دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

عبدی جلالوندی
دوستت دارم ... اگر لطف کنی یا نکنی .

مطالب این وبلاگ، مطالبی است که خالصانه و ساده و بی ریا، از اعماق قلبم بیرون می آید .
و امیدوارم که صادقانه، در گوشه ای از دل شما جا بگیرد .
متشکرم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

اسلام ناب نبوی علوی در مقابل اسلام عمری اموی

يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ

سوختن و آتش زدن مردم توسط حزب ‫‏سقیفه در مقابل محبت و مهربانی امیر المومنین ع در گرفتن زکات :

همانطور که میدانیم اسلام نبوی علوی با اسلام عمری اموی تفاوتهای اساسی دارد و توسط حزب  یهودی سقیفه خشونت یهودیان اسلام را یهودی نمود مثلا در جریان اعزام خالد بن ولید برای اخذ زکات در زمان ابوبکر وقتل مالک و کشتار فجیع یارانش و تجاوز به زنش کجا و سیره علی ع کجا :

یک نمونه در گرفتن زکات بشیوه عمری و دیگری بشیوه علوی ببینیم وقضاوت با شما :

مرحوم کلینی باسناد صحیح روایت کرده :

علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد بن عیسى، عن حریز، عن برید بن معاویة قال: سمعت أبا عبدالله (علیه السلام) یقول: بعث أمیر المؤمنین صلوات الله علیه مصدقا من الکوفة إلى بادیتها فقال له: یاعبدالله انطلق وعلیک بتقوى الله وحده لا شریک له ولا تؤثرن دنیاک على آخرتک وکن حافظا لما ائتمنتک علیه، راعیا لحق الله فیه حتى تأتی نادی بنی فلان (2) فإذا قدمت فأنزل بمائهم من غیر أن تخالط أبیاتهم ثم امض إلیهم بسکینة ووقار حتى تقوم بینهم وتسلم علیهم ثم قل لهم: یاعباد الله أرسلنی إلیکم ولی الله لآخذ منکم حق الله فی أموالکم فهل لله فی أموالکم من حق فتؤدون إلى ولیه فإن قال لک قائل: لا فلا تراجعه (3) وإن أنعم لک منهم منعم فانطلق معه من غیر أن تخیفه أو تعده إلا خیرا، فإذا أتیت ماله فلا تدخله إلا باذنه فإن أکثره له، فقل: یاعبدالله أتأذن لی فی دخول مالک، فإن أذن لک فلا تدخله دخول متسلط علیه فیه و لا عنف به فاصدع المال صدعین (4) ثم خیره أی الصدعین شاء فإیهما اختار فلا تعرض له ثم اصدع الباقی صدعین ثم خیره فإیهما اختار فلا تعرض له ولا تزال کذلک حتى

یبقى ما فیه وفاء لحق الله تبارک وتعالى من ماله فإذا بقی ذلک فاقبض حق الله منه و إن استقالک فأقله (1)، ثم اخلطها واصنع مثل الذی صنعت أولا حتى تأخذ حق الله فی ماله فإذا قبضته فلا توکل (2) به إلا ناصحا شفیقا أمینا حفیظا غیر معنف لشئ منها ثم احدر کل ما اجتمع عندک من کل ناد إلینا نصیره حیث أمر الله عزوجل فإذا انحدر بها رسولک فأوعز إلیه (3) أن لا یحول بین ناقة وبین فصیلها (بین شتر وبچه اش جدایی نیندازد) ولا یفرق بینهما ولا یمصرن لبنها (4) فیضر ذلک بفصیلها ولا یجهد بها رکوبا ولیعدل بینهن فی ذلک و لیوردهن کل ماء یمر به ولا یعدل بهن عن نبت الارض إلى جواد الطریق فی الساعة التی فیها تربح وتغبق (5) ولیرفق بهن جهده حتى یأتینا بإذن الله سحاحا سمانا (لاغرشان نکند در اثر آزارو اذیت)

