ای پیامبر، تو وصیت کردی . . .
اما باور نمی کنی که امت تو چگونه به وصیت تو عمل کردند. کاش از دست های گرمی نپرسی که هیچ گاه پس از تو، دست های تنهای علی علیه السلام را در صبحگاهان غربت نفشرد و هیچ جوابی، پرنده های سلامش را نرسید!
مرور می کنی خاطرات هزار ساله نوح را، تنهایی آدم را، زخم های ایوب را و امتحان ابراهیم را. با آمدن آدم علیه السلام آمده ای و بعد از عیسی علیه السلام به پیامبری رسیده ای.
فرشته ها صدایت می کنند؛ اما هنوز دلتنگ و نگران امتت هستی.
هرچند اتمام حجت کرده ای، هرچند عادل ترین نگهبان را بر آنان گمارده ای، اما دلشوره اینکه پس از تو چه خواهد شد، رهایت نمی کند.
پیامبری تو...
سبکبار بال می زنی، تا دورتر از دست رس همه پرنده ها و فرشته ها.
اما چه بهارها و اردیبهشت ها در حسرت دیدن تو از راه خواهند آمد، ای بهشتی ترین!