آینده فرزند طلاق !!! ..... خوشبختی ؟ یا بدبختی ؟
بدون شک یکی از آثار مخرب طلاق در خانوادهها تأثیر آن بر فرزندان است. بهرغم تأکیدات جامعهشناسان و روانشناسان بر نقش طلاق در نابسامانیهای اجتماعی از سویی و تلاش برای کاهش آمار طلاق بهخصوص در خانوادههای با فرزند به کمک مشاوران و روانشناسان خانواده از سوی دیگر، امروزه با پدیدهای به نام فرزندان طلاق بیش از گذشته روبهرو هستیم. لزوم توجه به مسئله فرزندان طلاق و همچنین بررسی مسائل و مشکلات آنان؛ بدون شک نهتنها باعث افزایش آگاهی خانوادهها خواهد شد، بلکه از ناهنجاریهای خانوادگی و اجتماعی در آینده جلوگیری خواهد کرد.
بیان مسئله
طلاق از مهمترین پدیدههای حیات انسانی به شمار میآید که نه تنها تعادل روانی دو انسان، بلکه تعادل روانی فرزندان، بستگان، دوستان و نزدیکان را نیز بههم میریزد (ساروخانی، 1372، به نقل از ناظمیزاده، 1385) در این میان یکی از قربانیان اصلی پیامدهای ناشی از طلاقِ والدین، کودکان هستند. با توجه به تحقیقات انجامشده، عدم سازگاری کودکان با طلاق والدینشان میتواند اثرات زیانبار و مخربی بر کارکرد روانشناختی و حتی وضعیت جسمانی آنها داشته باشد (بریور، 2010).
هر چند طلاق والدین همیشه منجر به بروز مشکلات عاطفی و رفتاری در فرزندان نمیشود، اما یقیناً تبعات منفی طلاق بیش از جنبههای مثبت آن است (مککی، 1387). بدون شک این آثار منفی بیش از آنکه بر جسم کودکان طلاق تأثیر بگذارد، بر روح و روان آنان تأثیر خواهد گذاشت که اغلب ناشی از محرومیت توجه همزمان از سوی پدر و مادر و یا قرار گرفتن در موقعیت انتخاب میان والدین است.
مطالعات نشان میدهد که کودکان خانوادههای مطلقه نسبت به کودکان خانوادههای عادی، دارای مشکلات عاطفی، رفتاری و تحصیلی بیشتری هستند و از سلامت روانی کمتری برخوردارند. همچنین آنها موفقیتهای تحصیلی کمتری کسب میکنند، ناسازگاریهای روانشناختی بیشتری از خود بروز میدهند و عزت نفس پایین و مشکلات اجتماعی بیشتری دارند (کلی، 2000).
مطالعات مختلف نشان داده است که این بچهها نسبت به سایر بچههای همسن و سال خود از لحاظ اجتماعی، عاطفی و تحصیلی در رتبه پایینتری قرار میگیرند (آماتو، 2000). بررسی نتایج یک مطالعه فراتحلیل نشان داد که کودکان خانوادههای طلاق از مشکلات عاطفی و رفتاری بیشتری برخوردارند (برنتانو و کلارک- استوآرت، 2007). همچنین تحقیقات نشان میدهد که میزان رشد عاطفی و اجتماعی کودکانی که در خانوادههای طلاق بزرگ میشوند، معمولاً در مقایسه با سایر کودکانی که در خانوادههای عادی رشد میکنند، کمتر است (مک کاب، 1997). کودکان اغلب احساس گناه میکنند که نه فقط علت طلاق والدینشان بودهاند، بلکه تنها دلیل ادامه دعوای پدر و مادرشان نیز هستند (نیومن و رومانسکی، 1385، (1)).