غیر متعبات ولا مجهدات فیقسمن بإذن الله على کتاب الله وسنة نبیه (صلى الله علیه وآله) على أولیاء الله فإن ذلک أعظم لاجرک وأقرب لرشدک ینظر الله إلیها وإلیک وإلى جهدک و نصیحتک لمن بعثک وبعثت فی حاجته فإن رسول الله (صلى الله علیه وآله) قال: ما ینظر الله إلى ولی لهیجهد نفسه بالطاعة والنصیحة له ولامامه إلا کان معنا فی الرفیق الاعلى، قال: ثم بکى أبوعبدالله (علیه السلام)، ثم قال: یابرید والله ما بقیت لله حرمة إلا انتهکت ولا عمل بکتاب الله ولا سنة نبیه فی هذا العالم ولا اقیم فی هذا الخلق حد منذ قبض الله أمیر المؤمنین صلوات وسلامه علیه ولا عمل بشئ من الحق إلى یوم الناس هذا، ثم قال:  أما والله لا تذهب الایام واللیالی حتى یحیی الله الموتى  ویمیت الاحیاء ویرد الله الحق إلى أهله ویقیم دینه الذی ارتضاه لنفسه ونبیه فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا فوالله ما الحق إلا فی أیدیکمأما والله لا تذهب الایام واللیالی حتى یحیی الله الموتى (1) ویمیت الاحیاء ویرد الله الحق إلى أهله ویقیم دینه الذی ارتضاه لنفسه ونبیه فأبشروا ثم أبشروا ثم أبشروا فوالله ما الحق إلا فی أیدیکم .کافی .

 

حریز ، از برید بن معاویه ، از امام صادق ( علیه السلام ) روایت کرده که فرمود :

امیر مومنان ع مامور وصول زکاتی را به اطراف کوفه گسیل داشت و به او فرمود :


با تقوا و احساس مسئولیت در برابر خداوند یگانه و بی همتا، حرکت کن دنیا را به آخرت ترجیح مده ! مسلمانی را مترسان!و بر سرزمین او اگر راضی نباشد مران! و بیش از حق خدا از مال وی از مال وی مستان! چون به قبیله رسی، بر سر آب آنان فرود آی و به خانه‏هایشان وارد مشو! پس آهسته و آرام به سوی ایشان برو، تا به میان آنان رسی، سلامشان کن و در اظهار تحیت کوتاهی مکن! سپس بگو: بندگان خدا، آیا در مالهای شما حقی هست تا آن را به ولی او بپردازید؟ اگر کسی گفت: نه! متعرض او مشو؛ و اگر کسی گفت: آری! با او برو، بی آنکه او را بترسانی یا بیمش دهی، یا بر او سخت‏گیری یا کار را بر او سخت گردانی!...

 

اگر کسی از آنها گفت نه دیگر سخن خود را دوباره تکرار نکن .

 آنچه از زر یا سیم به تو دهد، بگیر؛ و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بی رخصت و اجازه او میان آنها مرو که بیشتر آن رمه از آن اوست؛ و آنگاه که به رمه رسیدی، همچون کسی به میانشان مرو که به رمه تسلط و چیرگی دارد یا در پی آن است که آنها را بیازارد؛ و چارپایان را از جای مگریزان و مترسان، و با صاحب آن رمه در گرفتن حق خدا بدرفتاری مکن! پس مال را دو بخش کن و صاحب مال را مخیر گردان و هر بخش را برگزید، بپذیر و بر او خرده مگیر. پس، مانده را دو بخش کن و او را مخیر گردان و هر بخشی را که برداشت متعرض او مشو. پس پیوسته چنین کن تا آنچه از مال او باقی می‏آید، حق خدا را ادا کردن شاید. پس حق خدا را از او بگیر - و اگر گمان زیان کند - و خواهد آنچه را قسمت شده به هم زند، بپذیر.

 

به فرستاده ات سفارش کن بین بچه شتر ومادرش جدایی نیندازد و شیر ماده شتر را بیش از حد نگیرد که به بچه شتر آسیب برسد ! وزیادی به انها بار ننهد ... هر گاه به آبی رسید آنها را بنوشاند و استراحتشان بدهد و بچراندشان .

واقعا انسان لذت میبرد از سیره انسانی و محبت شاه مردان علی ع :

 


اساس راه نمودن مردمان و هدایت کردن آنان بر امور فطری و به دور از سختگیری و درشتخویی است، زیرا جز بر مبنای تسهیل و تیسیر تربیت پذیری حاصل نمی‏شود و زیر پا گذاشتن این اصل نتیجه‏ای جز تربیت گریزی ندارد.

