هیچ عنوان نمیتوان آن را به مسلمانان عصر خاصی اختصاص داد.
روایاتی که واژه فوق در آن به کار رفته گویای آن است که خلفای دوازده گانه خلفای کلّ امت اند. پس اینان، چنان که دانشمندان اهل سنت پنداشته اند خلفای امت اسلامی در قرن اوّل یا دوم هجری نیستند، تا آن که دوران خلافتشان پس از گذشتِ زمانِ تعیین شده، سپری شده باشد، بلکه اینان چنان که نصوص روایات فوق نشان میدهد خلفای کل امت اسلامی اند، و تا امت باقی است، همواره یکی از اینان در میان امت باقی است تا امّت، بدون پیشوا و سرپرست باقی نماند.
4. در شماری از تعابیر حدیث، قوام و استواریِ دین، دائر مدار وجود خلفای دوازده گانه قرار داده شده است.
لا یزال الدین قائماً حتّی تقوم الساعة أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة... . (18) و لا یزال هذا الدین قائماً ما کان اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش.(19)
به مفاد دو روایت فوق، اگر دوران خلافت خلفای دوازده گانه سپری گردد، دین، قوام و استواریِ خود را از دست خواهد داد. و چون دین استوار و پا برجاست، پس دوران خلافت اینان هنوز پایان نپذیرفته است.
مفهوم فوق به هیچ روی با توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد حدیث سازش ندارد.
5. در شمار دیگری از نقلهای حدیث، عزّت دین دائر مدار وجود امامان دوازده گانه قرار داده شده است. یعنی دین تا زمانی عزیز است که اینان باشند، و اگر روزی فرا رسد که کسی از آنان باقی نباشد، اسلام عزّت خود را از دست خواهد داد.
لا یزال هذا الدین عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة... .(20)
از آنجا که نمیتوان پذیرفت اسلام عزّت خود را از دست داده باشد، پس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفای دوازدهگانه هنوز پایان نیافته است.
6. در تعدادی از نقلهای حدیث آمده است:
لا یضرّهم عداوة مَن عاداهم... .(21) دشمنی دشمنان به آنان زیان نمیرساند.
لا یضرّهم مَن خذلهم... .(22) تنها گذاشتن و خوار کردن آنان زیانی به آنها وارد نمیسازد.
تعابیر فوق نشان میدهد که خلافت خلفای دوازده گانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله الزاماً به معنای حاکمیت و قدرت ظاهری نیست، چون اگر چنین باشد و با این وجود مردم آنان را تنها گذاشته و یا با ایشان به دشمنی بپردازند، واین امر به شکست ظاهریِ آنان منتهی گردد، زیان آشکاری به آنان وارد شده است.
از اینجا معلوم میشود که حاکمیت و سلطه ظاهری، در خلافت آنان نقشی ندارد، و خلافت آنان یک منصب الهی و استحقاقی است، و حاکمیت و قدرت ظاهری یکی از شئون خلافت الهی است. اگر زمینه آن فراهم گردد، خلفای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به آن مبادرت خواهند نمود، و اگر زمینه های آن فراهم نگردید، زیانی به منصب خلافت الهی آنان وارد نخواهد شد.
7. در شماری از تعابیر حدیث آمده است:
انّ هذا الأمر لا ینقضی حتّی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفة... .(23)
امر خلافت پایان نمیپذیرد مگر آن که دوران خلافت دوازده نفر خلیفه سپری گردد که همگیِ آنان از قریش اند.
تعبیر فوق نشان میدهد که امر خلافت در میان امت اسلامی، دائر مدار وجود خلفایِ دوازده گانه رسول خداست، و تا یکی از آنان باقی است، خلافت نیز باقی است. و هرگاه دوران آنان سپری گردد، روزگار خلافت نیز به پایان خواهد رسید. بجز نقل فوق از حدیث جابر، دلایل دیگری نیز وجود دارد که نشان میدهد عُمر خلافت پایان نیافته، بلکه دوران خلافت خلفای دوازدهگانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ادامه دارد. صاحبان صحاح اهل سنت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده اند که فرمود:
لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان.(24)
همواره امر خلافت در میان قریش است تا آنگاه که دو نفر انسان در جهان باقی باشند.
به دلالت حدیث فوق همواره در همه زمانها خلیفه ای از تبار قریش در میان امّت اسلامی وجود دارد تا جهان به پایان رسد.
حدیث فوق، حدیث امامان اثنا عشر را تکمیل میکند و نشان میدهد که هم اکنون خلیفه قرشی تباری در میان امّت اسلامی وجود دارد.
همچنین شماری از دانشمندان اهل سنت در شرح حدیث جابر بن سمره که موضوع بحث کنونی ماست، حضرت مهدی علیهالسلام را مصداق حدیث و او را یکی از خلفای دوازده گانه رسول خدا دانسته اند. از آن جمله اند: ابی داود، سیوطی و ابن کثیر.(25)
افزون بر این، شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نیز بر اساس احادیث صحیحی که از ایشان در دست است حضرت مهدی علیه السلام را یکی از خلفای امت اسلامی به شمار آورده اند.
شماری از حافظان حدیث از رسول خدا نقل کرده اند که فرمود:
من خلفائکم خلیفة یحثو المال حثیاً لا یعدّه عدداً.(26) یکی از خلفای شما خلیفهای است که اموال را میبخشد بدون آن که آن را بشمارد.
دانشمندان مسلمان مصداق حدیث فوق را حضرت مهدی موعود علیهالسلام دانسته اند.
و چنان که میدانیم حداقل، حکومت ظاهری حضرت مهدی علیهالسلام پس از این و در آخر الزمان خواهد بود. نتیجه این که خلافت خلفای دوازدهگانه، پایان نیافته بلکه خلافت الهی جانشینان رسول خدا ادامه دارد.
8. در شماری از تعابیر حدیث، مطالبی به چشم میخورد که نشان میدهد مسئله خلافت در دوران خلفای دوازدهگانه، در مسیر خیر و صلاح قرار خواهد داشت. در یکی از نقلهای حدیث جابر آمده است:
لا یزال هذا الأمر صالحاً حتّی یکون اثناعشر أمیراً کلّهم من قریش.(27)
همواره امر خلافت صالح و شایسته است تا دوازده نفر امیر وجود داشته باشند که همگیِ آنان از قریش اند.
و در حدیث ابوجحیفه آمده است:
لا یزال أمر اُمّتی صالحاً حتّی یمضی اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش.(28)
و ما وقتی تاریخ خلافت اسلامی را نگاه میکنیم، سلسلهای را که خلافت آنان منطبق بر حدیثهای فوق باشد نمی یابیم. سلسلهای که از دوازده نفر تشکیل شده باشند، خلفای کلّ امت اسلامی باشند، از دودمان قریش باشند، و همگیِ آنان افرادی صالح و شایسته باشند. اینجاست که باید بپذیریم که مقصود از خلفای دوازدهگانه، امامان اهل بیت رسول خدایند، که همگیِ آنان افرادی هستند شایسته و از نسل خود رسول خدا، و خلافت آنان نیز منصبی الهی است.
اینان اگر به عرصه حکومت ظاهری قدم نهند، حکومت آنان شایسته ترین حکومت موجود خواهد بود، این واقعیتی است که جهان اسلام یک بار آن را در روزگار حکومت امیرموءمنان علی علیهالسلام دیده است، و پس از این، یک بار دیگر در روزگار حکومت جهانیِ فرزندش حضرت مهدی موعود علیهالسلام خواهد دید.
9. در یکی از نقلهای حدیث آمده است:
لا یزال الدین قائماً حتّی تقوم الساعة أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة... کلّهم من قریش.(29)
دین خدا همواره استوار و پا برجاست تا قیامت به پا شود، یا آن که دوازده نفر خلیفه بر شما خلافت کنند که همگیِ آنان از قریش اند.
از حدیث فوق نیز به وضوح استفاده میشود که دوران خلافتِ خلفای دوازدهگانه پایان نیافته، بلکه تا قیامت استمرار دارد. و این با نظر دانشمندان تشیع سازگار است، نه با نظر دانشمندان اهل سنت.
توجیهات چاره اندیشانه
چنان که تاکنون دیدیم، در سند حدیث یاد شده جای هیچگونه گفتگویی وجود ندارد. به همین دلیل بحثهای عالمان مسلمان در مورد حدیث به دلالت آن معطوف شده و در مورد مصادیق خلفای دوازدهگانه میان آنان گفتگوهای فراوانی روی داده است.
دانشمندان شیعه امامیه معتقدند، چنان که نبوت پیامبر اسلام امری الهی است، تعیین جانشینان آن حضرت نیز امری است الهی، و از حیطه اختیارات امت اسلامی خارج است. اینان بر همین اساس و با توجه به روایات فراوانی که از طریق پیامبر صلیاللهعلیهوآله در اختیار دارند، به اتفاق آرا و بدون هیج اختلافی، مصادیق حدیث یاد شده را امامان دوازدهگانه اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دانسته اند.
دانشمندان شیعه میگویند: تردیدی وجود ندارد که بشارت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به آمدن دوازده خلیفه پس از ایشان، یک سخن عادی نبوده، بلکه بشارت و فرمانِ مهمّ الهی است که توسط رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ گردیده است. چرا که پیامبر هیچگاه از پیش خود سخن نمیگوید، بخصوص در مورد موضوع مهمّی مانند جانشینان خود و رهبران امّت اسلامی.
وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْی یُوحی.(30) و از سر هوای نفس نمیگوید، سخن او جز وحیی نیست که به او فرستاده میشود.
حال که بشارت، الهی است. و بشارت دهنده، بزرگترین پیامبر الهی است، باید مصادیق بشارت نیز الهی و از جانب خدا بوده و تعیین آنان توسط خدا و پیامبر صورت گیرد.
معنا ندارد که بشارتِ پیامبر صلیاللهعلیهوآله بشارتی الهی باشد، بشارت دهنده پیامبر خدا باشد، امّا تعیین مصادیق بشارت، آن هم درباره چنین مسئله مهمّی، به عالمان دربار حاکمان اموی و عباسی واگذار شود، تا آنان بر اساس سلیقه و گرایشهای فکری خود، عده ای را به عنوان مصداق این بشارت معرفی کنند، و حاصل انتخاب آنان این باشد که عده ای از عناصر شیطانی و اهریمنی از دودمان بنی امیه و بنی عباس به عنوان جانشینان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعیین و معرفی شوند.
چگونه میتوان پذیرفت ، اسلام که برای کوچکترین مسائل جامعه اسلامی، چاره اندیشی کرده و راه حلهای مناسب ارائه کرده، این مسئله مهم و اساسیِ جامعه اسلامی را نادیده گرفته، و برای آن هیچ طرح و برنامهای ارائه نکرده باشد، بلکه این مسئله را به مسلمانان، واگذار نموده باشد تا آنان بر اساس ذوق و سلیقه خود در این باره تصمیم بگیرند. اگر حقیقت امر چنین باشد، این به معنای نقص اسلام است. در حالی که خداوند در قرآن کریم به صراحت، اسلام را دینی کامل معرفی کرده است.
اَلْیَوم اگکْمَلْت لَکُمْ دینکُم....(31)
پس باید اسلام دارای نظام سیاسی روشن و مشخص باشد که توسط رسول خدا به امت تعلیم شده باشد، و چنین نظامی، جز نظام امامت نمیتواند باشد؛ یعنی همان چیزی که در حدیث خلفای اثناعشر آمده است.
این بود نظر دانشمندان تشیع، در مقابل، دانشمندان اهل سنت که نظر شیعیان را در بحث حدیث، بلکه احادیث اثناعشر نپذیرفته و خلافت پیامبر را امری بشری میدانند، هر یک از آنان به دلخواه، گروهی از حاکمان اموی و عباسی را به عنوان مصداق حدیث یاد شده، ذکر کرده اند. اینان کوشیده اند تا بلکه بتوانند توجیه مناسب و قابل قبولی برای حدیث امامان اثناعشر ارائه کنند. اینان برای دستیابی به این هدف، در تفسیر احادیث مورد بحث، از دو روش استفاده کرده اند.
1. ترتیب . 2. گزینش.
1. در راه حل نخست، آنان با گرایش به دودمان اموی، پس از رسول خدا صلی اللهعلیه وآله از کسانی که دارای حاکمیت و سلطه ظاهری بوده اند به ترتیب دوازده نفر را برشمرده و آنان را مصداق خلفای دوازدهگانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دانسته اند. این دسته از عالمان اهل سنت کاری به این مسئله نداشتهاند که افرادی را که برمی گزینند واجد شرایط خلافت هستند یا نه.
به همین دلیل، در این راه حل، یزید بن معاویه و مروان و فرزندانش جزء خلفای رسول خدا قرار گرفته اند امّا حسن بن علی علیهما السلام نواده رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، و یا عمر بن عبدالعزیز که به عقیده دانشمندان اهل سنت بهترین خلیفه و حاکم اموی است، از منصب خلافت بی نصیب مانده اند، زیرا عدد خلفای دوازدهگانه پیش از او کامل شده است.
2. گروهی دیگر از عالمان اهل سنت که راه حل نخست را خالی از نقیصه نمی دیده اند، از آن، روی گردانده و راه حل گزینشی را به جای آن برگزیده اند. اینان در میان حاکمان اموی و عباسی به جستجو پرداخته و از میان آنان تعدادی را که به نظرشان از عملکرد بهتری برخوردار بوده اند انتخاب نموده و به ضمیمه خلفای راشدین، دوازده نفر را برگزیده و به گمان خود، آنان را مصداق خلفای دوازدهگانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار داده اند.
امّا غافل از این که این راه حل نیز، همانند راه نخست با کاستیهایی مواجه است که پذیرش آن را ناممکن میسازد. و مابه برخی از آن کاستیها اشاره خواهیم نمود.
نمونه هایی از توجیهات ترتیبی
1. ابن حجر عسقلانی، در اثر خود«فتح الباری شرح صحیح البخاری(32) در شرح حدیث جابر بن سَمْرَه، نخست سخن قاضی عیاض را نقل میکند که گفته است: خلفای دوازده گانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عبارتند از:
1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. علی، 5. معاویه، 6. یزید، 7. عبدالملک مروان، 8. ولید بن عبدالملک، 9. سلیمان بن عبدالملک، 10. یزید بن عبدالملک، 11. هشام بن عبدالملک، 12. ولید بن یزید بن عبد الملک.
ابن حجر سپس ، سخن قاضی عیاض را تحسین نموده و آن را بر سایر احتمالات دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث، ترجیح داده و همان نظر قاضی عیاض را میپذیرد.
2. ابوحاتم میگوید: خلفای دوازدهگانه عبارتند از:
1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. علی، 5. معاویه، 6. یزید، 7. معاویة بن یزید، 8. مروان بن حکم، 9. عبدالملک مروان، 10. ولید بن عبدالملک، 11. سلیمان بن عبدالملک، 120. عمر بن عبدالعزیز.(33)
3. ابن تیمیه مینویسد: خلفای دوازده گانه عبارتند از:
1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. علی، 5. معاویه، 6. یزید، 7. عبدالملک مروان، 8. ولید بن عبدالملک، 9. سلیمان بن عبدالملک، 10. یزید بن عبدالملک، 11. هشام بن عبدالملک، 12. عمر بن عبد العزیز.(34)
نمونهای از توجیهات گزینشی
سیوطی در این باره مینویسد: هشت تن از خلفای دوازدهگانه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم عبارتند از:
1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. علی، 5. حسن بن علی، 6. معاویة ، 7.عبدالله بن زبیر، 8. عمر بن عبد العزیز. وی آنگاه احتمال داده که دو نفر دیگر از خلفای دوازدهگانه المهتدی و الظاهر از حاکمان عباسی باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطی افراد عادلی بوده اند!
وی میافزاید: و امّا دو نفر دیگر باقی مانده اند که باید منتظر آنان بمانیم، یکی از آن دو، مهدی است که از اهل بیت پیامبر است.(35)
و نفر دوم را مسکوت گذاشته و از وی نام نمیبرد. و بدین سان دانشمند پر معلوماتی مانند سیوطی با همه تلاشهایی که به عمل آورده، تنها توانسته است به گمان خود، نام یازده نفر از خلفای دوازدهگانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را آن هم بر اساس حدس و گمان، مشخص کند، و از تعیین نفر دوازدهم عاجز مانده است!
موارد یاد شده و توجیهاتی از این دست که تعداد آن در آثار عالمان اهل سنت به دهها مورد بالغ میگردد، به طور معمول، ترکیبی است از خلفای راشدین و حاکمان اموی و عباسی.
نقد توجیهات اهل سنت
توجیهات یاد شده را به هیچ روی، نمیتوان به عنوان تفسیر و معنای واقعیِ حدیث رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پذیرفت. برخی از دلایلی که نادرستیِ توجیهات یاد شده را به اثبات میرساند چنین است:
1. عدم انطباق توجیهات با ویژگیهای امامان در حدیث
الف: دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث خلفای اثناعشر به دو ویژگی از ویژگیهای حدیث توجه نموده و سایر ویژگیهای حدیث را که از اهمیت فراوانی نیز برخوردار میباشد، از نظر دور داشته اند. اینان فقط به عدد «دوازده» و «قرشی» بودن خلفای دوازدهگانه توجه کرده اند، و در توجیهات خود عموماً در صدد تأمین این دو ویژگی بوده اند؛ و از ویژگیهای مهم دیگرِ حدیث، از جمله این که اینان خلفای کل امت اسلامی میباشند، به عمد یا از سر غفلت، چشم پوشیده اند.
چنان که گفتیم اینان خلفای همه امت اسلامی اند و تا امت باقی است، یکی از آنان باقی است تا منصب خلافت و جانشینیِ رسول خدا را عهده دار باشد. لذا دوران زندگی آنان به زمانی خاص، محدود نمیشود. به همین دلیل، محدود کردن دوران خلافت آنان به قرن اوّل و دوم هجری، اقدامی بر خلاف حدیث خلفای اثناعشر است.
نیز، در الفاظ حدیث عزت و استواریِ دین دائرمدار وجود خلفای دوازده گانه معرفی شده، و تحقق این معنا متوقف بر آن است که:
اوّلاً: تا دین باقی است، باید یکی از خلفای دوازدهگانه نیز باقی باشد، تا در پرتو وجود او عزّت و استواری دین تأمین گردد.