باید توجه داشت که کودکان در هر سنی که باشند به محض جدایی والدینشان سه سؤال بهطور ناخودآگاه در ذهنشان شکل میگیرد: «آیا من باعث این جدایی شدهام؟ چه کسی از من مراقبت خواهد کرد؟ آیا مرا نیز رها خواهند کرد؟». یکی از متعارفترین احساسهایی که فرزندان در نتیجه جدایی و طلاق پدر و مادرشان تجربه میکنند، احساس تنهایی و متفاوت بودن از کودکان دیگر است. (نیومن و رومانسکی،1385، (2))
از سوی دیگر همانطور که انتظار میرود، تنش و احساس ناامنی والدین طلاقگرفته در رابطه بین آنان و کودکان انعکاس مییابد. مطالعات نشان داده است که افرادی که تازه طلاق گرفته بودند، در مقایسه با والدین دیگر کمتر به فرزندان خود محبت میکردند، محدودیت بیشتری برای آنان قائل میشدند، کمتر توقع رفتار بالغانه از فرزندان خود داشتند، نحوه برقراری ارتباطشان ضعیفتر بود، در انضباط ثبات قدم کمتری داشتند و کمتر میتوانستند بر فرزندان خود کنترل داشته باشند. رابطه بین مادر و پسر، بهخصوص در این مرحله، بسیار ضعیف است (رک به: ماسن،1383، ترجمه یاسایی).
همچنین بررسیها نشان میدهد که در دو ماه اول جدایی، پدران مایلاند تماس بیشتری با فرزندان خود داشته باشند (در صورتی که فرزندان با مادر زندگی کنند) و در ابتدا کنش متقابل بسیاری با بچهها دارند، ولی این نوع رابطه به سرعت تغییر میکند و بعد از چند ماه اغلب پدران طلاقگرفته تماس بسیار کمی با فرزندان خود دارند (پیشین). بدون تردید واکنش کودکان به جدایی نسبت به پدر، طرفداری از مادر به عنوان والد مسئولیتپذیر است و همچنین احتمال ایجاد روابط جدید در زندگی پدر را نیز میتوان از عوامل پیشبینیکننده شدت تماس پدر و فرزندان دانست.
با توجه به مطالب مطرح شده، مهمترین مسئله در مورد فرزندان طلاق، بحث سازگاری است. سازگاری به عنوان یکی از مهمترین اصول در پذیرش آنچه به نام طلاق در زندگی کودک اتفاق افتاده است، میتواند منشأ و یا کنترلکننده رفتارهای آتی فرزندان طلاق باشد. لازم به ذکر است در این یادداشت به دنبال بررسی علل و عوامل رخداد خانوادگیای به نام طلاق نیستیم؛ تنها هدف این مطلب بررسی عوامل مؤثر بر پذیرش یا سازگاری فرزندان طلاق در رویارویی با این پدیده اجتماعی- خانوادگی است. بدون شک در بحث از فرزندان طلاق مسائلی مانند بزهکاری، سوءرفتارهای اجتماعی، خشونت و ... نیز مطرح میشوند که با توجه به ریشهیابی این مشکلات در سازگاری اولیه، در این یادداشت با تأکید ویژهای صرفاً به بررسی سازگاری فرزندان طلاق خواهیم پرداخت.
سازگاری در فرزندان طلاق
باید توجه داشت که عوامل مختلفی میتواند بر سازگاری کودکان با طلاق والدینشان تأثیرگذار باشد.
الف- سن کودک هنگام وقوع طلاق: (زیل، موریسون و کویور، 1993؛ آماتو،2000؛ سوزی یهل 1386، مک کی، 1387). کودکان سنین پایینتر به دلیل آنکه دارای مهارتهای کلامی و شناختی محدودتری هستند و از طرفی وابستگی بیشتری به والدینشان دارند، تا حدودی آسیب بیشتری از این امر میبینند و سازگاری با طلاق، برایشان دشوارتر است(پیپر،1996).