 

اما در آخرش امام صادق ع شکوه میکنند :

اى برید ، بخدا سوگند براى خدا حرمتى باقى نمانده وبه کتاب خدا وسنت پیامبر صلى الله علیه وآله در این جهان عمل نشده است وهرگز در میان مردم از زمان رحلت امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه حدى ( از حدود اسلامى ) بپا نشده و هرگز تا امروز به حق عمل نشده است . سپس فرمود : بدان بخدا سوگند شبها و روزها نخواهند گذشت تا آنکه خدا مرده ها را زنده و زنده ها را بمیراند و حق را به اهلش باز گردانده و دینى را که مورد رضاى خود او وپیامبر او صلى الله علیه وآله باشد برپا نماید . پس مژده باد بر شما ، مژده باد بر شما ، مژده باد بر شما بخدا سوگند حق جز در دستان شما نمى باشد .

«والله ما بقیت لله حرمة الا انتهکت... و لا عُمل بشیء من الحق.»

این جملات بسیار سنگین و کوبنده بود و چونان پتکی «همه چیز» را نابود می کرد، از یک سو امام اهل اغراق‌گوئی و سیاه نمائی و گزافه سرائی نبود، و از سوی دیگر مگر می توان همه چیز را «سیاه» دید و برهمه افتخارات رژیم، مهر بطلان زد؟

فهم این معما برای «بُرید» دشوار نبود ولی برای ساده انگارانی که در رونق مساجد و در رواج زیارت خانه ی خدا،" اوج دینداری" را می دیدند، چنین قضاوتی شگفت آور و باورنکردنی بود. آنها در پس ذهن و خیال خود درگیر این مسأله بودند که چرا امام صادق (ع) این همه خدمت دولت عباسی را نمی بیند و برتلاش آنان در عزت بخشیدن به اسلام در جهان ارج نمی نهد؟!

 

 

عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن علی بن أسباط، عن أحمد بن معمر

قال: أخبرنی أبوالحسن العرنی قال: حدثنی إسماعیل بن إبراهیم، عن مهاجر، عن رجل من ثقیف قال: استعملنی علی بن أبی طالب (علیه السلام) على بانقیا وسواد من سواد الکوفة فقال لی والناس حضور: انظر خراجک فجد فیه ولا تترک منه درهما فإذا أردت أن تتوجه إلى عملک فمر بی، قال: فأتیته فقال لی: إن الذی سمعت منی خدعة  إیاک أن تضرب مسلما أو یهودیا أو نصرانیا فی درهم خراج أو تبیع دابة عمل فی درهم فإنما أمرنا أن نأخذ منهم العفو.کافی

مردی از قبیله ثقیف گوید: امیر المؤمنین علیه السلام مرا به عنوان مأمور جمع آوری خراج، به برخی نواحی کوفه فرستاد و در مقابل مردم گفت:

به دقت، در مورد خراج بررسی کن و در آن بکوش و از یک درهم هم نگذر! وقتی خواستی به سوی محل کار خود، بروی نزد من بیا!

او گفت: هنگام حرکت، به خدمت حضرت رفتم.به من فرمود: آنچه شنیدی خدعه بود.مبادا مسلمانی یا یهودی یا مسیحی ای را برای خراج بزنی یا حیوان کاری را به خاطر مالیات بفروشی! زیرا ما مأموریم که مازاد را از آنان بگیریم نه اصل مال را.الکافی، ج 1، ص 152، وسائل الشیعة، ج 4، ص .90

 

امیرمومنان (علیه السلام) در سفارشی به عبدالله بن عباس هنگامی که او را در بصره به جای خود گمارد، چنین فرموده است:
سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک، و ایاک و الغضب فانه طیره من الشیطان. و اعلم أن ما قربک من الله یباعدک من النار، و ما باعدک من الله یقربک من النار.. نهج البلاغه
با مردم گشاده‏رو باش آن گاه که آنان را ببینی، یا درباره آنان حکمی دهی، یا در مجلس ایشان نشینی. از خشم بپرهیز که نشانه سبکی سر است و شیطان آن را راهبر است. و بدان آنچه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دور سازد، و آنچه تو را از خدا دور سازد به آتشت دراندازد.
همچنین آن حضرت در نامه‏ای به حارث همدانی نوشته است:
و اکظم الغیظ، و تجاوز عند المقدره، و احلم عند الغضب، و اصفح مع الدوله، تکن لک العاقبه .نهج البلاغة: الکتاب 69.