ثانیاً: عزت و قوام دین در پرتو مفاهیمی چون علم و اخلاق و معنویت و عدالت و... قابل تأمین است. ممکن است برخی، فتوحات ظاهری خلفا را موجب عزت دین بدانند، گرچه فتوحات هم اگر برپایه موازین دینی انجام شود میتواند مایه عزّت باشد، امّا این عزت، نوعی عزت ظاهری است، و عزت واقعی در آن است که حکومت بر پایه ارزشهای دینی اداره شود و روح اسلام در همه ارکان حکومت حاکم باشد. عزت دین چیزی نیست که در پرتو ظلم و ستمگری و آدمکشی و فساد و شراب خواری و تبعیض و تضییع حقوق مردم و غارت بیت المال مسلمانان و... قابل تأمین باشد.
در زندگی اکثر خلفای اهل سنت که حاکمان اموی تشکیل میدهند، هیچ اثری از علم و اخلاق و معنویت و دین دیده نمیشود، و به جای آن، ظلم و ستم و فساد و قتل و غارت و تضییع حقوق مردم، و تبعیض و قدرتطلبی، وشهرت طلبی، و دنیاپرستی و... موج میزند. چنین افرادی چگونه میتوانند مایه عزّت دین باشند؟!
ثالثاً: اگر توجیهات دانشمندان اهل سنت را درست بدانیم، بر اساس آن، دوران خلافت خلفای دوازدهگانه، حداکثر تا اواسط قرن دوم پایان یافته است. بنابراین باید از آن زمان به بعد، دین عزت و استواری خود را از دست داده، خوار و ذلیل و بیثبات شده باشد.
آیا دانشمندان اهل سنت حاضرند این پیامد توجیهات خود را بپذیرند؟! آیا کسی میتواند بپذیرد که دین در عصر انسان فاسدی چون یزید عزیز بوده؟ یزیدی که فرزند پیغمبر خدا را به بدترین وجهی به شهادت رسانده و خانواده پیامبر را به اسارت برده، و حرّمت شهر پیامبر را شکسته و با سپاهی جلاّد به مدینه هجوم برده، اصحاب پیغمبر را به قتل رسانده و به ناموس آنان تجاوز نموده و خانه های آنان را بر سرشان خراب کرده، و اموالشان را غارت کرده و از باقیمانده مردم مدینه بیعت گرفته که برده او باشند، و سپاه او به خانه کعبه هجوم برده و کعبه را به آتش کشیده و ویران کرده است(36)، و عمرش را با قماربازی و سگ بازی و میمون بازی و شرابخواری و شهوترانی سپری میکرده، آیا کسی میتواند بگوید دین در عصر یزید عزیز بوده امّا در عصر مسلمانانِ عصرهای بعد و عصر حاضر ذلیل است؟!
و آیا میتوان چنین عنصری را جانشین رسول خدا دانست؟!! نه، هرگز.
ب: در حدیث آمده است: دشمنی دشمنان به آنها زیانی وارد نمیسازد . اگر مقصود از خلفای دوازدهگانه، حاکمان اموی و عباسی باشند چنان که دانشمندان اهل سنت گفته اند، با توجه به این که حاکمان اموی از دین و ایمان و علم واخلاق و معنویت، بهره ای نداشته اند، و همه هستی آنان، همان حکومت ستمگرانه ظاهریِ آنان بوده است؛ اگر کسی آنان را خوار کند و حکومت ظاهری را از دست آنان بگیرد، برایشان چیزی باقی نمیماند، و ضرر قطعی به آنان وارد میشود، در حالی که حدیث میگوید: دشمنی دشمنان به آنان زیان وارد نمیسازد.
این ویزگی حدیث نیز به وضوح نشان میدهد که مصداق حدیث، حاکمان اموی نیستند، و مقصود از خلافت نیز حکومت ظاهری، نمیتواند باشد، بلکه باید خلافت، منصبی الهی باشد تا آن که دشمنی دشمنانِ ظاهری، نتواند به آن زیانی وارد سازد.
ج: در حدیث آمده است که خلافت، دائرمدار وجود خلفای دوازدهگانه است. یعنی با پایان یافتن زندگی آنان، روزگار خلافت نیز پایان خواهد یافت. حال آن که مصادیق مورد نظر اهل سنت، یعنی حاکمان اموی روزگارشان در اوایل قرن دوم پایان یافت، امّا خلافت ظاهری، نیرومندتر از گذشته توسط حاکمان عباسی ادامه یافت. این حقیقت نشان میدهد که مصادیق خلفای اثناعشر کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت بیان کرده اند.
آری، چنان که دیدیم، ویژگیهای ذکر شده در حدیث، به هیچ روی بر حاکمان اموی و عباسی قابل تطبیق نیست، به همین دلیل اینان نمیتوانند مصداق خلفای دوازدهگانه باشند. این در حالی است که تمام ویژگیهای یاد شده به تمام و کمال بر امامان اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قابل تطبیق است.
2. فقدان دلیل
عیب دیگر کار دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث امامان اثناعشر آن است که هیچ یک از آنان برای اثبات مدعای خود دلیلی اقامه نکرده، بلکه صرفاً به طرح یک ادعای بدون دلیل بسنده کردهاند. و از نظر عقلای عالم، سخن بدون دلیل از هر کس که باشد پذیرفته نیست. و چنان که پس از این خواهیم گفت، نظر دانشمندان اهل سنت نه تنها فاقد دلیل است، بلکه دلایل متعددی بر ضد آن وجود دارد که نظر همگیِ آنان را نفی میکند.
3. فقدان شرایط خلافت
دانشمندان اهل سنت برای امام و خلیفه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم شرایطی برشمردهاند که «عدالت» و «علم» از جمله آن شرایط است. اینان نوشتهاند، خلیفه باید عادل باشد و در دانشِ دینشناسی، در حد اجتهاد از مبانی دینی، آگاهی داشته باشد.(37)
چنان که دیدیم، و اکثر کسانی که نام آنان توسط دانشمندان اهل سنت در شمار خلفای دوازدهگانه رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم آمده، حاکمان امویاند که به اعتراف شیعه و سنی، افرادی بی سواد، فاسق و ستمگر بودهاند. نه بهرهای از عدالت داشتهاند و نه از شناخت دین. و اینان فاقد شرایطی هستند که خود دانشمندان اهل سنت برای خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ذکر کردهاند. بنابراین، خلافت برای آنان هرگز منعقد نشده است، لذا چگونه میتوان چنین افرادی را در شمار خلفای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قرار داد؟!
این در حالی است که در جانبِ مقابل، امامان اهل بیت قرار دارند که فضایل آنان مورد قبول دانشمندان فریقین است، و از شرایط لازم برای خلافت به تمام و کمال برخوردار بودهاند، بلکه شرایطی بیش از آن را دارا میباشند.
4. ضرورت وحدت رویه خلفا
هر کس ابعاد مختلف حدیث امامان اثناعشر را مورد بررسی قرار دهد به وضوح درخواهد یافت که وعده آمدن خلفای دوازدهگانه از سوی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وعده ای الهی است.
و این شخصیتهای بزرگ معنوی که بنا است ادامه دهنده راه رسول خدا باشند باید از خط و مشی و رویه یکسانی برخوردار باشند، چون در زندگی مردان الهی، تعارض و ناهمگونی، جایی ندارد. وقتی به زندگیِ امامان اهل بیت و خلفای اهل سنت مراجعه میکنیم، امامان اهل بیت را مکمل و موءید یکدیگر، و همه آنان را دارای رویّهای یکسان مییابیم. و راه و روش پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را در سخن و عمل آنان به وضوح مشاهده میکنیم.
امّا وقتی به زندگیِ خلفای اهل سنت، یعنی حاکمان اموی و عباسی مراجعه میکنیم، هر یک را مخالفِ دیگری، و زندگیِ همه آنان را در تعارض آشکار با راه و روش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مییابیم. این عملکرد آنان نشان روشنی است از این که اینان خلفای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نبوده اند.
5. دو سلسله خلفا
از احادیث رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که صاحبان صحاح و سنن، و دیگر نویسندگان اهل سنت آن را با سند صحیح در آثار خود ثبت کردهاند به وضوح استفاده میشود که پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله همزمان، دو سلسله خلیفه و حاکم وجود خواهند داشت.
الف: خلفای حق. ب: حاکمان باطل.
خلفای حق: همان خلفای دوازدهگانهای هستند که تاکنون پیرامون آنها سخن گفتهایم. و چنان که دیدیم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تعداد و خصوصیات آنان را بیان داشتهاند. و خلافت آنان نیز بلافاصله پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آغاز میشود: یکون بعدی (من بعدی) اثنا عشر خلیفة...(38): پس از من دوازده نفر خلیفه وجود خواهند داشت....