هر چند واکنش اکثر کودکان نسبت به طلاق والدین بر اساس سطح رشدیشان متفاوت است (لی کروی، 2008)، اما واکنش معمول بیشتر کودکان در سنین مختلف نسبت به جدایی والدین به قرار زیر است:
1- نوزادان و کودکان پیشدبستانی: در مقایسه با کودکان سنین بالاتر، این کودکان آسیبپذیری بیشتری در مقابل طردشدن از سوی والد یا مراقب محبوب خود دارند و واکنش شدیدتری نسبت به طلاق و جدایی والدین از خود نشان میدهند. (کلارک- استوارت و برنتانو، 2006)
2- کودکان سنین مدرسه (6 تا 11 سال): کودکان سنین مدرسه اگر چه معنا و مفهوم طلاق و جدایی را درک میکنند، اما با این حال از این امر رنج میکشند. (ژوبرت و گای، 1382) از آنجاییکه کودکان در این سن بیشتر خودمحور هستند، در نتیجه خود را مسبب و مسئول اتفاقات رخداده مربوط به طلاق والدین میدانند. (پیپر، 1996)
3- نونهالان (12-14 سال): آنها درک واقعگرایانهتری از طلاق دارند، اما با این وجود هنوز قادر نیستند با هر آنچه تجربه میکنند، از لحاظ عاطفی کنار آیند (ژوبرت و گای، 1382). واکنش معمول آنها در این سن نسبت به طلاق والدین، اضطراب، نگرانی و بیاعتمادی است. (مکگرگور، 1387)
4- نوجوانان (15 تا 18 سال): نوجوانان معمولاً در برابر جدایی والدینشان با خشم واکنش نشان میدهند. (ژوبرت و گای، 1382)
ماسن از بررسیای که در مهد کودکی انجام شده است نام میبرد. در این پژوهش کودکانی که پدر و مادرشان از هم جدا شده بودند در هنگام کنش متقابل با همسالانِ خود مورد مشاهده قرارگرفتند. اینگونه کودکان کمتر بچههای دیگر را بغل میکردند، کمتر لبخند میزدند، بیشتر گریه میکردند و نق میزدند. این گرایشها از دو ماه بعد از طلاق تا یک سال بعد از آن ادامه داشت. کودکان پیشمدرسهای خانوادههای از همپاشیده، در مقایسه با کودکان خانوادههای معمولی و حتی خانوادههایی که پدر و مادر اختلاف بسیار دارند، ناسازگارترند و رفتارشان نابالغانهتر است. (رک به: ماسن،1383، ترجمه یاسایی)
والرشتاین و همکارانش در تحقیق دیگری دریافتند که کودکان مدرسهرو ممکن است در مقایسه با کودکان پیشمدرسهای بهتر بتوانند سازگاری نشان دهند، زیرا از مشکلات والدینشان آگاهی بیشتری دارند و معمولاً علت طلاق را بهتر میفهمند. علاوه براین، احساسات خود را بهتر درک میکنند و تنش یا غمگینی خود را بهتر ابراز میکنند. با وجود این، کودکان در این گروه سنی معمولاً احساس طردشدگی از سوی والدین دارند و بعد از طلاق از آنان خشمگین میشوند. بهخصوص در مورد پسران، عملکردشان در مدرسه ضعیف میشود و هم در خانه و هم در مدرسه، مشکلات رفتاری در آنان بروز میکند. (والراشتاین و کلی، 1985)
ب- جنسیت کودک: (لومن،2002؛ سوزی یهل،1386؛ هالی، 1990؛ به نقل از کرمی زرندی، 1385). تحقیقات نشان داده است که دختران در مقایسه با پسران، با طلاق والدینشان بهتر سازگار میشوند. (امری،1994؛ امری و فورهند،1994؛ به نقل از لومن،2002)
باید توجه داشت که عواملی مانند سن و جنسیت فرزندان در زمان وقوع طلاق، ثابت و غیرقابل تغییر هستند، اما عوامل دیگری وجود دارند که قابل کنترل و اصلاحاند. نظیر:
1. کارکرد خانواده: (نیومن و رومانسکی، 1385؛ موریسون و چرلین، 1995؛ به نقل از لومن، 2002). مطالعات نشان داده است که کیفیت رابطه والد- کودک، میتواند بر میزان سازگاری کودک پس از طلاق والدین تأثیرگذار باشد. (والرستین، لویس و بلاکسلی، 2000؛ به نقل از لومن، 2002)
2. سازگاری والدین: مطالعات همچنین نشان میدهد که میزان سازگاری والدین از نظر عاطفی، اثر مستقیمی بر توانایی کودکان در کنار آمدن با طلاق دارد. (سوزی یهل، 1386)
اختلافات میان والدین، تماسهای کم والد غیرمسئول و همچنین تنشهای بهوجود آمده در خانواده تکوالد، عوامل تعیینکنندهای است که میتوان بر اساس آنها به جرأت اذعان داشت که بدترین تأثیرات جدایی بر فرزندان، در سال اول طلاق بروز میکند.
