۳۰
دی
هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد،
آنقدر آسمان دلت بگیرد ک با هزار شب گریه چشمانت،
باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی، و با خاطراتم قدم بزنی!
یاد بگیر ...
گاهی نباید ناز کشید
انتظار کشید
آه کشید
درد کشید
فریاد کشید
تنها باید دست کشید و رفت ...
اغوش من فقط اندازه ی تو جا دارد....
اگر خوب گوش کنی...
این ضربان های تند و پی در پی قلبم را میشنوی...
تو را فریاد میزنند....
مخاطب کلامم ک هیچ....
مخاطب ضربان های قلبم شدی...