خشم خود را فرو خور، و به وقت توانایی درگذر. و گاه خشم در بردباری بکوش و به هنگام قدرت - از گناه - چشم پوش تا عاقبت تو را باشد.

 

اما جنایات خالد :

در تفسیر قمی دارد که وی از

پدرش ابراهیم بن هاشم ، از ابن أبی عمیر ، از عثمان بن عیسی و حماد بن عیسی

از امام صادق علیه السلام نقل کرده است . این روایت هر چند از نظر سند مشکلی

ندارد ؛ اما از نظر دلالت چیز دیگری را ثابت می‌کند .

روایت در تفسیر قمی این چنین آمده است :

حضر المسجد ووقف خلف أبى بکر وصلّى لنفسه .

در مسجد حاضر می‌شد و پشت أبی بکر می‌ایستاد ؛ اما نماز را فرادی می‌خواند .

ثالثاً : در خود همین روایت آمده است که ابوبکر با مشورت عمر به خالد بن ولید دستور

داده بودند که هنگام سلام نماز ، علی را با شمشیر بکشد ؛ ولی ابوبکر در حین خواندن

نما پشیمان شد و قبل از دادن سلام گفت :

یا خالد لا تفعل ما أمرتک به .

وروى عنه حدیث أبى بکر رضی الله عنه أنه قال: لا یفعل خالد ما أمر به، سألت الشریف عمر بن إبراهیم الحسینی بالکوفة عن معنى هذا الأثر فقال: کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیا ثم ندم بعد ذلک فنهى

(الأنساب ج6 ص176 المؤلف: عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانی المروزی، أبو سعد (المتوفى: 562هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن یحیى المعلمی الیمانی وغیره، الناشر: مجلس دائرة المعارف العثمانیة، حیدر آباد، الطبعة: الأولى، 1382 هـ - 1962 م، عدد الأجزاء: 1)

سمعانی گفته است :

از او ( یعقوب رواجنی استاد بخاری) کلام ابو بکر روایت شده است که گفت : "خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد" از سید عمر بن ابراهیم حسینی در کوفه پرسیدم که معنی این روایت چیست؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علی را بکشد ؛ اما از این کار پشیمان شده و از آن نهی کرد .

سمعانی سپس در مضمون این روایت و سند آن اشکال نمی گیرد و این بدان معنی است که وی مضمون این روایت را قبول کرده است .

                         

 

وقد روى أصحابنا  أن مالکا إنما منع أبا بکر الزکاة لان

رسول الله صلى الله علیه وآله قال له - لما سأل أن یعلمه الایمان -: هذا وصیی من

بعدی - وأشار إلى علی بن أبی طالب علیه السلام - فلما توفی رسول الله صلى الله علیه

وآله رجع فی بنی تمیم إلى المدینة فرأى أبا بکر على منبر رسول الله صلى الله علیه

وآله فتقدم إلیه، وقال: من أرقاک هذا المنبر وقد جعل رسول الله صلى الله علیه وآله

علیا علیه السلام وصیه، وأمرنی بموالاته ؟ !. فأمر أبو بکر بإخراجه من المسجد،

فأخرجه قنفذ بن عمیر وخالد بن الولید، ثم وجه أبو بکرخالدا وقال له: لقد علمت ما

قال: ولست آمن أن یتفق علینا فتقا لا یلتئم فاقتله، فقتله خالد وتزوج بامرأته فی لیلته. بحار

 

 

روز جمعه وارد شدند در حالی که ابوبکر بر منبر خطبه می‌خواند. مالک پرسید: چه شد آن وصیی که رسول خدا به من امر کرده است موالات او را؟ گفتند: ای اعرابی امر تازه‌ای به وجود آمده است؟ مالک گفت: «به خدا سوگند امر تازه ای به وجود نیامده است بلکه شما مردم به خدا و رسولش خیانت کرده‌اید».