بنابراین کنش متقابل بین پدر و مادری که از یکدیگر جدا شدهاند نیز در سازگاری کودکان نقشی مهم دارد. تضاد کمتر میان والدین و نبودن خصومت دوجانبه و توافق بر سر نحوه فرزندپروری، داشتن انضباط و نظم و تماسهای مکرر با یکدیگر، البته در صورتیکه هیچیک از آنها رفتارهای انحرافی یا مخرب نداشته باشد، سبب میشود که کودکان رفتاری سازگارانه داشته باشند. (هترینگتون و کامرا،1984) بدینترتیب پس از مدتی پذیرش طلاق از سوی کودکان اتفاق افتاده و راحتتر میتوانند میان گذشته و حال خود تعادل برقرار کنند.
3. رشد شناختی، اجتماعی و عاطفی کودک: کودکانی که از سطح رشد شناختی، اجتماعی و عاطفی بالاتری برخوردارتد، بهتر میتوانند با تغییرات ناشی از طلاق والدین سازگار شوند. (لومن، 2002)
4. کیفیت رابطه کودک با هر دو والد: به نظر میرسد روابط کودک با هر دو والد و همچنین کیفیت رابطه از نظر صمیمیت و روابط دوستانه، میتواند نقش تعیینکنندهای در میزان سازگاری کودک داشته باشد.
5. کیفیت زندگی خانواده طلاقگرفته: به نظر میرسد جز در موارد استثنایی، کیفیت زندگی در خانواده طلاقگرفته به نسبت خانواده متشنج اما بدون جدایی، پایینتر است. کودک در خانواده جداشده از نعمت وجود هر دو والد بهطور همزمان محروم شده و امکان دریافت توجه هر دو والد را در یک مکان نخواهد داشت. در مواردی ایجاد رابطه صمیمانه با یک والد به معنای کمرنگ شدن رابطه کودک با والد دیگر یا حتی دشمنی و یا از دست دادن محبت والد دیگر است.
6. میزان تأثیر طلاق بر حل مشکلاتی که آنرا بهوجود آورده بود: باید توجه داشت در برخی از موارد طلاق به عنوان بهترین راهحل برای پایان دان به مشکلات خانوادگی است. در این صورت آرامش حاصل از جدایی برای فرزند به اندازهای حیاتی است که سازگاری او را به همراه خواهد آورد.
7. شخصیت والدین: نوع رفتار والدین در غیاب والد دیگر، میزان سهیم کردن کودکان در اختلافات میان دو والد از سوی والد مراقب، میزان احترام به والد غیرمسئول، توجه به نیازهای کودک در سال اول جدایی و همچنین خودباوری والدین پس از جدایی؛ میتواند بر میزان سازگاری فرزندان تأثیرگذار باشد.
8. وجود رابطهای مستمر و نزدیک با والد غیرمراقب: باید توجه داشت که کودکانی که فاقد رابطهای مستمر با والد غیرمراقب باشند، احتمال بیشتری دارد که بعد از طلاق والدین دچار افسردگی و عزت نفس پایین شوند.
احساس تضاد در فرزندان طلاق
تضاد به عنوان نقطه مقابل سازگاری، یکی از دلایل مهمی است که در طلاق والدین به بروز مشکلات رفتاری در کودکان منجر میشود. در سال 2000 باتلر و همکاران بیان کردند که تضاد، فرآیند طلاق را برای کودکان مشکل میکند؛ چراکه آنها برای انتخاب میان والدین خود احساس ضرورت میکنند و این امر منجر میشود به این مسئله که یا از آنها دفاع کنند یا از هردو کنارهگیری داشته باشند. با تضاد بیشتر، دلبستگیها ناامنتر و اضطراب بیشتری رشد خواهد کرد که به تضاد شدید و پرخاشگری در کودکان منجر میشود (بموراس، 2003). بنابر تحقیقات انجامشده، کودکان پس از طلاق به ناراحتی و نگرانیهای گوناگون دچار میشوند.
در این شرایط رفتارهای متعارف کودکان طلاق در سنین 8- 6 عبارت است از:
1. احساس میکنند که والد نقش عمدی و جدی در جاگذاشتن آنها داشته است.
2. احساس تنفر به آنها دست میدهد و ممکن است داستانهایی درباره والد غایب درست کنند.