حاکمان باطل: حافظان اهل سنت از طریق شماری از بزرگان صحابه از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله احادیث صحیحی در آثار خود نقل کرده اند که بر اساس آن، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرموده اند: به زودی پس از من فرمانروایانی خواهند آمد که نماز را از وقت آن به تأخیر میاندازند، آن را از معنویت تهی ساخته و میمیرانند، ...ستکون علیکم أئمّة یمیتون الصلاة...39)؛ از سنت پیامبر هدایت نمی جویند و به دستورات آن حضرت عمل نمیکنند.: ... امراء یکونون من بعدی لا یهتدون بهدیی ولا یستنّون بسنتی...(40) اینان افراد فاسقی هستند که شایستگی آن را ندارند که کسی آنان را امام جماعت قرار دهد، لذا رسول خدا به اصحاب فرمودند:
اگر با آنان نماز بخوانید نمازتان نافله محسوب میشود. یا فرمودند: نمازهای واجبتان را در خانه های خود بخوانید و نمازهای نافله را به آنان اقتدا کنید.
...فصلّوا الصلاة لوقتها، واجعلوا صلاتکم معهم نافلةً.(41)
فصلّوا فی بیوتکم للوقت الذی تعرفون ثم صلّوا معهم، واجعلوها سبحة(أی نافلةً).(42)
وقتی سخنی گویند، مواعظ حکیمانه بر زبان میرانند، و در همان حال قلبهای آنان بد بوتر از مُردار است. که نشان میدهد اینان گرفتار صفت نفاق اند: ...ستکون علیکم امراء من بعدی، یعظون بالحکمة علی منابر... وقلوبهم أنتن من الجیف.(43)
اینان افرادی بدعتگذارند...یوءخرون الصلاة عن مواقیتها، ویحدثون البدعة.(44)
ابن عباس از رسول خدا صلی اللهعلیهوآله نقل کرده است که فرمود: یکون علیکم امراء هم شرٌّ من المجوس.(45)
و احادیث متعدد دیگر که بیش از ده نفر از بزرگان صحابه آن را از رسول خدا صلی اللهعلیهوآله نقل کرده اند.
اگر به دقت و از سر انصاف در احادیث گذشته بنگریم، و از تاریخ صحیح نیز مدد جوییم، به خصوص در صورتی که به واژه ها و تعابیری چون: سیکون بعدی و سیکون امراء من بعدی و امراء یکونون من بعدی و سیکون من بعد أئمّة و ستکون بعدی اُمراء و ستدرکون و سیلی امرکم و... که در آغاز و لابلای تمامیِ روایات این باب به چشم میخورد، توجه کنیم خواهیم دید که این تعابیر، بر آینده نزدیک نسبت به عصر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دلالت میکند، و نشان میدهد که حداقل بخشی از مخاطبین این احادیث، صحابه رسول خدا میباشند، یعنی آنان حداقل شماری از آن امرا و حکام را درک خواهند نمود.
به راستی اینان کدام امرا و حکام بودند که در آینده نه چندان دوری پس از درگذشت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به حکومت دست یافتند و چنین عملکرد ناصوابی داشتند؟!، آیا اینان کسانی غیر از حاکمان اموی بودند؟
نووی نیز در شرح صحیح مسلم مصداق احادیث فوق را حاکمان اموی دانسته است.(46) حاکمان اموی که اوصاف آنان در احادیث فوق گذشت دقیقاً همان کسانی هستند که دانشمندان اهل سنت آنها را به عنوان جانشینان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله معرفی کرده اند! به راستی آیا کسانی که رسول خدا شدیداً آنان را نکوهش کرده و با تعابیر کو بندهای چون: میراننده و ضایع کننده نماز، دروغگو، ستمگر، سفیه، خاموش کننده سنت، پدید آورنده بدعت، بدتر از مجوس و مخالف قرآن(47)، از آنان یاد کرده اند، شایستگی دارند که به عنوان خلفای پیامبر معرفی شوند؟!
معلوم نیست چه شباهتی میان اینان و رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وجود داشته که دانشمندان اهل سنت بر اساس آن، نام آنها را در لیست خلفای پیامبر ذکر کرده اند؟! و چرا اینان نکوهش های رسول خدا صلی الله علیهوآله را در مورد حاکمان اموی نادیده گرفته و از یاد برده اند؟!
در شماری از روایات این باب، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از حکومت حاکمان یاد شده سلب مشروعیت نموده و مردم را از ارتباط با آنان برحذر داشته اند:
انّه سیکون بعدی امراء فمن دخل علیهم فصدّقهم بکذبهم واعانهم علی ظلمهم، فلیس منّی ولَستُ منهُ....(48)
اگر حاکمیت آنان مشروع بود، پیامبر نه تنها از تصدیق و یاری آنان منع نمیکردند، بلکه آن را لازم هم میشمردند. چنان که پیروی از علی علیه السلام و فرزندان آن حضرت را تحت هر شرایطی لازم، و ضامن سعادت جامعه اسلامی دانسته اند.
6.اختصاص خلافت به قریش
مسئله دیگری که کار دانشمندان اهل سنت را در توجیه حدیث امامان اثنا عشر دشوار ساخته وجود این اصل است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در همه زمانها و مکانها تا قیامت، خلافت و رهبری امت اسلامی را حق اختصاصی قریش دانسته اند. نمونه هایی از احادیث این باب چنین است:
عبدالله بن عمر از رسول خدا صلیالله علیهوآله نقل میکند که فرمود:
لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان(49)؛ همواره امر خلافت در میان قریش است، تا آنگاه که دو نفر انسان در جهان باقی باشند.
در حدیث دیگری آمده است: قریش ولاة الناس فی الخیر والشرّ إلی یوم القیامة(50) ؛ قریش در خیر و شر، والیان مردم تا قیامت اند
از احادیث فوق یک اصل اساسی استفاده میشود و آن این است که خلافت و جانشینیِ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله پس از آن حضرت تا قیامت به قریش اختصاص دارد، و هیچ وقوم و قبیله دیگری را در آن سهمی نیست.
بر اساس روایات فوق، امت اسلامی وظیفه دارند در هر عصری، از امامی پیروی کنند که از نیاز قریش باشد. گواه سخن فوق آن که خود حافظان ومفسران و فقهای اهل سنت، از احادیث فوق چنین برداشتی داشتهاند. از جمله: ترمذی این حدیث را در باب ما جاء انّ الخلفاء من قریش إلی أن تقوم الساعة نقل کرده است.
همچنین دانشمندان یاد شده احادیث فوق را با حدیث خلفای اثناعشر در کنار هم و در یک باب ذکر کرده اند، به نظر میرسد معنای این اقدام آنان این است که از دیدگاه ایشان، همین خلفای دوازدهگانه قرشی هستند که در هر روزگاری یک نفر از آنان در جهان وجود دارد، تا هم شرط قرشی بودن خلافت، و هم سخن رسول خدا در مورد وجود خلفای دوازدهگانه، مصداق خارجی پیدا کند. افزون بر مباحث گذشته، شارحان حدیث و فقهای اهل سنت در مورد احادیث فوق با صراحتِ بیشتری به اظهار نظر پرداخته اند،
از جمله:
الف. کرمانی شارح صحیح بخاری مینویسد:
لم یخل الزمان عن وجود خلیفة من قریش(51): جهان هیچگاه از وجود خلیفه قرشی خالی نیست.
ب. نووی مینویسد:
هذه الأحادیث وأشباهها دلیل ظاهر أنّ الخلافة مختصة بقریش لا یجوز عقدها لأحد من غیرهم، و علی هذا انعقد الإجماع فی زمن الصحابة فکذلک بعدهم... وبیّن صلیاللهعلیهوآله انّ هذا الحکم مستمر إلی آخر الدنیا ما بقی من الناس اثنان... .(52)
این احادیث و نظایر آن، دلیل روشنی است بر اینکه خلافت به قریش اختصاص دارد، و بستن پیمان خلافت برای کسی از غیر قریش جایز نیست. این قضیه مورد اجماع صحابه، و مسلمانان عصرهای بعدی است. و رسول خدا بیان داشته اند که این حکم پس از این نیز، تا آخر دنیا و تا زمانی که دو نفر انسان وجود داشته باشند ادامه خواهد یافت.
ج. مبار کفوری در شرح سنن ترمذی مینویسد:
فالخلافة فیهم ما بقیت الدنیا(53): تا جهان باقی است خلافت در میان قریش است. وی میافزاید: رسول خدا بیان داشته اند که این حکم تا پایان جهان تا زمانی که دو نفر انسان باقی باشند ادامه دارد.(54)
شمار دیگری از دانشمندان اهل سنت از جمله زبیدی در شرح احیاء العلوم و ابن حزم در المحلی، نظریاتی همانند دانشمندان یاد شده ابراز داشته اند.(55)
چنانکه ملاحظه میکنید، احادیث رسول خدا و به تبع آن اظهارات دانشمندان اهل سنت صراحت دارد در این که خلافت پس از رسول خدا تا قیامت به قریش اختصاص دارد، و دیگران را در آن سهمی نیست. بر این اساس، همه پیروان پیامبر در همه زمانها و مکانها تا قیامت وظیفه دارند در هر زمانی، خلیفه و حاکمی را که از قریش باشد به دوستی شناخته و بیعت او را بر گردن داشته باشند، تا بدین وسیله به سنت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله عمل نموده و ظیفه دینیِ خویش را به انجام رسانند.
صحت احادیث رسول خدا مقتضی آن است که در هر زمانی چنین خلیفهای در جهان وجود داشته باشد، در غیر این صورت احادیث رسول تکذیب خواهد شد، و تکلیف لغو پیش خواهد آمد، چرا که رسول خدا از همه مسلمانان خواسته اند که در همه زمانها با خلیفه ای که از تبار قریش میباشد بیعت نموده و خلافت او را بپذیرند، و اگر در عالم خارج چنین خلیفه ای وجود نداشته باشد، این امر لغو خواهد بود و چنانکه در حدیث خلفای اثناعشر دیدیم، تعداد خلفای قرشی برای همه زمانها تا قیامت دوازده نفراند.