سپس به طرف ابوبکر رو کرده و گفت: «چه کسی تو را بالای این منبر برده در حالی که وصیش نشسته»؟ ابوبکر او را دشنام داد و گفت: او را از مسجد بیرون کنید. قنفذ و خالد گردن او را گرفتند و او را از مسجد بیرون انداختند. خالد پس از این جریان گفت که از فتنه مالک در امان نیستیم .

اما علت قتل وی ؛ تشیعیش بود ...مالک به طرف ابوبکر رو کرده و گفت: «چه کسی تو را بالای این منبر برده در حالی که وصیش نشسته»؟ ابوبکر او را دشنام داد و گفت: او را از مسجد بیرون کنید. قنفذ و خالد گردن او را گرفتند و او را از مسجد بیرون انداختند. خالد پس از این جریان گفت که از فتنه مالک در امان نیستیم . الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمی، ص 75 – 76.

 

حتی کرامتی هم از خود تا ابد بجای گذاشت :

و ابن هم ترجمه عبارت تاریخ طبری از ابوالقاسم پاینده:

http://www.ghbook.ir/index.php?name=...id=214&lang=fa

ترجمه ابوالقاسم پاینده --- تاریخ‏ الطبری/ترجمه،ج‏4،ص:1409
سوید گوید: مالک بن نویره از همه کشتگان بیشتر موى داشت و مردم سپاه خالد با سر کشتگان اجاق ساختند و پوست همه سرها از آتش آسیب دید مگر سر مالک که دیگ پخته شد اما سر وى از آتش نسوخت از بس موى که داشت و موى انبوه پوست سر وى را از حرارت آتش محفوظ داشته بود.

... عن الزبیر بن بکار عن ابن شهاب : إن مالک بن نویرة کان کثیر شعر الرأس فلما قتل ، أمر خالد برأسه فنصب أثفیة فنضج ما فیها قبل أن یخلص النار إلى شئون رأسه.

  الاصابة 3 / 337

 

 ... مالک بن نویره در سرش مو زیاد داشت ؛ وقتی که کشته شد خالد دستور داد که سر وی را به عنوان پایه دیگ قرار دهند ( تا بسوزد) ؛ اما غذای داخل دیگ قبل از رسیدن آتش به پوست سر وی پخته شد !!!

آیا جالب نیست که تاکید میکند دیک پخته شد اما سر مالک پخته نشد! موی زیاد او نگذاشت حرارت آتش به سرش برسد! (در ترجمه، نضج دوم را به سوختن ترجمه کرده)، آیا از کسی که در کتب شیعه آمده پیامبر خدا مژده بهشت به او دادند این امر دور است؟:

http://lib.eshia.ir/71860/30/343

بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏30، ص: 343
فلما بعد عن رسول الله صلى الله علیه و آله قال صلى الله علیه و آله: من أحب أن ینظر إلى رجل من أهل الجنة فلینظر إلى هذا الرجل‏

 

در متن بالا از کتاب ابن عبدالوهاب رئیس وهابیت خواندیم که خالد بن ولید عهد کرد سر مالک بن نویره را سنگهای اجاق دیک کند! و همین کار را هم کرد: لیجعلن هامته أثفیة للقدر .... وأمر برأس مالک فجعل أثفیة للقدر! اما نمیگوید بعد چه شد؟ بعدش را طبری در تاریخش نقل میکند، میگوید: سایر سرها، موهایشان سوخت و آتش به پوست سر آنها رسید، اما مالک بن نویره از بس که موهای سرش زیاد بود دیک پخته شد اما سر مالک پخته نشد !!!!

 

در کتاب مختصر سیره رهبر وهابیت محمد بن عبدالوهاب این شعر او بیاید؟! آیا جالب نیست که وقتی امروزه در قرن پانزدهم در اینترنت از بخش فتاوای الشبکه الاسلامیة سؤال از قتل مالک بن نویرة کنند همین شعر او آنجا ذکر شود؟ اما ندانند که چگونه او پیامش را برای وقتش در این شعر گذاشته است!

