آیینه ها
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۱۱ ب.ظ
تنها در معبر آیینه ها نشسته ام شب را با مژگانم خلوتی
است.
دو ستاره غریب در کهکشانهای مردمکم سرگردانند .
به دنبال قتل گلی در کابوس برگی به خواب رفته بودم و
اکنون در هذیان سیاره بی گناهی دست و پا می زنم .
من همان سایه ام که پس از گسترش کویرها و انسداد قنات ها
کنار بابونه ای مجروح به زمین فرو رفته ام ...
اینک این هبات آیینه ای من است . من از مومیایی خاک به
در آمده ام از خیالات ابرگیر و مه آلود واراسته ام و
اکنون در سرزمینی سکونت دارم که اسباب بازی کودکانش
زمان است .
دیگر مرا در حزن زمین بجویید که آوای من از فراسوی ابرها
می آید ...
- ۹۵/۰۸/۰۳