3. زمانی که در کنار یکی از والدین میمانند، برای دیگری دلتنگ میشوند.
4. ممکن است از دردهای معده یا سردرد شکایت کنند.
5. هر ناراحتی و غمی را انکار میکنند و ادعا میکنند که همه چیز خوب است.
6. ممکن است از الگوهای ناسالم مثل دروغ، دزدی و پرخاشگری تقلید کنند.
7. برای طرفداری کردن از یکی از والدین مبارزه میکنند.
8. میل شدید دارند تا دوباره والدین را به یکدیگر پیوند دهند. (جرالد بوش و بوشا، 1995)
بدینترتیب کودکی که با تضاد ناشی از جدایی روبهرو میشود تا حدودی ناسازگاریهای روانی و مشکلات روانتنی را از خود بروز میدهد. بدیهی است شناخت این مشکلات در این مرحله میتواند از بروز بیماریهای روانی در کودک جلوگیری کند. این در حالی است که عدم توجه به این نوع واکنشهای ناشی از تضاد، میتواند به بروز اختلالات شدید روانی و بیماریهای سخت روانتنی در فرزند طلاق منجر شود که بدون شک اثرات مخربی بر خانواده و اجتماع خواهد گذاشت. بدون تردید میتوان چنین نتیجه گرفت که بخش قابل توجهی از آمارهای مربوط به بزهکاری، اعتیاد و خشونتهای فرزندان طلاق نتیجه عدم توجه به مشکلات ناشی از ناسازگاری و تضاد مربوط است.
بیماریهای روانی در فرزندان طلاق
یکی از مهمترین مسائلی که زندگی فرزندان طلاق را با مخاطره مواجه میکند و روند عادی سلامتی آنان را به نسبت سایر کودکان تغییر میدهد، بروز بیماریهای روانی و روانتنی در این کودکان است. باید توجه داشت که آنچه تاکنون به عنوان سازگاری و تضاد در کودکان طلاق بیان شد، به معنای پذیرش واقعیت بوده و در سطحی قرار میگیرد که ممکن است در خانوادههایی که یکی از والدین فوت شدهاند نیز تا حدودی بروز یابد، اما بررسیهای روانپزشکان نشان میدهد که طلاق و جدایی والدین از عمدهترین علل بیماریهای روانی کودکان است.
یکی از اختلالات رفتاری رایج در میان کودکان، پرخاشگری ناشی از طلاق والدین آنها است. امر طلاق برای والدین یک ضایعه و برای کودکان یک فاجعه است. طلاق بیشتر متوجه کودکان خانواده است که دل به عنایت و مهر گرم والدین داشته و خانه را مرکز امید و پناهگاه خویش میشناسند. طلاق پدر و مادر، کودک را به اختلال عاطفی و رفتاری دچار میکند، در مواردی قدرت اندیشه و اراده را از او بازمیستاند و در کل او را چنان پریشان میکند که اثرات شوم آن مادامالعمر گریبانگیر اوست. (فرجاد، 1378)
بیشتر تحقیقاتی که تأثیر طلاق را بر سلامت روانی و رفتاردر زمینه فرزندان طلاق بررسی کردهاند، تحقیقات خارجی است. به عنوان مثال والرشتین (1987) در تحقیقات خود ثابت کرده است که پرخاشگری بالایی در کودکان طلاق وجود دارد که منشأ مشکلات رفتاری بعدی در زندگی آنها است. (میلار،2006) طبق گزارشی که کاتر و رمبر سال 1999 در بیمارستان روانی کودکان در دانشگاه میشیگان، انجام دادهاند، 63% از این کودکان مسائل روانی دارند که شامل اضطراب، دلتنگی، عصبانیت همراه با ترس و افسردگی؛ 56% آنها افت تحصیلی دارند و نتایج، افت نمره را نشان میدهند و 43% نیز در مقابل والدین خود پرخاشگری نشان میدهند. برخی از تحقیقات حاکی از آن است که اثرات طلاق بیشتر در میان دختران مشخص میشود و آنها از عزت نفس پایین رنج میبرند. (مراچاودهری،2002)