دوست گرامی، خواهش میکنم به این فتوای الشبکة الاسلامیة مراجعه کنید و شعرش را ببینید:

http://fatwa.islamweb.net/fatwa/inde...twaId&Id=69729

السؤال
لماذا قتل خالد بن الولید - رضی الله عنه-مالک بن نویرة؟

الإجابــة
الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه، أما بعـد:
فمالک بن نویرة کان النبی صلى الله علیه وسلم قد استعمله على صدقات قومه، فلما بلغته وفاة الرسول صلى الله علیه وسلم أمسک الصدقة وفرقها فی قومه وقال فی ذلک :
فقلت خذوا أموالکم غیر خائف****ولا ناظر فیما یجیء من الغد
فإن قام بالدین المحوق قائم****أطعنا وقلنا الدین دین محمد
وورد فی سبب قتله له أیضاً أنه کان إذا ذکر النبی صلى الله علیه وسلم قال: ما إخال صاحبکم إلا قال کذا وکذا ، فقال له: أو ما تعده لک صاحباً!! فکان خالد یرى فی أقواله هذه أنه ارتد عن الإسلام . ذُکر کل ذلک فی الإصابة فی تمییز الصحابة .
والله أعلم 



این شعر مالک بن نویرة پنج شش بیت است و شهره آفاق در کتب فقه و لغت و تاریخ است، در فتوای این سایت، (قام بالدین المحوق) آمده طبق بعض نسخ الاصابة ابن حجر، اما در کتاب مختصر السیرة ابن عبدالوهاب (قام بالامر المجرد) آمده و موافق کتب پیشین مثل کتاب الردة واقدی و معجم الشعراء مرزبانی (قام بالامر المخوف) است، به هر حال در مصرع دوم میگوید: (أطعنا وقلنا الدین دین محمد)!

همانطور که گفتم اگر بخواهم تفصیل بدهم از ادامه باز میمانم، فقط عرض میکنم که هر چند طرفداران ابوبکر و خالد بن ولید هر چه خواستند بر علیه این طرفدار نص غدیر دروغ گفتند و او را محکوم کردند اما خدای متعال با ابقای این شعر او، یک سند روشن بر مظلومیت او گذاشته است، گفته‌های نقل شده از او ، تفاوت میکند با شعر متواتر از او، شعرش میگوید دروغ از راست را بشناسید!

چیزی را که همه قبول دارند اینکه مالک بن نویرة از طرف رسول الله منصوب شده بود و متولی امر زکات و صدقات قومش بود، ولی بعد حاضر نشد که نشد زکات را به ابوبکر بدهد! با اینکه همه میگویند اهل نماز بود، که مستند بعدا عرض میکنم.

 

فإن قام بالأمر المجرد قائم ... أطعنا وقلنا: الدین دین محمد

علت قتل مالک بن نویره :

 

میگویند چون مالک زکاتش را به ابوبکر نداد ، ابوبکر بخالد دستور داد وی را بکشد و .... خالد هم با خیانت وعهد شکنی ایشان را کشت وهمانشب به زنش تجاوز نمود و....

 

اما علت حقیقی قتل مالک #شیعه بودن ان بود :

 

مالک بن نویره انقدر جوانمرد بود که مرحوم مظفر در کتاب سقیفه ( وما ادرک ما السقیفه ) می فرماید در عرب مثل بود فلانی فتی لا کمالک فلانی مرد است اما نه مثل مالک

اومد اسلام اورد وقتی رفت حضرت فرمود هر که می خواهد به مردی از بهشت نگاه کند به این مرد نگاه کند

عمر وابابکر گفتند کی را میگید ؟ جواب نفرمودند

دونفر رفتند دنبال مالک وبشارت دادند او را از قول پیامبر صلی الله علیه واله وسلم به بهشت

#مالک فرمود به ایندو خدا نیکو کند بشارت شمارا اگر هم عقیده هستیم .الا فلا ............

ابوبکر گفت اینطور با ما سخن نگو من پدر عایشه هستم

مالک فرمود "کارتان را بگید مَا حَاجَتُکُمَا؟.

قَالا: إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ الْجَنَّةِ فَاسْتَغْفِرْ لَنَا.