قابل ذکر است، آنچه در مورد لزوم قرشی بودن خلافت گفته شد، صرفاً در مورد امامت عظمی و جانشینی پیامبر صلیاللهعلیهوآله است، نه در مورد سایر ردههای مدیریت نظام اسلامی.
7. ضرورت وجود امام در هر زمان
نکته دیگری که توجیهات دانشمندان اهل سنت را با مشکل مواجه میسازد احادیثی است که شماری از بزرگان صحابه در مورد ضرورت وجود امام در همه زمانها، از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده اند.
نمونه هایی از روایات یاد شده چنین است:
تفتازانی به نقل از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آورده است:
من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة.(56)؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.
در حدیث دیگری آمده است: من مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة.(57)؛ هر کس بمیرد و بیعت امامی را بر کردن نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
و در حدیث دیگری آمده است:
من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة....(58)؛ هر کس بدون [شناخت و پیروی از] امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است
دانشمندان شیعه نیز احادیث فوق را بدون تفاوت، یا با تفاوت اندکی در آثار خود آورده اند.(59)
از احادیث فوق به وضوح استفاده میشود که در هر زمانی برای آحاد جامعهء اسلامی امامی وجود دارد که شناخت او عین دین است، وعدم شناخت او، عین جاهلیت.
اهمیت این امام به قدری است که اگر کسی بمیرد بدون آن که تحت رهبری او قرار داشته باشد، مرگش از نوع مرگ جاهلی است، یعنی گویا اسلام را درک نکرده است. این مسئله نیز روشن است که مقصود از این امامان، حاکمان ظلم و جور نیستند. چون قرآن موءمنان و مسلمانان را از نزدیک شدن به آنان برحذر داشته است.
وَلاَ تَرْکَنُوا اِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمسَّکُمُ النّار...(60):
و به کسانی که ستم کرده اند متمایل مشوید که آتش [دوزخ] به شمار میرسد، ... .
لحن روایات فوق نشان میدهد که امامِ مورد نظر این روایات یک فرد معمولی نیست، بلکه یک شخصیت برجسته و عظیم دینی و معنوی است.
پیش از این گفتیم که جانشینان رسول خدا و رهبران امت اسلامی در همه زمانها دوازده نفراند. اکنون میگوییم تدبّر در روایات فوق تردیدی باقی نمیگذارد که این امامی که هر کس بمیرد و او را نشناسد مرگش مرگ جاهلی است، همان امامی است که در هر عصری جانشین رسول خدا و عضوی از خلفای دوازدهگانه آن حضرت است.
احادیث ضرورت وجود امام در هر زمان، توجیهات هر دو دسته از دانشمندان اهل سنت را عمیقاً با مشکل مواجه میسازد. هم گروهی که به ترتیب، پس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دوازده نفر نام برده و آنان را مصداق خلفای دوازدهگانه قرار داده اند.
و هم گروهی که عده ای از میان حاکمان اموی و عباسی را گزینش نموده و به ضمیمه خلفای راشدین، دوازده نفر برشمرده و آنان را مصداق خلفای اثناعشر دانسته بودند زیرا دوران خلافت خلفای گروه اول، قبل از پایان قرن اول هجری پایان یافته، و پس از آن، حضور نداشتهاند از آنان پیروی شود. بنابراین بر اساس توجیه دسته اوّل از توجیهات دانشمندان اهل سنت، امت اسلامی از آغاز قرن دوم هجری با مشکل فقدان امام و رهبر روبروست، و تا هم اکنون این مشکل ادامه دارد، و پس از این نیز ادامه خواهد داشت.
مشکل گروه دوم (که دوازده خلیفه را به صورت گزینشی در نظر گرفتهاند) از لحاظ زمانی زودتر از گروه اوّل آغاز میشود. به عنوان مثال، سیوطی که جزء گروه دوم بود، بعد از معاویه، ابن زبیر را خلیفه مسلمانان دانسته و حکومت یزید را به حساب نیاورده بود.
و پس از ابن زبیر، عمر بن عبد العزیز را جزء خلفای دوازدهگانه شمرده بود، و حکومت عبدالملک مروان و فرزندانش را به حساب نیاورده بود، افرادی مانند سیوطی، هم در فاصله به وجود آمده میان دو خلیفه، مانند ابن زبیر و عمر بن عبدالعزیز با مشکل فقدان امام مواجه اند، و هم پس از اتمام دوران حکومت خلفای دوازدهگانه مورد نظرشان در اوایل قرن دوم. چون آنها نیز از آن زمان تا قیامت فاقد امام و خلیفه خواهند بود. این جا است که مسئله ضرورت وجود امام در همه زمانها که در احادیث فوق آمده، هر دو دسته از توجیهات دانشمندان اهل سنت را با مشکل جدی مواجه میسازد.
و هیچ راه حلّی نیز برای عبور از این مشکل ندارند. و کلید حل مشکل تنها در اختیار مذهب شیعه امامیه است. زیرا بر اساس اعتقاد امامیه، جهان هیچگاه از وجود یکی از امامان دوازدهگانه اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله خالی نیست، و آخرین امام از سلسله امامان اثناعشر یعنی حضرت مهدی علیه السلام دارای عمر طولانی و خارق العاده است.
در همین باب روایات دیگری وجود دارد که روایت گذشته را توضیح داده و نظر ما را تأیید میکند.
از جمله: ابن عمر از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که خطاب به علی علیهالسلام فرمود:
...ومن مات وهو یبغضک یا علیّ مات میتةً جاهلیة... .(61):
ای علی هر کس بمیرد در حالی که تو را دشمن داشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است.
ابن عباس از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که فرمود: ...ومَنْ أبغضک اماتة الله میتة الجاهلیة... ..(62):
ای علی هر کس با تو دشمنی ورزد خداوند او را به مرگ جاهلی از دنیا خواهد بُرد.
به راستی آیا احادیث فوق نشان نمیدهد که در احادیث گذشته مقصود از امامی که هر کس بمیرد و او را نشناسد، همان امام علی بن ابی طالب علیهالسلام است که هر کس بمیرد و دشمنی او را در دل داشته باشد مرگ او مرگ جاهلی است؟
همان کسی که فاصله گرفتن از او عین فاصله گرفتن از شخص پیامبر است، و تردیدی نیست که اگر کسی از پیامبر و خدا فاصله گیرد و در آن حال بمیرد، مرگ او مرگ جاهلی خواهد بود.
8. مهدی، آخرین خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
مشکل دیگر دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث خلفای اثناعشر، احادیث مهدویت است. از احادیث مربوط به مهدی موعود که مورد قبول فریقین است، بلکه بر متواتر بودن آن اتفاق نظر دارند، نکاتی استفاده میشود، از جمله:
الف. مهدی یکی از خلفای امت اسلامی است، و دوران خلافت او نه در قرن اوّل هجری، بلکه در آخرالزمان خواهد بود.
محدثان از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کرده اند که فرمود:
یکون فی آخر اُمّتی خلیفة یحثی المال حثیاً لا یعدّه عدداً.(63)
در پایان روزگار امتم خلیفهای خواهد بود که مال را بدون آن که بشمارد، خواهد بخشید.
گرچه در حدیث فوق از حضرت مهدی علیهالسلام به صراحت یاد نشده است، امّا دانشمندان اهل سنت آن را در باب احادیث مهدی ذکر کردهاند.
ابی داود در سنن خود از حضرت علی علیهالسلام از رسولخدا صلیاللهعلیهوآله نقل میکند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر إلاّ یوم لبعث الله رجلاً من أهل بیتی... .(64)
ابی داود در حدیث دیگری آورده است:
لو لم یبق من الدنیا إلاّ یوم لطوّل الله ذلک الیوم، حتی یبعث فیه رجلاً من أهل بیتی... .(65)؛ اگر باقی نماند از دنیا جز یک روز، به طور حتم خداوند آن روز را طولانی خواهد نمود تا در آن روز مردی از اهل بیتم را برانگیزد... .
ب. مهدی از اهل بیت رسول خدا
نکته دیگری که در احادیث مهدی بر آن تأکید شده این است که مهدی از اهل بیت رسول خداست. در حدیث ابی داود آمده است: «...لَبَعث الله رجلاً من أهل بیتی...».(66)
در حدیث دیگری آمده است: ...حتّی یبعثَ فهی رجلاً من أهل بیتی... .(67)
در حدیث دیگری آمده است: المهدی من عترتی من ولد فاطمة(68): مهدی از عترت من از فرزندان فاطمه است.
در احادیث قبل آمده بود که مهدی آخرین خلیفه رسول خداست، و احادیث اخیر به صراحت گویای آن است که مهدی از اهل بیت رسول خداست، و این همان چیزی است که شیعه معتقد است که امامان و خلفای دوازدهگانه رسول خدا، همگی از اهل بیت آن حضرت اند.