دالینگ و بارنز، نتیجه مطالعات مختلفی (آماتووکیت،1993، مک لناهن و همکاران، 1989. سندفور،1994) را به این شرح گزارش میدهند که کودکان در خانوادههای تکوالدی، بیشترین مشکلات را در مدرسه دارند، و بیشترین فعالیت جنسی زودرس را نشان میدهند؛ بالاترین میزان اضطراب را تحمل میکنند و بیشترین رفتارهای خلافکارانه و سوءاستفادههای جنسی و جسمی نیز در این کودکان گزارش میشود. (دالینگ و بارنز،2000) تحقیقات منوسال (1995) در زمینه رفتارهای غیرعادی اطفال در ارتباط با طلاق نشان میدهدکه در میان اطفالی که رفتارهای غیرعادی داشتند، 65.6 درصد آنها اطفال طلاق یا اطفال خانوادههای بیمسئولیت بودند. (مساواتی آذر،1374)
آماتو و کیت (1991)، ایمری (1993)، پاترسون (1989) هترینگتون و همکاران (1991) در مطالعهای فراگیر با کمک ابزارهای چندچانبه در نمونهای غیربالینی از کودکان 6- 4 ساله، پی بردند که فرزندان خانوادههای طلاق نافرمان، پرخاشگر، مطالبهگر و فاقد خویشتنداری هستند. (سیف،1383)
آماتو و کیت (1991) در تحقیقاتی که انجام دادهاند به این نتیجه دست یافتند که فرزندانی که مرگ یکی از والدین خود را تجربه میکنند، خیلی راحتتر میتوانند نسبت به کودکان قربانی طلاق با قضیه کنار بیایند. برخی احساسات عمومی در چنین کودکانی عبارت است از: 1- انکار و تکذیب، 2- احساس باخت، 3- اضطراب، 4- ناسازگاری، 5- تنهایی، 6- خشونت، 7- نداشتن ثبات قدم، 8- دردهای جسمی نظیر سردرد، بی اشتهایی، حالت تهوع، استفراغ. (آماتو و کیت، 1991)
اسپیگرمن و همکاران (1991) نیز نمونهای غیربالینی را بررسی کردند که 108 کودک سوئیسی 12- 10 ساله را شامل میشد. کودکان والدین طلاق اضطراب بالاتری را از خود نشان دادند؛ اسپیگرمن معتقد است زمانی که کودکان شاهد تضاد والدین هستند، محیط خود را پرخاشگرانه درک میکنند و بهتدریج تغییراتی در شخصیت آنها بهوجود میآید. بنابراین عجیب نیست که کودکانی که طلاق والدین را تجربه کردهاند، اغلب احساس عصبانیت زیادی میکنند. تعداد زیادی از آنها پرخاشگر، مخرب و تخریبکننده خود هستند. (رک به: اسپیگرمن و همکاران، 1991)
تاکمن و همکاران (1977) بیان کردهاند که کودکان بازمانده از طلاق اغلب رفتارهای پرخاشگرانه و ضداجتماعی نشان میدهند. شبادراری، خشم افراطی و فقدان اطاعت و حرفشنوی، بیشتر در کودکان بازمانده از جدایی و طلاق دیده میشود، تا در کودکی که یکی از والدین را در اثر مرگ از دست داده است. (کاهنی،1372)
بر اساس دستاوردهای پژوهشی فرای و شر (1984) روی و فوکوا (1983) کودکان خانوادههای تکوالدی، در مقایسه با خانوادههای عادی (از نظر وجود والدین) عزت نفس پایینتری دارند، در به تأخیر انداختن ارضای نیازها تحمل کمتری دارند، مهارتهای مقابله اجتماعی آنها پایینتر است و فراوانی رخداد حالات عصبی، پرخاشگری و خودکشی در احساسات آنها بالاتر است. (آدامز و همکاران، به نقل از باقری و عطاران، 1379)
در ایران هم ناظمی اردکانی (1385) تحقیقی تحت عنوان «بررسی مقایسهای میزان مشکلات رفتاری نوجوانانی که در اشکال مختلف خانوادههای طلاق، ازدواج مجدد، فوت، اعتیاد و عادی، انجام داده است که بر اساس نتایج بهدست آمده، نوجوانان خانوادههای طلاق و ازدواج مجددکرده میزان بیشتری از اضطراب، پرخاشگری و مشکلات اجتماعی را نسبت به نوجوانان خانوادههای عادی تجربه میکنند.