فَقَالَ: لَا غَفَرَ اللَّهُ لَکُمَا، أَنْتُمَا نَدِیمَانِ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ صَاحِبِ‏ «5» الشَّفَاعَةِ وَ تَسْأَلَانِی أَسْتَغْفِرُ لَکُمَا؟

عرض کردند به مالک برای ما استغفارکن

فرمود "خدا شماها را نیامرزد شما ندیم حضرت هستید وحضرت صلی الله علیه واله وسلم صاحب شفاعت هست وشماها از من میخواهید براتون طلب بخشش کنم (المومن ینظر بنورالله مالک خوب نفاق ایند ورا فهمید )

............با ناراحتی برگشتند خدمت حضرت وحضرت فرمود "الْحَقِّ مَغْضَبَةٌ؟! حرف حق مالک شمادو نفر را غضباک کرده

گذشت تا کودتای ننگین سقیفه

مالک جمعه ای امد دید ابوبکر بالای منبراست گفت نص #غدیر چطور شد ؟

مَنْ أَرْقَاکَ هَذَا الْمِنْبَرَ وَ وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ جَالِسٌ؟ کی ترا بالای منبر برده بیا پائین از منبر در حالیکه #وصی رسول الله صلی الله علیه واله وسلم نشسته

 

فضائل ابن شاذان : البراء بن عازب، قال: بینا رسول الله صلى الله علیه وآله جالسا (2) فی أصحابه إذ أتاه وفد من بنی تمیم، منهم (3) مالک بن نویرة، فقال: یا رسول الله صلى الله علیه وآله ! علمنی الایمان ؟. فقال رسول الله صلى الله علیه وآله: تشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له وأنی رسول الله، وتصلی الخمس، وتصوم شهر (4) رمضان، وتؤدی الزکاة، وتحج البیت، وتوالی وصیی هذا من بعدی - وأشار إلى علی (ع) بیده - ولا تسفک دما، ولا تسرق، ولا تخون، ولا

تأکل مال الیتیم، ولا تشرب الخمر، وتوفی بشرائعی، وتحلل حلالی وتحرم حرامی، وتعطی

الحق من نفسک للضعیف والقوی والکبیر والصغیر.. حتى عد علیه شرائع الاسلام. فقال: یا

رسول الله صلى الله علیه وآله ! أعد علی فإنی رجل نساء، فأعادها علیه فعقدها بیده،

وقام وهو یجر إزاره وهو یقول: تعلمت الایمان ورب الکعبة، فلما بعد عن رسول الله صلى

الله علیه وآله قال صلى الله علیه وآله: من أحب أن ینظر إلى رجل من أهل الجنة

فلینظر إلى هذا الرجل. فقال أبو بکر وعمر: إلى من تشیر یا رسول الله (ص) ؟ !. فأطرق

إلى الارض فاتخذا (1) فی السیر فلحقاه، فقالا له (2): البشارة من الله ورسوله بالجنة، فقال:

أحسن الله تعالى بشارتکما إن کنتما ممن یشهد بما شهدت به، فقد علمتما ما علمنی

النبی (3) صلى الله علیه وآله، وإن لم تکونا کذلک فلا أحسن الله بشارتکما. فقال أبو

بکر: لا تقل ذلک (4) فأنا أبو عائشة زوجة النبی صلى الله علیه وآله. قال: قلت: ذلک

فما حاجتکما ؟. قالا: إنک من أصحاب الجنة فاستغفر لنا. فقال: لا غفر الله لکما،

أنتما ندیمان لرسول الله صلى الله علیه وآله صاحب (5) الشفاعة وتسألانی أستغفر لکما

؟ ! فرجعا والکآبة لائحة فی وجهیهما، فلما رآهما رسول الله صلى الله علیه وآله

تبسم، وقال: فی (6) الحق مغضبة ؟ !. فلما توفی رسول الله صلى الله علیه وآله ورجع

بنو تمیم إلى المدینة ومعهم مالک بن نویرة، فخرج لینظر من قام مقام رسول الله صلى

الله علیه وآله، فدخل یوم الجمعة - وأبو بکر على المنبر یخطب الناس - فنظر إلیه

وقالوا (7): أخو تیم ؟. قالوا (8): نعم. قال: ما (9) فعل وصی رسول الله صلى الله

علیه وآله الذی أمرنی بموالاته ؟. قالوا: یا أعرابی ! الامر یحدث بعد الامر الآخر.