پیشتر در بحث اختصاص خلافت به قریش دیدیم که احادیث آن باب دلالت داشت که خلافت و ولایت پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تا قیامت به قریش اختصاص دارد. و در بحث حاضر در احادیث مهدویت دیدیم که حضرت مهدی علیهالسلام از اهل بیت پیامبر، خلیفه خدا و یکی از خلفای امت اسلامی است.
پس هم خلافت آن حضرت مسلّم است و هم قرشی بودن، بلکه هاشمی بودنش. از سوی دیگر، وجود چنین شخصی در جهان کنونی از دیدگاه قرآن و سنت و تاریخ، امری مسلّم است. در تاریخ همه مورخان شیعه و جمعی از مورخان اهل سنت به ولادت حضرت مهدیعلیهالسلام تصریح کرده اند. بنابراین از لحاظ تداوم زمانی و وجود خارجی امام قرشی و از اهل بیت و نیز خلفای دوازدهگانه مورد بحث، با امامان مورد قبول شیعه انطباق دارد.(69)
9. بنی هاشم دودمان برگزیده
شماری از دانشمندان اهل سنت در توجیه حدیث خلفای اثناعشر گفتهاند: اگر مقصود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از خلفای دوازدهگانه که در حدیث جابر بن سمره و احادیث دیگر آمده، امامان دوازدهگانه اهل بیت علیهم السلام بودند، باید رسول خدا میفرمودند کلّهم من بنی هاشم(70) نه این که بفرمایند: کلّهم من قریش، چنان که اکنون در اکثر قریب به اتفاق تعابیر حدیث، موجود است.
به منظور تصحیح ذهنیت این دسته از دانشمندان اهل سنت، و نیز با هدف کشف حقیقت، نکاتی را تقدیم میکنیم:
الف. گرچه در بسیاری از تعابیر حدیث رسول خدا، تصریح نشده است که خلفای دوازدهگانه پیامبر از بنی هاشماند، لکن از آنجا که دودمان بنی هاشم اصولاً یک دودمان برگزیده است و با سایر خاندانهای قریش از نظر فضیلت قابل مقایسه نیست، بدین جهت، تا در میان دودمان بنی هاشم افرادی شایسته خلافت وامامت باشند، نوبت به سایر خاندانهای قریش نمیرسد. آنچه گفتیم معنای حدیث صحیحی است که صاحبان صحاح و سنن، و دیگر نویسندگان اهل سنت، از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند.
واثلة بن اسقع میگوید: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که میفرمود:
انّ الله اصطفی کنانة من ولدِ إسماعیل، واصطفی قریشاً من کنانَة، واصطفی من قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم.(71)؛ خداوند از میان فرزندان اسماعیل کنانه را برگزید، و از میان کنانه قریش را برگزید، و از میان قریش بنی هاشم را برگزید، و از میان بنی هاشم مرا برگزید.
حدیث فوق صراحت دارد در این که دودمان بنی هاشم، دودمانی برگزیده است، به همان میزان که قریش بر بنی کنانه برتری دارد، به همان میزان، بنی هاشم بر سایر خانواده های قریش برتری دارد.
نووی در شرح صحیح مسلم مینویسد:
استدل به أصحابنا علی انّ غیر قریش من العرب لیس بکفوء لهم ولا غیر بنی هاشم کفوء لهم.(72) یاران ما به این حدیث استدلال کرده اند بر این که غیر قریش از عرب، همتای قریش نیستند، همچنان که غیر بنی هاشم از قریش، همتای بنی هاشم نیستند. دودمان بنی هاشم دارای امتیازات منحصر به فردی است، و هیچ خانوادهای از خانواده های قریش از نظر کمالات علمی، اخلاقی، دینی، و معنوی به پایه بنی هاشم نمیرسد. بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پر افتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، این شایستگی را نیز در آنان دیده است که آنان را پرچمدار امامت قرار دهد، و خط رسالت را به وسیله آنان تداوم بخشد.
بر اساس حدیث فوق، اگر همه خلفای دوازده گانه را از میان بنی هاشم برگزینیم و به بنی تمیم و بنی عدی و بنی امیه هیچ مهمی از خلفای دوازدهگانه رسول خدا ندهیم، دقیقاً بر طبق سنت رسول خدا عمل کردهایم. و اگر جز این عمل کنیم، سنت رسول خدا را نادیده گرفته ایم.
سخنان علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز در راستای حدیث رسول خداست.
در نهج البلاغه آمده است: والله ما تنقم منّا قریش إلاّ انّ الله اختارنا علیهم....(73) به خدا سوگند، قریش از ما خشمگین نیست، جز برای آن که خدا ما را بر آنان برگزید. حال که خداوند بنی هاشم را بر سایر تیرههای قریش برتری بخشیده، آیا بهتر نیست این اقدام خداوند را به رسمیت شناخته و تسلیم فرمان خدا باشیم؟! نیز در نهج البلاغه آمده است:
انّ الأئمّة من قریش غرسوا فی هذا البطنِ من هاشم، لا تصلحُ علی سواهم، ولا تصلحُ الوُلاةُ من غیرهم.(74) امامان از قریشاند که درخت آن در خاندانِ هاشم کاشته شده است، دیگران در خور آن نیستند، و فرمانِ امامت را جز به نام هاشمیان ننوشتهاند. امیرالمؤمنینعلیه السلام نیز در سخن فوق با صراحت تمام، امامان را از خاندان هاشم دانسته و در واقع مطلق (قریش) را بر مقید (بنی هاشم) حمل کرده است.
ب. گرچه در اکثر منابع اهل سنت، در فراز پایانی حدیث آمده است: کلّهم من قریش، یعنی همه خلفای دوازدهگانه از قریشاند. با این وجود، در شماری از تعابیر حدیث مطالبی به چشم میخورد که نقل فوق را با تردید مواجه میسازد. در یکی از نقلهای حدیث آمده است: سمعتُ النبی صلیاللهعلیهوآله یقول: یکون اثنا عشر أمیراً ثمّ تکلّم بشیء لم أسمعه فزَعَمَ القوم انّه قال:کلّهم من قریش.(75): شنیدم پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: [بعد از من] دوازده نفر امیر خواهد بود، سپس سخنی گفت که آن را نشنییدم، مردم گمان کردند که گفت: همه آنها از قریش خواهند بود.
چنانکه ملاحظه میشود در حدیث فوق جمله کلّهم من قریش، نه سخن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بلکه گمانِ شماری از مردم و حاضران است.
در نقل دیگری آمده است: سمعت رسول الله یقول: اثنا عشر قیّماً من قریشٍ لا یضرّهم عداوة من عاداهم، قال: فالتفت خلفی فإذا أنا بعمر بن الخطاب رضی الله عنه فی اناس فأثبتو إلی الحدیث کما سمعتُ..(76)
ود خواهند داشت که دشمنیِ دشمنان، به آنان زیانی وارد نمیسازد. پس به پشت سرم نگاه کردم، عمر بن خطاب را دیدم که در میان جمعی از مردم بود. عمر و همراهان او، حدیث را آن گونه که نقل کردم برایم تأیید کردند.
چنان که میبینید عمر و همراهان او در تثبیت حدیث به او کمک نموده، و حدیث را به شکلی که جابر نقل کرده تأیید کردهاند. اقدام عمر در تثبیت حدیث به گونهای که فعلاً موجود میباشد اقدامی معنادار و حساب شده است، این احتمال خیلی قوی است که عمر حدیث یاد شده را برای جابر بن سمره طوری تثبیت کرده باشد که با خلافت او و دوستانش پس از درگذشت رسول خدا، منافات نداشته باشد. این مطلب قرائنی هم دارد که پس از این خواهد آمد.
ج. علت این که جابر سخن رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به درستی نشنید چیست؟!
مطلب دیگری که فراز پایانی حدیث یعنی جمله کلّهم من قریش را با تردید مواجه میسازد مطالبی است که راوی حدیث به عنوان علل نرسیدن سخن رسول خدا به جابر بن سمره بیان داشته است، نمونه هایی از علل یاد شده چنین است:
1. طبرانی آورده است:...ثم هَمَس رسول الله...(77) سپس رسول خدا به آهستگی سخن گفت و همین امر باعث شد که سخن پیامبر را نشنوم.
2. طبرانی در نقل دیگری آورده است:...ثمّ خفَضَ صوته فلم أدر ما یقول...(78)... سپس رسول خدا صدای خود را پایین آورد و همین امر موجب شد که نفهمیدم رسول خدا چه فرمود... .
3. در سنن ابی داود آمده است قال: فکبّر الناس وضجّوا... .(79)
راوی میگوید: مردم تکبیر گفتند و فریاد زدند، واین امر باعث شد تا سخن رسول خدا را نشنوم.
4. احمد بن حنبل و طبرانی آوردهاند:...ثم لَغَطَ القوم (لغط الناس) وتکلّموا... .(80) سپس مردم سر و صدا کرده و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر را نشنیدم... .
5. در نقل مسلم و احمد بن حنبل آمده است: فقال کلمة اصمَّنیها الناس.(81)؛ حضرت سخنی فرمود که مردم با سر و صدای خود مرا از شنیدن آن باز داشتند.
6. احمد بن حنبل در نقل دیگری آورده است: فجعل الناس یقومون ویقعدون.(82) مردم پیوسته بلند میشدند و مینشستند، و همین امر باعث شد که سخن پیامبر را نشنوم.