بدینترتیب میتوان به جرأت اذعان داشت که اثرات مخرب طلاق بر فرزندان خانوادههای جداشده در صورت عدم شناسایی به موقع مشکلات و مسائل و همچنین عدم دریافت مشاورههای بالینی و تخصصی روانشناسی و روانپزشکی، میتواند در بلندمدت اثرات سوئی بر خانوادههای این کودکان و جامعه آنان بگذارد.
جمعبندی
همانطور که در ابتدای بحث مطرح شد هدف از این نوشتار تلاش برای نشان دادن تأثیرات منفی طلاق بر فرزندانِ خانوادههای طلاقگرفته بوده است و بدون شک بر این باوریم که طلاق بهرغم مذموم بودن، گاهاً تنها راه رهایی و نجات افراد در رسیدن به آرامش است. علیرغم علاقه شخصی نویسنده در بررسی و مقایسه اثرات زندگی خانوادگیِ پر از تنش بر فرزندان با اثرات جدایی والدین، تحقیقی در این زمینه یافت نشد، اما با توجه به بررسیهای انجامشده در این مقاله، بدون شک بیتوجهی به مسائل و مشکلات فرزندان طلاق نه تنها خانوادهها را دچار مشکلات عدیده میکند، بلکه با روند رو به افزایش طلاق در ایران و بر اساس آمارهای ثبت احوال جمهوری اسلامی ایران مبنی بر ثبت یک طلاق در برابر چهار ازدواج در کلانشهر تهران و همچنین افزایش آمار طلاق در کل کشور بر اساس آمارهای سال1391 (1)، با نسلی از فرزندان طلاق مواجه خواهیم شد که ممکن است در آیندهای نه چندان دور امنیت اجتماعی و روانی را در جامعه با خطر جدی مواجه سازند.
بدینترتیب به نظر میرسد به منظور کاهش تأثیرات طلاق بر فرزندان، لازم است مراکز مشاوره خانواده رایگان در دادگاههای خانواده تشکیل شود و این مراکز ملزم به ارائه مشاورههای اجباری پیش از طلاق به خصوص به خانوادههای با فرزند باشند. بدون شک ارائه این خدمات میتواند بر روند تصمیمگیری والدین نسبت به جدایی نیز تأثیرگذار باشد.
از سوی دیگر ارائه آموزشهای روانشناختی در برخی از مدارس به عنوان پایگاههای آموزشی برای فرزندان طلاق میتواند سطح آگاهی فرزندان را نسبت به آنچه به دلیل جدایی والدینشان بر آنها رفته یا خواهد رفت، بالا برده و توان مقابله و رویارویی را در آنان افزایش دهد. همچنین ضروری است خدمات مشاورهای برای والد مراقب و والد غیرمراقب بر اساس تفکیک نقشهای آنان و به منظور کاهش اختلافات بین والدین و فرزندان ارائه شود.
تدوین برنامههای راهبردی جهت حمایت از خانوادههای تکوالد و همچنین تأمین بودجه مراکز مشاوره را میتوان به عهده دولت به عنوان یک نهاد منتفع قرار داد؛ چراکه با توجه به اثرات زیانبار طلاق بر فرزندان و همچنین نقش موثر آن در افزایش انواع بزه، فحشا و اعتیاد در نوجوانان و جوانان این خانوادهها، هرگونه هزینهای توسط دولت با توجه به هزینههای غیر قابل اجتناب و تحمیلی بزهکاری در بلندمدت، توجیهپذیراست.
پینوشت
1. خبرگزاری ایسنا مدیرکل دفتر آمار و اطلاعات و مهاجرت سازمان ثبت احوال کشور، گفت: در پنج سال اخیر، از ۱۲.۵ طلاق در مقابل هر ۱۰۰ ازدواج در سال ۱۳۸۷ به ۱۸.۱ طلاق در مقابل هر ۱۰۰ ازدواج در سال ۱۳۹۱ افزایش را شاهد بودهایم و به عبارت دیگر سرعت افزایش طلاقها در مقایسه با ازدواج تقریباً ۱.۵ برابر شده است. به نقل از: http://www.bartarinha.ir/fa/news/71727/
- ۹۴/۰۲/۰۵