 

 

فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَخْرِجُوا الْأَعْرَابِیَّ الْبَوَّالَ عَلَى عَقِبَیْهِ مِنْ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ!.

فَقَامَ إِلَیْهِ قُنْفُذُ بْنُ عُمَیْرٍ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ فَلَمْ یَزَالا یکذان [یَلْکُزَانِ‏] «4» عُنُقَهُ حَتَّى أَخْرَجَاهُ، فَرَکِبَ رَاحِلَتَهُ وَ أَنْشَأَ یَقُولُ شِعْراً «5»:

أَطَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ مَا کَانَ بَیْنَنَا فَیَا قَوْمُ مَا شَأْنِی وَ شَأْنُ أَبِی بَکْرٍ

إِذَا مَاتَ بَکْرٌ قَامَ‏ «6» عَمْرٌو أَمَامَهُ‏ «7» فَتِلْکَ- وَ بَیْتِ اللَّهِ- قَاصِمَةُ الظُّهْرِ

یُذَبُ‏ «8» وَ یَغْشَاهُ الْعِشَارُ کَأَنَّمَا «9» یُجَاهِدُ جَمّاً «10» أَوْ یَقُومُ عَلَى قَبْرٍ

فَلَوْ طَافَ‏ «11» فِینَا مِنْ قُرَیْشٍ عِصَابَةٌ أَقَمْنَا وَ لَوْ کَانَ‏ «12» الْقِیَامُ عَلَى جَمْرٍ

ابوبکر گفت بیرون کنید از مسجد اعرابی که به پاشنه پاش می شاشد (حالاشد اعرابی همونی که ازش طلب استغفار کردنند )

عمر و#خالد با اهانت بیرونش کردند از مسجد و...............

 

فَلَمَّا اسْتَتَمَّ الْأَمْرُ لِأَبِی بَکْرٍ وَجَّهَ خَالِدَ بْنَ الْوَلِیدِ وَ قَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتَ‏

مقداری که کودتا جا افتاد ابوبکر خالد رو فرستاد وگفت به هر نحوی شد مالک را به #قتل برسان و..............سعد بن عباده را هم که تروریستهای حزب #سقیفه کشتند وبعدا گفتند #اجنه کشتنش !

 

خالد لعین رذلی که زندگی او در این چند خط خلاصه می‌شود: خالد بن‏ ولید مخزومى (م 21 ه) پسر خاله عمر، عنصر نفوذى جاهلیت براى تحریف و تخریب نهضت اسلام، فرمانده گارد ضربتى کودتا، مرد شماره 2 در آتش زدن کانون توحید؛ خانه على (علیه السلام) و فاطمه علیها السّلام. همو بود که امام على (علیه السلام) را به یارى اوباش به بند کشید و به بیعت با ابوبکر کشاند. عامل اجراى ترور نافرجام امام على (علیه السلام). در پى کودتا میان او و عمر بر سر قدرت اختلافى پنهان حاصل شد که پس از مرگ ابوبکر خود را نشان داد، به همین دلیل عمر او را از استاندارى شام برکنار کرد و ابو عبیده را به جاى او گماشت .سیف شیطان وعبد شهوت !

 

 

البته بعدا حدیث جعل نمودند از زبان پیامبر رحمت ص تا جنایات کثیفشان را توجیه کنند :

 

این حدیث بخاری :‌فَقَالَ أَلَیْسَ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ لَعَلَّ اللَّهَ اطَّلَعَ إِلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ وَجَبَتْ لَکُمْ الْجَنَّةُ أَوْ فَقَدْ غَفَرْتُ لَکُمْ فَدَمَعَتْ عَیْنَا عُمَرَ وَقَالَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ .بخاری ، #بهشت بر شما واجب شد... دیگه هر هر کاری دلتان خواست بکنید ...؟؟!!!! ابوبکر و خالدبن ولید و... هم با خیال راحت آنهمه جنایت کردند ...امروز هم داعش و ...هم بفعل صحابه استناد واقتدا میکنند با خیال راحت !!!

  • عبدی