7. و در نقل دیگری آورده است: وضجّ الناس.(83) ... مردم فریاد میزدند، و فریاد آنان باعث شد تا از شنیدن سخن پیامبر باز مانم.
چنان که ملاحظه میکنید علل یاد شده موجب شده تا راوی حدیث، یعنی جابر بن سمره سخن رسول خدا را به درستی نشنود ونفهمد. علل فوق به وضوح نشان میدهد که مهاجران قرشی و همفکرانشان از سخن رسول خدا به خشم آمده و کوشیدهاند تا هر طور شده از رسیدن صدای پیامبر به گوش مردم جلوگیری کنند.
و اقداماتی از قبیل راه انداختن جار و جنجال، داد و فریاد، سر و صداهای بیهوده و نشست و برخاست و... در همین راستا صورت گرفته است. براستی اگر سخن رسول خدا در پایان حدیث کلهم من قریش بود، این جمله چیزی نبود که قرشیان و همفکرانشان را به خشم آورد و به عکس العمل وادارد. بلکه این جمله میتوانست موجبات سرور و شادی آنان را نیز فراهم آورد، و مُهر تأییدی بر خلافت آینده آنان باشد. لذا معنا نداشت که آنان به خاطر بیان چنین مطلبی توسط پیامبر، به چنان اقداماتی دست زنند.
از همین جا این احتمال تقویت میشود که اصل عبارتِ حدیث، کلّهم من بنی هاشم بوده است، نه کلّهم من قریش.
و این همان چیزی است که در نقل شیخ سلیمان حنفی قندوزی آمده است. وی حدیث مورد نظر را با تعبیر کلّهم من بنی هاشم نقل کرده و تصریح میکند که مقصود رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سلم از خلفای دوازدهگانه، امامان اهل بیت اند. چون حدیث پیامبر، جز آنان، بر کس دیگری قابل تطبیق نیست.
بر خلفای راشدین قابل تطبیق نیست، چون عدد آنان کمتر از دوازده نفر است.
بر حاکمان اموی قابل تطبیق نیست، چون:
اوّلاً: عددشان بیش از دوازده نفر است. ثانیاً: آنان افرادی ظالم و ستمگر بوده اند.
بر حاکمان عباسی نیز قابل تطبیق نیست چون:
اوّلاً عدد آنان بیش از دوازده نفر است.
ثانیاً : آنان افرادی ستمگر بوده و پایبندی چندانی نسبت به احکام اسلام نداشته اند. پس به ناچار، باید حدیث را حمل کنیم بر امامان دوازدهگانه اهل بیت. زیرا اینان آگاهترین افراد زمانه خویش بودند، و از نظر رفعت مقام، پرهیزکاری، حَسَب ونَسَب، از همه اهل زمانه خود برتر و بالاتر بودند.
و علوم و دانش خود را از جدشان پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله به ارث برده بودند.(84)
نتیجه بحث
چنان که تاکنون در بحث حدیث امامان اثناعشر دیدیم، اگر حدیث را بر بنی هاشم حمل نکرده و امامان اهل بیت را مصداق آن ندانیم، برای حدیث توجیه قابل قبولی نخواهیم یافت. بنابراین هیچ راهی وجود ندارد جز آن که امتیازات بنی هاشم را که تاکنون به مواردی از آن اشاره شد، بپذیریم، و حدیث را حتی اگر فراز پایانیِ آن کلّهم من قریش هم باشد،حمل بر بنی هاشم کنیم و امامان معصوم علیهمالسلام، اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را مصداق آن بدانیم.
خلاصه بحث
بیان شد که جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت حدیث دوازده امام را با سند صحیح در آثار خود ثبت کرده اند. از آن جمله اند:
بخاری، مسلم، ترمذی، ابیداود سجستانی، احمد بن حنبل، حاکم نیشابوری، سیوطی، خطیب بغدادی، ابو نعیم اصفهانی، بیهقی، طبرانی، ابن حجر عسقلانی، البانی، و... .
بررسیهای صورت گرفته نشان میدهد که رجال سند حدیث، همگی، از محدثان و فقهای طراز اوّل عصر خویش محسوب میشوند.
ویژگیهای امامان در حدیث
1. عدد آنان دوازده نفر است.
2. همگیِ آنان از قریشاند.
3. این دوازده نفر خلفای کلّ امتاند، نه بخشی از امت.
4. قوام و استواریِ دین، دائر مدار وجود خلفای دوازدهگانه قرار داده شده است.
5. عزّت دین دائر مدار وجود امامان دوازدهگانه قرار داده شده است. یعنی دین تا زمانی عزیز است که اینان باشند، و اگر روزی فرا رسد که کسی از آنان باقی نباشد، اسلام عزّت خود را از دست خواهد داد.
6. دشمنی دشمنان و تنها گذاشتن آنان به ایشان زیان نمی رساند.
7. امر خلافت در میان امت اسلامی، دائر مدار وجود خلفایِ دوازدهگانه رسول خداست، و تا یکی از آنان باقی است، خلافت نیز باقی است. و هرگاه دوران آنان سپری گردد، روزگار خلافت نیز به پایان خواهد رسید.
8. مسئله خلافت در دوران خلفای دوازدهگانه، در مسیر خیر و صلاح قرار خواهد داشت.
9. دین خدا همواره استوار و پا برجاست تا قیامت به پا شود، یا آن که دوازده نفر خلیفه بر شما خلافت کنند که همگیِ آنان از قریشاند.
توجیهات چاره اندیشانه
دانشمندان اهل سنت که نظر شیعیان را در بحث حدیث، بلکه احادیث اثناعشر نپذیرفته و خلافت پیامبر را امری بشری میدانند، هر یک از آنان به دلخواه، گروهی از حاکمان اموی و عباسی را به عنوان مصداق حدیث یاد شده، ذکر کردهاند. اینان کوشیدهاند تا بلکه بتوانند توجیه مناسب و قابل قبولی برای حدیث امامان اثناعشر ارائه کنند. توجیهات عالمان اهل سنت که تعداد آن به دهها مورد بالغ میگردد، به طور معمول، ترکیبی است از خلفای راشدین و حاکمان اموی و عباسی.
دانشمند پر معلوماتی مانند سیوطی با همه تلاشهایی که به عمل آورده، تنها توانسته است به گمان خود، نام یازده نفر از خلفای دوازدهگانه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را آن هم بر اساس حدس و گمان، مشخص کند، و از تعیین نفر دوازدهم عاجز مانده است!
نقد توجیهات اهل سنت
1. عدم انطباق توجیهات با ویژگیهای امامان در حدیث
2. فقدان دلیل
3. فقدان شرایط خلافت
4. مخالفت خلفا با سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
5. دو سلسله خلفا [خلفای حق و خلفای باطل]
6. اختصاص خلافت به قریش
7. ضرورت وجود امام در هر زمان
8. مهدی، آخرین خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
9. بنی هاشم دودمان برگزیده
پینوشت:
1. صحیح بخاری، کتاب احکام ، باب 51؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج1، ص 153، مکتبة المعارف؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص 90، 93، 95؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج6، ص 569، دار الکتب العلمیة؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 277، چاپ عراق.
2. التاریخ الکبیر، ج3، ص 185 و ج8، ص 411، دار الفکر بیروت.
3. همان
4. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1، حدیث 10.
5. سنن ترمذی، کتاب الفتن، باب46، ح 2223؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 214؛ مسند احمد، ج5، ص 99.
6. سنن ابی داود، کتاب المهدی، ح1؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 18، دار القلم، بیروت.
7. مسند احمد، ج5، ص 106، دار الفکر؛ کنز العمال، ج12، ص 33، چاپ الرسالة.
8. مستدرک حاکم، ج3، ص 618، دار الکتاب؛ تاریخ الخلفاء، ص 10؛ تاریخ بغداد، ج14، ص 353 و ج6، ص 263؛ حلیة الأولیاء، ج4، ص 333؛ دلائل النبوة، ج6، ص 520، دار الکتب العلمیة؛ معجم کبیر، ج2، ص 195، احیاء التراث العربی؛ فتح الباری، ج 13، ص 211؛ سلسلة الصحیحة، ح 1075، المکتب الإسلامی.
9و 10. سنن ترمذی، کتاب الفتن، باب 46؛ سلسلة الصحیحة، ج3، ص 63، ح 1075.
11. متشابه القرآن، ابن شهر آشوب(متوفّی 588ه) ج2، ص 56، انتشارات بیدار.
12. مسند احمد، ج5، ص 90، 93، 96، 99؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 196 و 197.
13. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ مسند احمد، ج5، ص 90، 93، 95، 106؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 277.
14. صحیح بخاری، کتاب احکام، باب51؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج1، ص 153؛ دلائل النبوة، ج6، ص 561.
15. مسند احمد، ج5، ص 106؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 198؛ کنز العمال، ج12، ص 33، الرسالة.
16. مسند احمد، ج2، ص 55؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص 501؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 344؛ فتح الباری، ج13، ص 212.
17. مستدرک حاکم، ج3، ص 618؛ مجمع الزوائد، ج5، ص 190، قدیم، کنز العمال، ح 33849؛ تاریخ بخاری، ج8، ص 411.
18و 19. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب 1، سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ تاریخ الخلفاء، ص 18؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج6، ص 520؛ فتح الباری، ج13، ص 212؛ سلسلة الصحیحة البانی، ح 376.
20. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ مسند احمد، ج5، ص 90، 99، 100، 106؛ کنز العمال، ج12، ص 32؛ فتح الباری، ج13، ص 211؛ معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 195.
21و22. معجم کبیر طبرانی، ج2، ص 256، ح 2073؛ کنز العمال، ج12، ص 33، چاپ الرسالة.
23. معجم کبیر طبرانی، ج 2، ص 285؛ فتح الباری، ج 13، ص 211.
24. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ صحیح بخاری، ج 4، ص 218 و ج 9، ص 78، دار الجیل؛ مسند احمد، ج2، ص 39، 93، 128.
25. سنن ابی داود، کتاب المهدی، تاریخ الخلفاء، ص 10 12، دار القلم؛ النهایة فی الفتن، ج1، ص 9.
26. صحیح مسلم، کتاب فتن،ص 683؛ مسند احمد، ج3، ص 5، 37، 49، 60، 96، 317؛ در المنثور، ج 6، ص 58؛ مستدرک حاکم، ج4، ص 454؛ جامع الاُصول، ج 11، ص 84، ح 7891.
27. مسند احمد، ج5، ص 97، 107، دار الفکر.
28. مستدرک حاکم، ج 3، ص 618؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 190؛ کنز العمال، ح 33849.
29. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ تاریخ الخلفاء، ص 18؛ دلائل النبوة، بیهفی، ج 6، ص 520؛ فتح الباری، ج 13، ص 212.
30. سوره نجم، آیه 3و 4.
31. سوره مائده، آیه3.
32. فتح الباری، ج13، ص 214، دار المعرفة.
33. عون المعبود فی شرح سنن ابی داود، محمد شمس الحق عظیم آبادی: 11/361.
34. اصول مذهب شیعه:2/674 نقل از منهاج السنة:4/206.
35. تاریخ الخلفاء، ص 10 12 ، دار القلم بیروت، 1406ه.
36. تاریخ ابی الفداء:1/192؛ مروج الذهب:3/79؛ تاریخ طبری:5/491؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر:3/47؛ الصواعق المحرقة، ص 221؛ المنتظم ابن جوزی:5/343؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی:1/69؛ تذکرة الخواص، ص 260؛ تاریخ الخلفاء، ص 230.
36. تاریخ ابی الفداء:1/192؛ مروج الذهب:3/79؛ تاریخ طبری:5/491؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر:3/47؛ الصواعق المحرقة، ص 221؛ المنتظم ابن جوزی:5/343؛ شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی:1/69؛ تذکرة الخواص، ص 260؛ تاریخ الخلفاء، ص 230.
37. ماوردی، احکام السلطانیه، ص 20؛ تفتازانی، شرح المقاصد:5/243.
38. سنن ترمذی، کتاب فتن، باب 46؛ مسند احمد:5/92، 94، 99، 108؛ معجم کبیر طبرانی:2/214، 216، 254، 255؛ سلسلة الصحیحة البانی، ح 1075.
39. صحیح مسلم، کتاب مساجد، ص 238؛ سنن بیهقی:3/177، دار الکتب العلمیة؛ مسند ابی عوانه:1/344، دار المعرفة؛ معجم کبیر طبرانی:2/151؛ مسند احمد:5/169، دارالفکر.
40. الترغیب والترهیب، منذری:3/194، احیاء التراث؛ مستدرک حاکم:1/79؛ دار الکتاب؛ مشکل الاعلیها السلامثار، طحاوی:2/137؛ مجمع الزوائد:5/445.
41. مجمع الزوائد:2/81؛ صحیح مسلم، کتاب مساجد، ح 239؛ مسند احمد:5/169، دارالفکر.
42. دلائل النبوة بیهفی:6/396؛ دارالکتب العلمیه؛ سنن بیهقی:3/182.
43. مجمع الزوائد:5/429، دارالفکر با تصریح به صحت سند حدیث؛ معجم کبیر طبرانی:19/160.
44. سنن بیهقی:3/177، 183؛ مسند احمد:1/499.
45. مجمع الزوائد:5/424 با سند صحیح.
46. شرح صحیح مسلم:5/154، دار القلم بیروت1407ه.
47. تمامی تعابیر فوق در روایات یاد شده آمده است.
48. سنن ترمذی:3/358سلفیه؛ الترغیب والترهیب:3/195؛ تاریخ بغداد:5/362.
49. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ صحیح بخاری، ج4، ص 218 و ج9، ص 78؛ فتح الباری، ج13، ص114 و 117؛ سلسلة الصحیحة، البانی، ح375؛ سنن بیهقی، ج8، ص 141؛ مسند احمد، ج2، ص 93، 128؛ تاریخ بغداد، ج3، ص 372.
50. مسند احمد، ج4، ص 203؛ تلخیص الحبیر ابن حجر، ج4، ص 42؛ سلسلة الصحیحة، البانی، ح1155.
51. فتح الباری، ج13، ص 217 به نقل از کرمانی.
52. شرح صحیح مسلم، نووی، ج12، ص 441 443.
53و54. تحفة الاحوذی، ج6، ص 481، دار الفکر ، بیروت.
55. اتحاف السادة المتقین، ج2، ص 231، دار الفکر؛ المحلی، ج9، ص 359، دار الاعلیها السلامفاق.
56. شرح المقاصد، تفتازانی، ج5، ص 239، انتشارات رضی.
57. صحیح مسلم، کتاب اماره، ح58؛ سنن بیهقی، ج8، ص 156؛ معجم کبیر، طبرانی، ج19، ص 335؛ سلسلة الصحیحة، ج2، ص 715؛ مسند احمد، ج4، ص 96.
58. مسند ابی داود طیالسی، ص 259، دار المعرفة؛ مسند احمد، ج3، ص 446؛ تاریخ بخاری، ج6، ص 445.
59. کمال الدین، ج2، ص 409، چاپ جامعه مدرسین؛ بحار، ج32، ص 331؛ محاسن برقی، ج1، ص 176؛ رجال کشی، ص 424.
60. سوره هود، آیه113.
61. مجمع الزوائد، ج9، ص 162، دار الفکر، 1414ه؛ معجم کبیر، طبرانی، ح13549؛ کنز العمال، ج11، ص 611.
62. کنز العمال، ج11، ص 607.
63. صحیح مسلم، کتاب فتن، ح67؛ مستدرک حاکم، ج4، ص 454؛ کنز العمال، ح38659.
64، 65، 66، 67. سنن ابی داود، کتاب المهدی.
68. سنن ابی داود، کتاب المهدی؛ درّ المنثور، ج6، ص 58.
69. تفسیر کبیر، فخر رازی، ج4، ص 113؛ تفسیر المنار، رشید رضا، ج5، ص 181.
70. شرح المقاصد، تفتازانی، ج5، ص 233؛ عون المعبود، ج11، ص 365.
71. صحیح مسلم، کتاب فضائل، باب1؛ سنن ترمذی، کتاب مناقب، باب1، ح3605 و 3606با تصریح به صحت سند حدیث؛ مسند احمد، ج4، ص107؛ تاریخ بخاری، ج1، ص 4؛ سلسلة الصحیحة، البانی، ح302؛ تفسیر قرطبی، ج8، ص 301 و ج20، ص 203؛ جمع الجوامع، سیوطی 4681 چاپ مجمع البحوث؛ البدایة والنهایة، ج2، ص 202 و 210؛ دلائل النبوة،بیهقی، ج1، ص 130 و 166؛ تاریخ بغداد، ج13، ص 64؛ کنز العمال، ح 31983؛ تاریخ صغیر بخاری، ج1، ص 9؛ دارالتراث؛ مشکاة المصابیح تبریزی، ح5740 بیروت؛ دارالفکر 1411ه؛ اتصاف السادة المتقین، ج9، ص 89؛ تلخیص الحبیر، ج3، ص 163؛ الشفا، قاضی عیاض، ج1، ص 326؛ شرح السنة، بغوی، ج13، ص 194؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی، ج2، ص368؛ درالمنثور، ج3، ص 294، و ج4، ص 273؛ تفسیر ابن کثیر، ج3، ص 325 و ج5، ص 235.
72. شرح صحیح مسلم، ج15، ص 41.
73. نهج البلاغه،صبحی صالح، خطبه 33.
74. همان، خطبه 144.
75. معجم کبیر، طبرانی، ج2، ص 249، ح2044.
76. معجم کبیر، طبرانی، ج2، ص 256؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج5، ص 345، دار الفکر.
77. معجم کبیر، ج2، ص 196.
78. همان، 197.
79. سنن ابی داود، ح 4280؛ مسند احمد، ج5، ص 98؛ النهایة فی الفتن و الملاحم، ابن کثیر، ص 25.
80. مسند احمد، ج5، ص 99؛ معجم کبیر، طبرانی، ج2، ص 196.
81. صحیح مسلم، کتاب اماره، باب1؛ مسند احمد، ج5، ص 98 و 101.
82و83. مسند احمد، ج5، ص 99 و 93.
84.ینابیع المودة، حنفی قندوزی، ج2، ص 533، چاپ رضی، قم.
منبع: فصلنامه کلام اسلامی، شمارههای 52، 53 و 54
- ۹۴/۰۴/۰۲